#خاطره_ای_از_سردار_شهید_مصطفی_ردانی_پور؛
🌷سرش را از روی #سجده بلند كرد، چشمهایش سرخ، خیس اشك. گفتم چی شده #مصطفی؟ زل زد به مهرش. گفت «یازده تا دوازده هرروز را فقط برای خدا گذاشتهام، از خودم میپرسم، كارهایی كه كردم برای #خدا بود، یا برای #دل_خودم.»🌷
❤️ #کپی_با_ذکر_صلوات_آزاد_است❤️
🌹خاطرات و زندگی نامه شهداء🍃🌺🍃