eitaa logo
️حقیقت واصل
1.2هزار دنبال‌کننده
13.3هزار عکس
10.7هزار ویدیو
460 فایل
🌹امام خامنه ای:عادت کنیم که همه اخلاص وفداکاری و محبت وهمه قلب خودرابه #امام_زمان علیه السلام تقدیم کنیم. تاسیس کانال حقیقت واصل درتلگرام ،۸ آذر ۹۵ تاسیس کانال حقیقت واصل درایتا،۱۱فرودین ۹۷ به مدیریت محمدلو با احترام تقدیم محضر امام زمان
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹خاطراتی تکان دهنده وبسیار زیبا از مسئولیت پذیر خدوم ارومیه؛ دلاور لشکر ۳۱ عاشورا : شهید مهندس :  1⃣حقوقی که از جیب شهردار پرداخت میشد: «یکی از کارمندان شهرداری اورمیه می گفت: تازه ازدواج کرده بودم و با مدرک دیپلم دنبال کار می گشتم. از پله های شهرداری می رفتم بالا که یکی از کارکنان شهرداری را دیدم و ازش پرسیدم آیا اینجا برای من کار هست؟تازه ازدواج کردم و دیپلم دارم. کاغذی از جیبش درآورد و امضاء کرد و داد دستم گفت بده فلانی، اتاق فلان. رفتم و کاغذ را دادم دستش و امضاء را که دید گفت چی می خوای؟ گفتم :کار گفت : فردا بیا سرکار باورم نمی شد فردا رفتم مشغول شدم . بعد از چند روز فهمیدم اون آقایی که امضاء داد شهردار بود. چند ماه کارآموز بودم بعد یکی از کارمندان که بازنشسته شده بود من جای اون مشغول شدم. شش ماه بعد جناب شهردار استعفاء کرد و رفت جبهه. بعد از اینکه در جبهه شهید شد یکی از همکاران گفت : 👈توی اون مدتی که کارآموز بودی و منتظر بودیم که یک نفر بازنشسته بشه تا شما را جایگزین کنیم، حقوقت از حقوق جناب شهردار کسر و پرداخت می شد. این درخواست خود شهید بود.» ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 2⃣شهرداری که موقع سیل؛ همپای نیروهای امدادی تلاش میکرد: زمانی که شهید مهندس مهدی باکری شهردار ارومیه بود؛ روزی برایش خبر آوردند که بر اثر بارندگی زیاد ، در بعضی نقاط سیل آمده است . مهدی گروه های امدادی را اعزام کرد وخود هم به کمک سیل زدگان شتافت . در کنار خانه ای ، پیرزنی به شیون نشسته بود ، آب وارد خانه اش شده بود و کف اتاقها را گرفته بود ، در میان جمعیت ،چشم پیرزن به مهدی خیره شده بود که سخت کار می کرد ، پیرزن به مهدی گفت : «خدا عوضت بدهد ، مادر ، خیر ببینی ، نمی دانم این شهردار فلان فلان شده کجاست ، ای کاش یک جو از غیرت شما را داشت» . . . و مهدی فقط لبخند می زد . ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 3⃣ شهرداری که رفتگر شد: یکی از دوستان آقا مهدی نقل میکرد: اوائل انقلاب بود و مهدی باکری که اون موقع شهردار ارومیه بود. یک روز یکی از دوستانش دیده بود؛ آقا مهدی که صورت خود را با پارچه ای پوشانده است درحال جارو کردن محله است؛ دلیلش راکه با اصرار از اوپرسیده آقامهدی گفته بودند : 👈زن رفتگر محله؛ مریض شده؛ بهش مرخصی نمیدادن میگفتن اگر شما بری؛ نفر جایگزین نداریم؛ آمده پیش شهردار که آقا مهدی بود؛ آقا مهدی بهش مرخصی داده بود وخودش اومده بود جاش. رفیق آقامهدی نقل میکرد که هرچه قدر اصرار کرده بود نتوانسته بود جارو را از آقا مهدی بگیرد وتازه آقا مهدی خواهش کرده بود که دوستش هرچه سریعتر برود تا دیگران متوجه نشن رفتگر امروز محله شهردار ارومیه است. ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 4⃣فرمانده ای که فرقی بین برادرش ودیگران نمیگذارد: 🔺 وقتی در عملیات خیبر شهید حمید باکری از طرف برادرش شهید مهدی باکری به عنوان فرمانده عملیات روانه جزایر مجنون شد . پس از رشادت های بسیار و تصرف خط ، بر اثر ترکش خمپاره ای به شهادت رسید ، هیچکس نمی دانست که چگونه این خبر را به آقا مهدی برساند ، وقتی ایشان بر بچه ها وارد شدند دیدند که همه زانوی غم در بغل گرفته اند ، گفتند : « می دانم ، حمید شهید شده » و بعد قاطع و محکم ادامه دادند : « وقت را نمی شود تلف کرد همه ما مسئولیم و باید به فکر فرمانده جدید خط باشیم ، بی سیم را بیاورید . . . » آن روز آقا مهدی ، طی تماسی با خط ، برادر شهید « مرتضی یاغچیان » را به عنوان فرمانده خط معرفی کرد . وقتی این شهید عزیز از ایشان اجازه خواستند که بروند و جنازه حمید را بیاورند ، آقا مهدی گفت : « جز یک نفر را نمی توانیم بیاوریم » و مهدی گفت : 👈« هیچ فرقی بین حمید و دیگر شهیدان نیست ، اگر دیگران را نمی شود انتقال داد ، پس حمید هم پیش دیگران بماند ، اینطور بهتر است . . . » و این در حالی بود که آقا مهدی ، حمید را بزرگ کرده بود و هیچکس به اندازه آقا مهدی ، حمید را دوست نداشت .جنازه حمید در جزیره مجنون جا ماند ‌. و جالب اینجاست که جنازه خود آقا مهدی نیز که در عملیات بدر شهید شده بود؛ پیکرش در دجله ناپدید شد. قبل از آن نیز جنازه برادر دیگرشان علی باکری که توسط ساواک دستگیرشده بود به خانواده برگردانده نشد.. گویی از اسرار الهی بود که جنازه هر سه برادر مفقودالاثر بماند. روحشان شاد راهشان پررهرو ۳۱_عاشورا @hagigatevasel
ﻭﻗﺘﻲ ، ﺑﻮﺩ ، ﻳﻚ ﺷﺐ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺷﺪﻳﺪﻱ ﺑﺎﺭﻳﺪ... ﺑﻪ ﻃﻮﺭﻱ ﻛﻪ ﺷﺪ . ﺍﻳﺸﺎﻥ ﻫﻤﺎﻥ ﺷﺐ ﺗﺮﺗﻴﺐ ﺍﻋﺰﺍﻡ ﻫﺎﻱﺍﻣﺪﺍﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺁﺧﺮﻳﻦ ﮔﺮﻭﻩ .... ﭘﺎ ﺑﻪ ﭘﺎﻱ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﻛﻮﭼﻪ ﻫﺎ ﻛﻪ ﺗﺎ ﺯﻳﺮ ﺯﺍﻧﻮ ﻣﻲ ﺭﺳﻴﺪ ، ﺑﻪ ﻛﻤﻚ ﻣﺮﺩﻡ ﺷﺘﺎﻓﺖ.... ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺑﻴﻦ ، ﻣﺘﻮﺟﻪ ﭘﻴﺮﺯﻧﻲ ﺷﺪ ﻛﻪ ﺑﺎ ﺷﻴﻮﻥ ﻭ ﻓﺮﻳﺎﺩ ، ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﻛﻤﻚ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﺳﺖ. ﺍﺳﺒﺎﺏ ﻭ ﺍﺛﺎﺛﻴﺔ ﭘﻴﺮﺯﻥ ﺩﺭ ﺩﺍﺧﻞ ﺯﻳﺮ ﺯﻣﻴﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺁﺏ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ... ، ﺑﻲ ﺩﺭﻧﮓ ﺑﻪ ﺩﺍﺧﻞ ﺯﻳﺮﺯﻣﻴﻦ ﺭﻓﺖ ﻭ ﻣﺸﻐﻮ ﻝ ﻛﻤﻚ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺷﺪ.... ﻛﻢ ﻛﻢ ﻛﺎﺭﻫﺎ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﺷﺪ.... ﺑﻪ ﻛﻪ ﻣﺮﺗﺐ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻓﻌﺎﻟﻴﺖ ﺑﻮﺩ ﻧﺰﺩﻳﻚ ﺷﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺧﺪﺍ ﻋﻮﺿﺖ ﺑﺪﻫﺪ ﻣﺎﺩﺭ ! ﺧﻴﺮ ﺑﺒﻴﻨﻲ... ﻧﻤﻲ ﺩﺍﻧﻢ ﺍﻳﻦ ﺷﻬﺮﺩﺍﺭ ﻓﻼﻥ ﻓﻼﻥ ﺷﺪﻩ ﻛﺠﺎﺳﺖ ﺗﺎ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﺒﻴﻨﺪ ﻭ ﻳﻚ ﻛﻢ ﺍﺯ ﻏﻴﺮﺕ ﻭ ﺷﺮﻑ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻳﺎﺩ ﺑﮕﻴﺮﺩ ﺧﻨﺪﻩ ﺍﻱ ﻛﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺭﺍﺳﺖ ﻣﻲ ﮔﻮﻳﻲ ﻣﺎﺩﺭ ! ﺍﻱ ﻛﺎﺵ ﻳﺎﺩﻣﻲ ﮔﺮﻓﺖ.... . . @hagigatevasel