eitaa logo
مثل ابراهیم کانال مدافع حرم حاج علی خاوری
294 دنبال‌کننده
457 عکس
210 ویدیو
8 فایل
هرشهیدی را که دوستش داری❤️کوچه دلت را به نامش کن مطمئن باش در کوچه پس کوچه های پر پیچ و خم دنیا تنهات نمی‌ذاره😍 بذار در این وانفسای دنیا «فرمانده ی دلت» دوست شهیدت باشه🕊 کانال مثل ابراهیم جانباز مدافع حرم شهیدحاج علی خاوری🕊 ارتباط با ادمین @anbare
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تصاویر مقام معظم رهبری در هیئت ها و مراسمات ک از ایده های ناب حاج علی بود
یک‌بار در رزمایش نیروهای بسیجی، علی آقا از فرصت استفاده کرد و صحبتهائی در خصوص مباحث سیاسی داشت. بعد صحبت‌ها را به خاطرات شهدا مخصوصاً شهید ابراهیم هادی وصل کرد. خیلی با حرارت و انرژی صحبت می‌کرد و برخی از بسیجیهای حاضر که رزمنده و آزاده بودند مجذوب صحبتهای علی آقا شده و با صلوات و تکبیرهای مداوم صحبت‌های او را تأیید می‌کردند. یکی از این رزمندهها که کنار من نشسته بود گفت: "این پاسداری که امشب برای ما صحبت کرد کی بود؟! تا حالا کمتر جوانی رو به این صلابت و با این قدرت تحلیل بالا دیده بودم". علی نسبت به خیانت خواص بی‌تفاوت نبود و روشنگری می‌کرد، او شدیدا از مسؤلین خائن بیزار بود. خیلی مسائل را خوب تحلیل می‌کرد و جریان نفوذ که از زمان حضرت امام هم بودند را برایمان توضیح می‌داد؛ او معتقد بود باید جریان نفوذ را بشناسیم و رسوا کنیم. ولایت فقیه، مهم‌ترین اصل جامعه ماست (خانواده ودوستان) براساس دلایل دقیق دینی و شرعی به ولایت علاقه‌ی زیادی داشت و می‌گفت: "با این‌که پدر و مادرم رو بی‌اندازه دوست دارم اما اگر حتی اون‌ها هم مخالف ولایت باشن حتماً جلوی اون‌ها می‌ایستم، با این‌که نور چشمان من هستند اما ولایت خط قرمز در زندگی من است". هرجا انتقادی می‌شد، علی آقا خیلی صحبت میکرد. جایی بحثی بود و یک نفر به رهبری توهین کرد، علی‌آقا خیلی ناراحت شد و خیلی با او صحبت کرد و وظایف رهبری را تبیین کرد. گاهی بعضی مواقع که فضا برای بحث نبود، مجلس را ترک می‌کرد و حتی در مسجد هم این برخورد را از او دیده بودم. در هر مجلسی که انتقاد غلط می‌شد و مقام معظم رهبری را مقصر همه‌ی اتفاقات می‌دانستند، علی خیلی منطقی و مستدل جواب می‌داد. هیچ‌وقت حرف زور را قبول نمی‌کرد؛ در بیمارستان که بستری بود، یک نفر که از افکار علی خوشش نمی‌آمد با کنایه گفت: "حالا حالاها کارت دست من گیره". من خیلی ناراحت شدم و علی هم خیلی محکم گفت: "من فقط تو این دنیا سرم رو جلوی یک نفر خم می‌کنم، اونم رهبرم سیدعلی هستش". این حرف را که زد من خیلی احساس غرور کردم، آن بنده‌خدا حسابی پا پس کشید و گفت: "من منظوری نداشتم"، علی در آن روزها هم همچنان پشت ولایت فقیه بود. در بیمارستان وقتی همراهان بیمارها شروع می‌کردند به گلایه و این‌که مشکلات کشور به‌خاطر کم‌کاری رهبری هست، علی مثل همیشه با بیان خوبش خیلی شفاف مسائل را توضیح می‌داد: "رهبری طبق قانون اساسی وظایف مشخصی دارد و واقعاً نمی‌تونه در خیلی از موضوعات دخالت مستقیم داشته باشد؛ از مظلومیت رهبری همین که متاسفانه کوتاهی و کم‌کاری همه‌ی مسئولین به پای ایشان نوشته می‌شه". غالباً با صحبت و گفتگو نظرشان