eitaa logo
شهیدجاوید الاثرابوالفضل.حافظی تبار
125 دنبال‌کننده
16هزار عکس
11.5هزار ویدیو
280 فایل
فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ ♥️خوش آمدید کانال شهید جاوید الاثر ابوالفضل حافظی تبار @hafzi_1
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 شهيدی که تسبیح موجودات و جمادات را می شنید!!! شهيد عارف مسلک حسینعلی عالی فرمانده محور عملیاتی لشکر ۴۱ ثارالله... بعضی از دوستان خاص او اذعان دارند که او به معرفتی دست یافته بود که می‌ توانست از ضمیر افراد اطلاع یابد و تسبیح موجودات عالم را که خداوند در قرآن بر آن تصریح کرده است بشنود. با حسین برای شناسایی رفتیم وقت نماز شد اوّل برادر عالی نماز را با صوتی حزین و دلی شکسته خواند، بعد ایشان به نگهبانی ایستاد و من به نماز... من در قنوت از خدا خواستم یقینم را زیاد کند و نمازم را تا به آخر خواندم پس از نماز دیدم حسین می‌ خندد به من گفت: می‌ خواهی یقینت زیاد بشه؟ با تعجّب گفتم: بله اما تو از کجا فهمیدی؟ خندید و گفت: چه‌ قدر؟ گفتم: زیاد. گفت: گوشِت رو بذار روی زمین و گوش کن. من همان کار را کردم شنیدم که زمین با من حرف می‌ زد و من را نصیحت می‌کرد. و می‌ گفت: مرتضی! نترس عالم عبث نیست و کار شما بیهوده نیست. من و تو هر دو عبد خداییم اما در دو لباس و دو شکل. سعی کن با رفتار ناپسندت خدا را ناراضی نکنی و... زمین مدام برایم حرف می‌زد سپس حسین گفت: مرتضی! یقینت زیاد شد؟ مرتضی می‌ گفت: من فکر می‌ کردم انسان می‌ تواند به خدا خیلی نزدیک شود اما نه تا این حد... 🎙راوی: https://eitaa.com/joinchat/3490185612Cbaff600a78 شهدای جاویدالااثر ابوالفضل حافظی تبار 🌷🌷
🌹 شهيدی که تسبیح موجودات و جمادات را می شنید!!! شهيد عارف مسلک حسینعلی عالی فرمانده محور عملیاتی لشکر ۴۱ ثارالله... بعضی از دوستان خاص او اذعان دارند که او به معرفتی دست یافته بود که می‌ توانست از ضمیر افراد اطلاع یابد و تسبیح موجودات عالم را که خداوند در قرآن بر آن تصریح کرده است بشنود. با حسین برای شناسایی رفتیم وقت نماز شد اوّل برادر عالی نماز را با صوتی حزین و دلی شکسته خواند، بعد ایشان به نگهبانی ایستاد و من به نماز... من در قنوت از خدا خواستم یقینم را زیاد کند و نمازم را تا به آخر خواندم پس از نماز دیدم حسین می‌ خندد به من گفت: می‌ خواهی یقینت زیاد بشه؟ با تعجّب گفتم: بله اما تو از کجا فهمیدی؟ خندید و گفت: چه‌ قدر؟ گفتم: زیاد. گفت: گوشِت رو بذار روی زمین و گوش کن. من همان کار را کردم شنیدم که زمین با من حرف می‌ زد و من را نصیحت می‌کرد. و می‌ گفت: مرتضی! نترس عالم عبث نیست و کار شما بیهوده نیست. من و تو هر دو عبد خداییم اما در دو لباس و دو شکل. سعی کن با رفتار ناپسندت خدا را ناراضی نکنی و... زمین مدام برایم حرف می‌زد سپس حسین گفت: مرتضی! یقینت زیاد شد؟ مرتضی می‌ گفت: من فکر می‌ کردم انسان می‌ تواند به خدا خیلی نزدیک شود اما نه تا این حد... 🎙راوی:
«با حسین برای شناسایی رفتیم. وقت نماز شد. اوّل، عالی نماز را با صوتی حزین و دلی شکسته خواند. بعد به نگهبانی ایستاد و من به نماز. من در قنوت از خدا خواستم یقینم را زیاد کند و نمازم را تا به آخر خواندم. پس از نماز دیدم حسین می‌خندد. به من گفت:« می‌خواهی یقینت زیاد بشه؟»با تعجّب گفتم: «بله،اما تو از کجا فهمیدی؟» خندید و گفت: «چه‌قدر؟» گفتم: «زیاد.» ادامه داد: «گوشت رو بذار روی زمین و گوش کن.» من همان کار را کردم. شنیدم که زمین با من حرف می‌زد و من را نصیحت می‌کرد و می‌گفت: «مرتضی! نترس.عالم عبث نیست و کار شما بیهوده نیست. من و تو هر دو عبد خداییم، اما در دو لباس و دو شکل. سعی کن با رفتار ناپسندت خدا را ناراضی نکنی و...» زمین مدام برایم حرف می‌زد. سپس حسین گفت: «مرتضی! یقینت زیاد شد؟ راوی:شهید مرتضی بشارتی ‎‎@hafzi_1 شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
«با حسین برای شناسایی رفتیم. وقت نماز شد. اوّل، عالی نماز را با صوتی حزین و دلی شکسته خواند. بعد به نگهبانی ایستاد و من به نماز. من در قنوت از خدا خواستم یقینم را زیاد کند و نمازم را تا به آخر خواندم. پس از نماز دیدم حسین می‌خندد. به من گفت:« می‌خواهی یقینت زیاد بشه؟»با تعجّب گفتم: «بله،اما تو از کجا فهمیدی؟» خندید و گفت: «چه‌قدر؟» گفتم: «زیاد.» ادامه داد: «گوشت رو بذار روی زمین و گوش کن.» من همان کار را کردم. شنیدم که زمین با من حرف می‌زد و من را نصیحت می‌کرد و می‌گفت: «مرتضی! نترس.عالم عبث نیست و کار شما بیهوده نیست. من و تو هر دو عبد خداییم، اما در دو لباس و دو شکل. سعی کن با رفتار ناپسندت خدا را ناراضی نکنی و...» زمین مدام برایم حرف می‌زد. سپس حسین گفت: «مرتضی! یقینت زیاد شد؟ راوی:شهید مرتضی بشارتی @hafzi_1 شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
«با حسین برای شناسایی رفتیم. وقت نماز شد. اوّل، عالی نماز را با صوتی حزین و دلی شکسته خواند. بعد به نگهبانی ایستاد و من به نماز. من در قنوت از خدا خواستم یقینم را زیاد کند و نمازم را تا به آخر خواندم. پس از نماز دیدم حسین می‌خندد. به من گفت:« می‌خواهی یقینت زیاد بشه؟»با تعجّب گفتم: «بله،اما تو از کجا فهمیدی؟» خندید و گفت: «چه‌قدر؟» گفتم: «زیاد.» ادامه داد: «گوشت رو بذار روی زمین و گوش کن.» من همان کار را کردم. شنیدم که زمین با من حرف می‌زد و من را نصیحت می‌کرد و می‌گفت: «مرتضی! نترس.عالم عبث نیست و کار شما بیهوده نیست. من و تو هر دو عبد خداییم، اما در دو لباس و دو شکل. سعی کن با رفتار ناپسندت خدا را ناراضی نکنی و...» زمین مدام برایم حرف می‌زد. سپس حسین گفت: «مرتضی! یقینت زیاد شد؟ راوی:شهید مرتضی بشارتی ‎‎‌ @hafzi_1 شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