eitaa logo
شهیدجاوید الاثرابوالفضل.حافظی تبار
119 دنبال‌کننده
15.8هزار عکس
11.2هزار ویدیو
279 فایل
فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ ♥️خوش آمدید کانال شهید جاوید الاثر ابوالفضل حافظی تبار @hafzi_1
مشاهده در ایتا
دانلود
{✨😂} • • . لگد بر یزید!😂 . بعد از نوشیدن آب، یکی یکی، لیوان خالی را به سقا می‌دادیم. او اصرار داشت عبارتی بگوئیم که تا حالا کسی نگفته باشد و برای همه هم جالب باشد. یکی می‌گفت: «سلام بر حسین (ع)، لعنت بر یزید»☺️ دیگری می‌گفت: «سلام بر حسین (ع)، لعنت بر صدام» اما از همه بامزه ‌تر عبارت: «سلام بر حسین (ع)، لگد بر یزید» بود که برای همه بسیار جالب بود. • • {😂✨} ☜ {😂✨} ☜ ━━⊰🌼🦋🌼⊱━━
؟ یه روزفرمانده‌گردانمون به بهانه دادن پتو همه‌بچه‌ها‌راجمع‌ڪردوباصدای‌بلند گفت: ڪۍخسته‌است؟ گفتیم:دشمن صدا زد:ڪۍناراضیه؟ بلند گفتیم:دشمن دوباره‌باصدای‌بلندصدازد:ڪی‌سردشه؟ ما هم‌با صدای‌بلندترگفتیم:دشمن بعدش‌فرماندمون‌گفت:خوب دمتون‌گرم، حالاڪه‌سردتون‌نیست‌می‌خواستم بگم ڪه‌پتوبه‌گردان‌مانرسیده😄😅
؟ یه روزفرمانده‌گردانمون به بهانه دادن پتو همه‌بچه‌ها‌راجمع‌ڪردوباصدای‌بلند گفت: ڪۍخسته‌است؟ گفتیم:دشمن صدا زد:ڪۍناراضیه؟ بلند گفتیم:دشمن دوباره‌باصدای‌بلندصدازد:ڪی‌سردشه؟ ما هم‌با صدای‌بلندترگفتیم:دشمن بعدش‌فرماندمون‌گفت:خوب دمتون‌گرم، حالاڪه‌سردتون‌نیست‌می‌خواستم بگم ڪه‌پتوبه‌گردان‌مانرسیده😄😅 منتظران موعود
💔 در بحبوحه عملیات والفجر۸،در جاده فاو–ام‌القصر مستقر بودیم. آسمان شروع کرد به‌باریدن. کم‌کم دانه‌های درشت باران باعث شد به‌زیر پلی که بر روی جاده قرار داشت، برویم و باوجودی که جا نبود، به هر صورت خودمان را جا بدهیم. طول پل حدود۲۵متر عرض آن ۲متر و ارتفاع سقف آن یک و نیم متربود اما بیش‌تر از صدنفر زیر آن پل، انتظار زمان حرکت را می‌کشیدند.. نیمه‌های شب، بین خواب و بیداری، صدای خمپاره و کاتیوشا و از همه مهم‌تر لرزش زمین بر اثر حرکت تانک‌ها و نفربرها از روی پل، مانع خواب می‌شد و فقط می‌شد هر چند دقیقه چُرتی زد.   ناگهان احساس کردم بوی "سیر" می‌آید... خوب بو کردم. درست بود بوی سیر. وحشت وجودم را گرفت. یک‌آن در ذهنم مرور کردم که بوی سیر یعنی بوی "گاز" هنوز در حال و هوای خودم بود که یکی از بچه‌ها فریاد زد: گاز ... گاز ... و در پی آن، همه از خواب پریدند. ماسک‌ها را به صورت زدیم و برای این‌که خفه نشویم، به‌طرف دهانه پل هجوم بردیم وحشتِ خفقان، سراپایم را گرفته بود. ازدحام جمعیت در دهانه کوچک پل، هراسم را از خفه شدن در این‌جا بیش‌تر کرد.   هنوز از زیر پل خارج نشده بودیم که چندتایی از بچه‌های جهاد سازندگی گیلان که آن‌جا بودند، زدند زیر خنده و یکی از آنان با لهجه گیلکی گفت: - نترسید.. گاز نِی‌یه... ما داریم کالباس می‌خوریم.. بوی سیر مال کالباسه! نگاه که انداختم، دیدم لای تکه‌های نان، مقداری کالباس گذاشته‌اند و دارند با میل و اشتهایی خاص، نوش‌جان می‌کنند درحالی که به هم‌دیگر می‌خندیدیم، به جای‌مان برگشتیم. ✍🏻جانباز حمید داودآبادی اسفند ۱۳۶۴_فاو ❤️@hafzi_1❤️ کانال شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار🌹🌹