عوض می‌شد و می‌گفتند ما از این موضوعات اطلاع نداشتیم. حتی چندبار دیدم در مورد انتخابات ریاست‌جمهوری راهنمایی‌شان میکرد، با این‌که هنوز چند ماهی تا انتخابات زمان باقی مانده بود. علی در همه‌حال همچنان دغدغه‌ی انقلاب و ولایت را داشت و تا آخرین لحظه کوتاهی نکرد. همیشه می‌گفت: "به رهبری امام خامنه‌ای بگید؛ منظور از امام، معصوم بودن نیست! امام یعنی پیشوا، فرمانده و سکان‌دار انقلاب". خیلی روی کلمه‌ی امام خامنه‌ای حساس بود و همیشه اسم آقا رو این‌طور به زبان می‌آورد. یک‌بار با هم رفته بودیم تهران، با اصرار علی آقا به دفتر رهبر معظم انقلاب مراجعه کردیم. علی می‌گفت: "دوست دارم فضای زندگی آقا رو از نزدیک ببینم! تمام آرزوی من دیدن چهره‌ی مبارک حضرت آقاست. نامه‌ای نوشته بود و آن‌جا نامه را تحویل مسئول دفتر دادند. در دفتر که نشسته بودیم نگاهش به تصویر رهبر معظم انقلاب بود و اشک شوقش سرازیر. https://eitaa.com/haj_ali_khavari
هدایت شده از 🦋طلبه مجاهد🦋
6.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
معرفی کتاب بابا سعید و روایت های عجیب از شهید سعید زندی شهیدی که روزانه ۵ تا ۱۴ هزار ذکر صلوات داشته است فوق العاده زیبا پیشنهاد دانلود 👌 الشهدا مجاهد https://eitaa.com/Arabi_khadem_shohda
باز هم سه شنبه ها می رسد و من محزون تر از همیشه دستانم را قنوت می گیرم و برای آمدنت گل واژه های صلوات بر زبان می رانم. امید است که آمدنت بزودی اتفاق خواهد افتاد ختم صلوات سهم من.... 🌹🌹🌹
کسی که در خانه‌ای را کوبید و زیاد در زد، بالاخره در را باز می‌کنند؛ در خانه‌ی امام زمان 'عج‌الله‌فرجه' را بزن خدا می‌داند کریم است، آقاست مهربان است... +آیت‌ اللّٰه ناصری فرمودن! ‏ https://eitaa.com/haj_ali_khavari
از این‌هایی نباش که در عافیت مغرورند و در گرفتاری، ناامید... | https://eitaa.com/haj_ali_khavari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در منطقه‌ی مرزی مستقر بودیم و من هم به عنوان نیروی بسیجی داوطلبانه رفته بودم. خبر رسید به‌خاطر افزایش قیمت بنزین، در برخی از شهرها اغتشاشاتی انجام شده است. علی‌آقا آمد سراغ من و با تشر گفت: "شما چرا شهر رو رها کردید؟ ما این‌جا هستیم و شهر رو به شما سپردیم". خیلی نگران بود، چون در ملایر پرچم ایران را آتش زده بوند و در تویسرکان هم چند نفر کشته شده بودند. در اوج فتنه‌ و اغتشاشات 1401 بود که متاسفانه با طراحی دشمن، تیغ تیز حملات به سمت ولایت بود و توهین‌های زیادی به مقام معظم رهبری می‌شد؛ ارادت عجیب علی‌آقا بر ولایت بر هیچ‌کس پوشیده نبود و وقتی این فضا را میدیدم خیلی غصه می‌خوردم. در ذهنم خاطرات علی مرور می‌شد، علی جان کجایی که ببینی چه‌قدر ما کوتاهی کردیم که این‌قدر به ولایت توهین شد. همان‌روزها بود که در عالم رویا علی را دیدم، مثل همیشه قبراق و آماده بود. گفتم: "علی جان کجایی، دلمون برات تنگ شده". گفت: "می‌بینی که من هنوز دارم میجنگم، این‌جا هنوز جنگ تمام نشده". به او گفتم: "آن طرف چه خبره؟". علی گفت: "جام خیلی خوبه". این خواب نوید خوبی برای من داشت، آن هم این بود که این‌بار هم دشمن شکست خواهد خورد. میدان‌دار مبارزه با فتنه‌گرها، شهدا