✍ #خاطره_ای_از_شهید_سید_محمد_شکری
🌷محمد زياد #جبهه می ماند. آخرين باري كه آمده بود پايش گلوله خورده بود و باید عمل می شد اما گفت اگر عمل كنم نمي توانم توي حمله بعدي شرکت کنم. با همان پاي زخمي رفت و شهيد شد. بیست روز از شهادتش گذشته بود و ما نفهميده بوديم. قبل از رسيدن خبر شهادت چند روزي بود دوستانش به خانه ما مي آمدند. پدرش دلواپس شد و گفت يعني چه؟ مگر چيزي شده كه مردم مي آيند. چند تا از دوستانش گفتند محمد مجروح شده و الان نيز بستري شده است. بعداز ظهر بود پدرش توي اتاق محمد خوابيد همین که بيدار شد گفت محمد شهيد شده. گفتم چطور؟ از كجا فهميدي؟ گفت خواب ديدم آقاي خميني در همه خانه ها را ميزند و چيزي به آنها مي دهد به خانه ما كه رسيد با #سيد_احمد_پلارك وارد خانه شدند. در اتاق برای امام صندلي گذاشتند و من وسط نشستم سيد احمد مي خواند و آقاي خميني هم سينه مي زد. بيدار شدم فهميدم که محمد #شهيد شده است.🌷
اگه عاشق شهدایی کانال شهداء رو به دوستانتان معرفی کنید