💔 در بحبوحه عملیات والفجر۸،در جاده فاو–ام‌القصر مستقر بودیم. آسمان شروع کرد به‌باریدن. کم‌کم دانه‌های درشت باران باعث شد به‌زیر پلی که بر روی جاده قرار داشت، برویم و باوجودی که جا نبود، به هر صورت خودمان را جا بدهیم. طول پل حدود۲۵متر عرض آن ۲متر و ارتفاع سقف آن یک و نیم متربود اما بیش‌تر از صدنفر زیر آن پل، انتظار زمان حرکت را می‌کشیدند.. نیمه‌های شب، بین خواب و بیداری، صدای خمپاره و کاتیوشا و از همه مهم‌تر لرزش زمین بر اثر حرکت تانک‌ها و نفربرها از روی پل، مانع خواب می‌شد و فقط می‌شد هر چند دقیقه چُرتی زد.   ناگهان احساس کردم بوی "سیر" می‌آید... خوب بو کردم. درست بود بوی سیر. وحشت وجودم را گرفت. یک‌آن در ذهنم مرور کردم که بوی سیر یعنی بوی "گاز" هنوز در حال و هوای خودم بود که یکی از بچه‌ها فریاد زد: گاز ... گاز ... و در پی آن، همه از خواب پریدند. ماسک‌ها را به صورت زدیم و برای این‌که خفه نشویم، به‌طرف دهانه پل هجوم بردیم وحشتِ خفقان، سراپایم را گرفته بود. ازدحام جمعیت در دهانه کوچک پل، هراسم را از خفه شدن در این‌جا بیش‌تر کرد.   هنوز از زیر پل خارج نشده بودیم که چندتایی از بچه‌های جهاد سازندگی گیلان که آن‌جا بودند، زدند زیر خنده و یکی از آنان با لهجه گیلکی گفت: - نترسید.. گاز نِی‌یه... ما داریم کالباس می‌خوریم.. بوی سیر مال کالباسه! نگاه که انداختم، دیدم لای تکه‌های نان، مقداری کالباس گذاشته‌اند و دارند با میل و اشتهایی خاص، نوش‌جان می‌کنند درحالی که به هم‌دیگر می‌خندیدیم، به جای‌مان برگشتیم. ✍🏻جانباز حمید داودآبادی اسفند ۱۳۶۴_فاو ❤️@hafzi_1❤️ کانال شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار🌹🌹
💔 در بحبوحه عملیات والفجر۸،در جاده فاو–ام‌القصر مستقر بودیم. آسمان شروع کرد به‌باریدن. کم‌کم دانه‌های درشت باران باعث شد به‌زیر پلی که بر روی جاده قرار داشت، برویم و باوجودی که جا نبود، به هر صورت خودمان را جا بدهیم. طول پل حدود۲۵متر عرض آن ۲متر و ارتفاع سقف آن یک و نیم متربود اما بیش‌تر از صدنفر زیر آن پل، انتظار زمان حرکت را می‌کشیدند.. نیمه‌های شب، بین خواب و بیداری، صدای خمپاره و کاتیوشا و از همه مهم‌تر لرزش زمین بر اثر حرکت تانک‌ها و نفربرها از روی پل، مانع خواب می‌شد و فقط می‌شد هر چند دقیقه چُرتی زد.   ناگهان احساس کردم بوی "سیر" می‌آید... خوب بو کردم. درست بود بوی سیر. وحشت وجودم را گرفت. یک‌آن در ذهنم مرور کردم که بوی سیر یعنی بوی "گاز" هنوز در حال و هوای خودم بود که یکی از بچه‌ها فریاد زد: گاز ... گاز ... و در پی آن، همه از خواب پریدند. ماسک‌ها را به صورت زدیم و برای این‌که خفه نشویم، به‌طرف دهانه پل هجوم بردیم وحشتِ خفقان، سراپایم را گرفته بود. ازدحام جمعیت در دهانه کوچک پل، هراسم را از خفه شدن در این‌جا بیش‌تر کرد.   هنوز از زیر پل خارج نشده بودیم که چندتایی از بچه‌های جهاد سازندگی گیلان که آن‌جا بودند، زدند زیر خنده و یکی از آنان با لهجه گیلکی گفت: - نترسید.. گاز نِی‌یه... ما داریم کالباس می‌خوریم.. بوی سیر مال کالباسه! نگاه که انداختم، دیدم لای تکه‌های نان، مقداری کالباس گذاشته‌اند و دارند با میل و اشتهایی خاص، نوش‌جان می‌کنند درحالی که به هم‌دیگر می‌خندیدیم، به جای‌مان برگشتیم. ✍🏻جانباز حمید داودآبادی اسفند ۱۳۶۴_فاو ❤️@hafzi_1❤️ کانال شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار🌹🌹
