•••|🥀|•••
#شهیـدمدافعحـرمـحسینهـریرے
[والدینشهید🌹]
✍...پسرم بسیاراهل شعروادب بود وبا هم مشاعره میکردیم.ازشهادت هیچ وقت صحبت نمیکرد وگفته بود،درست است درگوشه ذهنم شهادت هست وآرزوی شهادت دارم وشب عاشوراامام رضا(ع)امضا کرده است،اماهدفم این نیست بروم برای شهادت،هدفم این است که شردشمنهاراازسرمردم مظلوم سوریه ومنطقه وایران کم کنم.
بچه متین وآرامی بود ورفتارش بااعضای خانواده عالی بود،درسخوان وتیزهوش بود،به مااحترام زیادی میگذاشت،کوچکترین فرزندخانواده بودوبه اعضای خانواده مشورت میداد.
چهار ماهی بودکه نامزدکرده بود.نخبه علمی بود.ابتدارشته مهندسی عمران بعدازآن فیزیک هستهای راخواند.دردانشگاه قوه قضائیه بارتبه خوب درسش راخواندوبدون کنکوربه دلیل رتبه بالا ارشد پذیرفته شدکه ثبت نام کرداما آن رانتوانست به اتمام برساندوعازم سوریه شد.
حسین آموزشهای فرماندهی و برون مرزی وجنگهای نامتقارن وتخریب و...را گذراند. فوتبالیست،ژیمناستیک ورزمیکار بود وکمربندمشکی داشت وگروه ضربت ذوالفقار راتشکیل داد.زیبایی چهره اوموجب شده بوددرجبهه مقاومت اسلامی به"قمر فاطمیون"معروف شود.همسایهها هم به اویوسف میگفتند و علتش رااینگونه میگفتند که فقط به خاطرچهرهاش نمیگوییم اوبه همسایههای پیرمردو پیرزنهاخیلی خدمت میکند.
شهید ازبنیانگذاران سه هیئت ازجمله عشاق الزهرا درمشهد بود که بامدیریت وی اداره میشد.بیشتر وقتهانذرهای هیئت را میبرد درمحلههای فقیرنشین مشهدبین نیازمندان پخش میکرد.به صورت مخفی به افرادنیازمند کمک میکرد.
حسین به عنوان تخریبچی درسوریه فعالیت داشت.
حسین کاری انجام داده بودکه در عملیات تدمر شهر راآزاد میکنند ودشمن ناپدیدمیشود.او متوجه میشود در آنجا تونلهای زیرزمینی حفر شده،چون در این زمینه تخصص داشت.حسین چنداسیرداعشی را که گرفته بود بارفتار مناسبش موجب توبه آنها شدو باکسب اطلاعاتی ازاسیران داعشی تونلها رامنفجر میکند که انبار زاغه وتعداد زیادی از دشمنان ازبین میروند.
دقیقاً بعد از شهادت او تعدادی از همرزمانش اعلام میکنندحلب آزاد شد.دشمن درقسمتی ازحلب عقبنشینی کرده بود،حسین با دونفر دیگر ازدوستانش برای پاکسازی به آن قسمت منطقه حلب میروند.سه تله انفجاری در یک خانه بودکه میخواستند خنثی کنندو حین خنثی به شهادت میرسند.
قسمت بود در اربعین حسینی پیکر مطهرش در زادگاهش تشییع شود.
#قمـرفاطمیون
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
|💔|
┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈┈
[همسرشهید🌹]:
••🍁یادم هست در تمام ۱۰ شب که زنگ زد،یکی یا دوبار از دلتنگیام به او گفتم.
حسین آن شبها با حرفهایش آرامم میکرد،
اما به من میگفت که دورههای آنها سهماهه است و نمیتواند زودتر برگردد.
آن شب دوباره وقتی همین خواسته را مطرح کردم،
با خنده گفت:"دارم میام پیشت خانم!"
گفتم:"حسینجانم! من جدی گفتم."
گفت:"منم جدی گفتم.دارم میام پیشت خانم!حالا یا با پای خودم یا روی دست مردم."
حرفش درست بود آمد.
روی دست مردم آمد.
حسین بالاخره آمد...💔
#قمـرفاطمیون
┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈┈