هدایت شده از بسم الله الرحمن الرحیم بنیامین
یکی از محبوب ترین و دلیرترین فرمانده هان تاریخ جنگ
شاید تا اسم همت میاد خیلی ها یاد اون اتوبان معروف تهران بیافتند!!!
اما اینگونه نیز همت را بشناسیم :
ساعت یک و دو نصف شب بود. صدای شُرشُر آب می آمد. یکی ظروف رزمنده ها رو جمع کرده بود و خیلی آروم ، به طوری که کسی بیدار نشود ، پای تانکر آب میشست.آری او کسی نبود جز ابراهیم همت ، فرمانده ی لشکر .
انسان بزرگ هر چه بالاتر می رود ، خاکی تر می شود.
این خصوصیت مردان بزرگ است.
روان شاد ابراهیم همت یکی از تئورسین ها و فرماندهان بزرگ جنگ 8ساله بود که او و یگان تحت امرش سهم بسزایی در فتح خرمشهر و تصرف ارتفاعات کانی مانگا داشتند.
آن بزرگوار در جریان عملیات خیبر تا سر حد وفاداری و شهامت مقاومت کرده و در نهایت همراه با معاونش در جزیره مجنون به شهادت رسیدند.
« یاد همه شهدا و جانبازان كشور عزيزمان گرامی باد »
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
هدایت شده از قرآن اللهم عجل لولیک الفرج🤲🏻🤍🌱🤍
#تنها_میان_داعش
نویسنده:فاطمه ولی نژاد
🌹🌹این داستان برگرفته از حوادث حقیقی خرداد تا شهریور
سال ۱۳۹۱ در شهر آمِرلی عراق بود که با خوشه چینی از
خاطرات مردم مقاوم و رزمندگان دلاور این شهر، به ویژه
فرمانده ی بینظیر سپهبد شهید قاسم سلیمانی در قالب
داستانی عاشقانه روایت شد.
پیشکش به روح مطهر همه شهدای مدافع حرم، شهدای
شهر آمرلی و شهید عزیزمان حاج قاسم سلیمانی
آمرلی در زبان ترکمن یعنی
امیری علی؛ امیر من علی است!
هدایت شده از قرآن اللهم عجل لولیک الفرج🤲🏻🤍🌱🤍
قسمت هفتم
«تنها میان داعش»
تنها حضور پسرعموی مهربانم که از کودکی همچون برادر بزرگترم
همیشه حمایتم میکرد، میتوانست دلم را اینطور قرص
کند که دیگر نفسم بالا آمد و حالا نوبت عدنان بود که به
لکنت بیفتد :»اومده بودم حاجی رو ببینم!« حیدر قدمی به
سمتش آمد، از بلندی قد، هر دو مثل هم بودند، اما قامت
چهارشانه حیدر طوری مقابلش را گرفته بود که اینبار راه
گریز او بسته شد و انتقام خوبی بابت بستن راه من بود! از
کنار عدنان با نگرانی نگاهم کرد و دیدن چشمان معصوم
و وحشت زده ام کافی بود تا حُکمش را اجرا کند که با کف
دست به سینه عدنان کوبید و فریاد کشید :همنیجا مثِ
سگ میکُشمت!!!ضرب دستش به حدی بود که عدنان
قدمی عقب پرت شد. صورت سبزه اش از ترس و
عصبانیت کبود شد و راه فراری نداشت که ذلیلانه دست
به دامان غیرت حیدر شد :»ما با شما یه عمر معامله
کردیم! حالا چرا مهمون کُشی میکنی؟؟؟« حیدر با هر دو
دستش، یقه پیراهن عربی عدنان را گرفت و طوری کشید
که من خط فشار یقه لباس را از پشت میدیدم که انگار
گردنش را میبُرید و همزمان بر سرش فریاد زد :»بی غیرت! تو مهمونی یا دزد ناموس؟؟؟« از آتش غیرت و
غضبی که به جان پسرعمویم افتاده و نزدیک بود کاری
دستش بدهد، ترسیده بودم که با دلواپسی صدایش زدم
:»حیدر تو رو خدا!« و نمیدانستم همین نگرانی خواهرانه،
بهانه به دست آن حرامی میدهد که با دستان لاغر و
استخوانیاش به دستان حیدر چنگ زد و پای مرا وسط
کشید :»ما فقط داشتیم با هم حرف میزدیم!« نگاه حیدر
به سمت چشمانم چرخید و من صادقانه شهادت دادم
نویسنده فاطمه ولی نژاد
هدایت شده از قرآن اللهم عجل لولیک الفرج🤲🏻🤍🌱🤍
قسمت هشتم
«تنها میان داعش»
دروغ میگه پسرعمو! اون دست از سرم برنمیداشت...