💔 در بحبوحه عملیات والفجر۸،در جاده فاو–ام‌القصر مستقر بودیم. آسمان شروع کرد به‌باریدن. کم‌کم دانه‌های درشت باران باعث شد به‌زیر پلی که بر روی جاده قرار داشت، برویم و باوجودی که جا نبود، به هر صورت خودمان را جا بدهیم. طول پل حدود۲۵متر عرض آن ۲متر و ارتفاع سقف آن یک و نیم متربود اما بیش‌تر از صدنفر زیر آن پل، انتظار زمان حرکت را می‌کشیدند.. نیمه‌های شب، بین خواب و بیداری، صدای خمپاره و کاتیوشا و از همه مهم‌تر لرزش زمین بر اثر حرکت تانک‌ها و نفربرها از روی پل، مانع خواب می‌شد و فقط می‌شد هر چند دقیقه چُرتی زد.   ناگهان احساس کردم بوی "سیر" می‌آید... خوب بو کردم. درست بود بوی سیر. وحشت وجودم را گرفت. یک‌آن در ذهنم مرور کردم که بوی سیر یعنی بوی "گاز" هنوز در حال و هوای خودم بود که یکی از بچه‌ها فریاد زد: گاز ... گاز ... و در پی آن، همه از خواب پریدند. ماسک‌ها را به صورت زدیم و برای این‌که خفه نشویم، به‌طرف دهانه پل هجوم بردیم وحشتِ خفقان، سراپایم را گرفته بود. ازدحام جمعیت در دهانه کوچک پل، هراسم را از خفه شدن در این‌جا بیش‌تر کرد.   هنوز از زیر پل خارج نشده بودیم که چندتایی از بچه‌های جهاد سازندگی گیلان که آن‌جا بودند، زدند زیر خنده و یکی از آنان با لهجه گیلکی گفت: - نترسید.. گاز نِی‌یه... ما داریم کالباس می‌خوریم.. بوی سیر مال کالباسه! نگاه که انداختم، دیدم لای تکه‌های نان، مقداری کالباس گذاشته‌اند و دارند با میل و اشتهایی خاص، نوش‌جان می‌کنند درحالی که به هم‌دیگر می‌خندیدیم، به جای‌مان برگشتیم. ✍🏻جانباز حمید داودآبادی اسفند ۱۳۶۴_فاو ❤️@hafzi_1❤️ کانال شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار🌹🌹
💔 در بحبوحه عملیات والفجر۸،در جاده فاو–ام‌القصر مستقر بودیم. آسمان شروع کرد به‌باریدن. کم‌کم دانه‌های درشت باران باعث شد به‌زیر پلی که بر روی جاده قرار داشت، برویم و باوجودی که جا نبود، به هر صورت خودمان را جا بدهیم. طول پل حدود۲۵متر عرض آن ۲متر و ارتفاع سقف آن یک و نیم متربود اما بیش‌تر از صدنفر زیر آن پل، انتظار زمان حرکت را می‌کشیدند.. نیمه‌های شب، بین خواب و بیداری، صدای خمپاره و کاتیوشا و از همه مهم‌تر لرزش زمین بر اثر حرکت تانک‌ها و نفربرها از روی پل، مانع خواب می‌شد و فقط می‌شد هر چند دقیقه چُرتی زد.   ناگهان احساس کردم بوی "سیر" می‌آید... خوب بو کردم. درست بود بوی سیر. وحشت وجودم را گرفت. یک‌آن در ذهنم مرور کردم که بوی سیر یعنی بوی "گاز" هنوز در حال و هوای خودم بود که یکی از بچه‌ها فریاد زد: گاز ... گاز ... و در پی آن، همه از خواب پریدند. ماسک‌ها را به صورت زدیم و برای این‌که خفه نشویم، به‌طرف دهانه پل هجوم بردیم وحشتِ خفقان، سراپایم را گرفته بود. ازدحام جمعیت در دهانه کوچک پل، هراسم را از خفه شدن در این‌جا بیش‌تر کرد.   هنوز از زیر پل خارج نشده بودیم که چندتایی از بچه‌های جهاد سازندگی گیلان که آن‌جا بودند، زدند زیر خنده و یکی از آنان با لهجه گیلکی گفت: - نترسید.. گاز نِی‌یه... ما داریم کالباس می‌خوریم.. بوی سیر مال کالباسه! نگاه که انداختم، دیدم لای تکه‌های نان، مقداری کالباس گذاشته‌اند و دارند با میل و اشتهایی خاص، نوش‌جان می‌کنند درحالی که به هم‌دیگر می‌خندیدیم، به جای‌مان برگشتیم. ✍🏻جانباز حمید داودآبادی اسفند ۱۳۶۴_فاو ❤️@hafzi_1❤️ کانال شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار🌹🌹
هدایت شده از کانال ریاضی مهدی یار عزیز
1.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💫🌹اندر حکایات حاج آقا موسوی واعظ 😂 🥀🤍رزق بدون حساب 🔘 فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ ♥️خوش آمدید کانال شهید جاوید الاثر ابوالفضل حافظی تبار @hafzi_1🌹✨