eitaa logo
شهیدجاوید الاثرابوالفضل.حافظی تبار
101 دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
8.1هزار ویدیو
246 فایل
فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ ♥️خوش آمدید کانال شهید جاوید الاثر ابوالفضل حافظی تبار @hafzi_1
مشاهده در ایتا
دانلود
🕌رمـــــان 🕌 قسمت ۳۹ نمیدانستم خودش هم راهی این لشگر میشود که صدایم لرزید _تو برا چی میری؟ در این مدت هربار سوالی میکردم،.. فریاد میکشید.. و سنگینی این مأموریت، تیزی زبانش را کُند کرده بود.. که به آرامی پاسخ داد _الان فرماندهی ارتش آزاد تو ترکیه تشکیل شده، اگه بخوام اینجا منتظر اومدنشون بمونم، هیچی نصیبم نمیشه! جریان خون در رگ هایم به لرزه افتاده.. و نمیدانستم با من چه خواهد کرد.. که مظلومانه التماسش کردم _بذار برگردم ایران! و فقط ترس از دست دادن من میتوانست شیشه بغضش را بشکند که صدایش خش افتاد _فکر کردی میمیرم که میخوای بذاری بری؟ معصومانه نگاهش میکردم تا دست از سر من بردارد.. و او کشیده بود که قاطعانه دستور داد _ولید یه خونواده تو داریا بهم معرفی کرده، تو میری اونجا تا من برگردم. _سپس از کیفش و بیرون کشید و مقابلم گرفت _این خانواده هستن، باید اینا رو بپوشی تا شبیه خودشون بشی. و پیش از آنکه نام وهابیت جانم را بگیرد،.. با لحنی محکم هشدار داد.. _اگه میخوای مثل دفعه قبل اذیت نشی، نباید بذاری کسی بفهمه هستی! ولید بهشون گفته تو از وهابی های افغانستانی! از میزبانان وهابی تنها خاطره برایم مانده.. و از رفتن به این خانه تا حد مرگ وحشت کرده بودم.. که با هقهق گریه به پایش افتادم _تورو خدا...بذار من برگردم ایران! و همین گریه طاقتش را تمام کرده بود.. که با هر دو دستش شانه ام را به سمت خودش کشید.. و صدایش آتش گرفت _چرا نمیفهمی نمیخوام از دستت بدم؟ خودم را از میان دستانش بیرون کشیدم که حرارت احساسش مثل... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد https://eitaa.com/joinchat/3490185612Cbaff600a78 شهدای جاویدالااثر ابوالفضل حافظی تبار 🌷🌷