و اجازه نداد حرفم تمام شود که فریاد بعدی را سر من
کشید :»برو تو خونه!«
اگر بگویم حیدر تا آن روز اینطور
سرم فریاد نکشیده بود، دروغ نگفته ام که همه ترس و
وحشتم شبیه بغضی مظلومانه در گلویم ته نشین شد و
ساکت شدم. مبهوت پسرعموی مهربانم که بیرحمانه
تنبیهم کرده بود، لحظاتی نگاهش کردم تا لحظه ای که
روی چشمانم را پرده ای از اشک گرفت. دیگر تصویر
صورت زیبایش پیش چشمانم محو شد که سرم را پایین
انداختم، با قدمهایی کُند و کوتاه از کنارشان رد شدم و به
سمت ساختمان رفتم. احساس میکردم دلم زیر و رو شده
است؛ وحشت رفتار زشت و زننده عدنان که هنوز به جانم
مانده بود و از آن سخت تر، شکی که در چشمان حیدر پیدا
شد و فرصت نداد از خودم دفاع کنم. حیدر بزرگترین فرزند
عمو بود و تکیه گاهی محکم برای همه خانواده، اما حالا
احساس میکردم این تکیه گاه زیر پایم لرزیده و دیگر به
این خواهر کوچکترش اعتماد ندارد.
چند روزی حال دل من همین بود، وحشت زده از
نامردی که میخواست آزارم دهد و دلشکسته از مردی که
باورم نکرد! انگار حال دل حیدر هم بهتر از من نبود که
همچون من از روبرو شدنمان فراری بود و هر بار سر
سفره که همه دور هم جمع میشدیم، نگاهش را از
چشمانم میگرفت و دل من بیشتر میشکست. انگار
فراموشش هم نمیشد که هر بار با هم روبرو میشدیم،
گونه هایش بیشتر گل انداخته و نگاهش را بیشتر پنهان
میکرد. من به کسی چیزی نگفتم و میدانستم او هم
نویسنده فاطمه ولی نژاد
1_1002066518.mp3
19.79M
#زیارت_آل_یاسین_صوتے
🍃زیارت آل یس🌻
🎙با نوای علی فانی✅️
هدایت شده از شهدا ی جاویدالااثر
18.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴زیارت عاشورا «نگارش آسان» -
🎙صوت: مهدی سماواتی
┅═✾🍂 ⃟ ⃟🥀 ⃟ ⃟🍂✾═┅
اَلٰا بِـذِڪْرِٱݪلّٰـهِ تَـطْـمَـئِـنُّ ٱلْـقُـلُـوبُ🚩
هدایت شده از شهدا ی جاویدالااثر
دعایعلقمه۩علیفانی.mp3
8.03M
🏝 دعای علقمه
دعای بعد از زیارت عاشورا
🎙 با نوای علی فانی
64BitR📀7MB⏰Time=14:54
┄═🌼🌷💠🦋💠🌸🌼═┄
🌷🍃 أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ
هدایت شده از شهدا ی جاویدالااثر
@zekrroozane دعای علقمه.pdf
669.5K
PDF
🏝 پی دی اف دعای علقمه
دعای بعد از زیارت عاشورا
هدایت شده از بسم الله الرحمن الرحیم بنیامین
شیعه خوب کسی که
حضور امام زمان عجل را
حس کند
و خود را در حضور او احساس
نماید
این به انسان امید و نشاط
می بخشد 🌷
https://eitaa.com/joinchat/3490185612Cbaff600a78
شهید جاویدالااثر
ابوالفضل حافظی تبار🌷
هدایت شده از بسم الله الرحمن الرحیم بنیامین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینجوری دل همسرت رو شاد کن!
#شهید_صیاد_شیرازی
https://eitaa.com/joinchat/3490185612Cbaff600a78
شهید جاویدالااثر
ابوالفضل حافظی تبار🌷
هدایت شده از بسم الله الرحمن الرحیم بنیامین
در دوران دفاع مقدس 60ماه جبهه رفته بود. جانباز دفاع مقدس بود. در جبهه شیمیایی شده بود. موهایش ریخته بود. ریههایش مشکل شیمیایی داشت. با این اوضاع باز هم سوریه رفتن را دوست داشت، چون عاشق جبهه و جنگ بود. قبل از اینکه شهید شود یک عملیاتی بوده که نیاز به سنگرسازی داشته و باید پشت لودر مینشستهاند. منطقه حساس و خطرناکی بوده که چند جوان باید آنجا خاکریز درست میکردند. پدرم به آنها گفته: «نه؛ شما نروید. شما آرزو دارید. زن و بچه دارید. من عمر خودم را کردهام. بگذارید من بنشینم».
به او گفتم "میترسم خوبیهایت تو را از من بگیرد"
#شهید_منصور_عباسی
https://eitaa.com/joinchat/3490185612Cbaff600a78
شهید جاویدالااثر
ابوالفضل حافظی تبار🌷