بودند و شهدا این‌بار هم برای دفاع از ولایت به میدان آمده بودند؛ خیلی زود بساط فتنه‌ی 1401 هم به برکت دعای حضرت ولیعصر (عج) و خون شهدا برچیده شد. اعزام. دیگه حق ندارید تو خانه روضه بگیرید (خانواده) سال 1394 اوج جنگ در سوریه بود و هرروز اخبار ناگواری از جنگ سوریه در رسانه پخش می‌شد. یک روز نزدیک اذان مغرب، علی با خوشحالی وارد منزل شد و ما مشغول پاک کردن سبزی بودیم. علی با شور و هیجان خاصی گفت: "مامان اگر خدا بخواد ان‌شاءالله میخوام برم سوریه". همه‌ی ما شوکه شدیم و دست از کار کشیدیم. من گفتم: "امکان نداره، مگه می‌شه نیروی بسیجی اعزام کنند؟". گفت: "حالا می‌بینید، قضیه کاملاً جدیه". من بی‌اختیار بغض کردم و گریه‌ام گرفت، گفتم: "آخه این‌همه نیرو، چرا فقط شماها باید برید؟". سوالم خیلی برای علی سنگین بود، گفت: "یک عمره که برای این روزها خودم رو آماده کردم، چرا من نباشم". مامان برای این‌که اول به خودش بعد به ما دل‌داری بده گفت: "ان‌شاءلله که چیزی نیست، یک هفته می‌ره دوره و برمیگرده". چند روزی در خانه علی مدام حرف رفتن می‌زد و ما نگران رفتن علی بودیم. بالاخره بعد از یک هفته علی با یک ساک خیلی بزرگ وارد خانه شد که تمام تجهیزات نظامی داخلش بود. مامان خیلی خیلی علی را دوست داشت و زیاد مایل نبود که علی برود. گفت: "علی قوت قلب ما فقط تویی؛ تک پسر خانواده هستی، چه‌طوری من راضی بشم شما بری تو دل آتش؟ رفتنی که بازگشتش خیلی سخته". علی گفت: "مامان جان یک شرط داره که من نرم، قبول می‌کنی؟". خانه‌ی ما سال‌ها بود که مراسم روضه برپا می‌شد و حداقل هر ماه چند برنامه‌ی توسل و روضه داشتیم و بابا در مناسبت‌های مختلف نذری میداد. علی خیلی جدی گفت: "مامان شرط من اینه که دیگه شما حق ندارید تو خونه روضه بگیرید، نذری بدید و از این فعالیت‌ها بکنید. این‌طوری فایده نداره، دیگه حق ندارید اسم خانم حضرت زهرا (س) و حضرت زینب (س) رو تو خونه بیارید و حتی حق ندارید تو روضه‌ها گریه کنید. شما وقتی حاضر نیستی از پسرت در راه اهل‌بیت (ع) بگذری چه‌طوری می‌خوای از اهل‌بیت (ع) دم بزنی؟ این‌طوری می‌شی عالم بی‌عمل! اهل‌بیت (ع) فقط برای زمان نذر و نیاز که نیستند، الان وقت یاری کردنه و اگر ما غافل باشیم مثل کوفیان خواهیم شد که سر امامشان بر نیزه رفت. وقتی برای اهل‌بیت (ع) از مال مایه میذاریم باید از جان هم مایه بذاریم. اون‌وقت ارزش پیدا می کنه، قرار نیست فقط محرم بیایم قیمه بخوریم و بریم سراغ زندگی‌هامون". حرف‌های علی همه‌ی ما را شوکه کرد؛ مامان به گوشه‌ای زل زده بود، چیزی نمیگفت و آرام‌آرام اشک میریخت. سکوت سنگینی حاکم بود و همه‌ی ما منتظر مادر بودیم. علی همه‌ی حرفهایش را زده بود و مادر با بغض خاصی گفت: "علی جانم برو به سلامت، ان‌شاءلله بی‌بی (ع) حضرت زینب پشت و پنهات باشد، ما عمری افتخارمون نوکری این خانواده است". علی آمد صورت مامان را بوسید و گفت: "به خدا مامان اگر اجازه نمی‌دادی من نمی‌رفتم اما الان پیش خانم حضرت زینب (س) روسفید شدی". حرف حساب علی جوابی نداشت، اما ما هم مادر و خواهر بودیم و باید نگران رفتن علی میشدیم. این مسیری بود که علی و ما کاملاً آگاهانه در آن قدم گذاشته بودیم و خیلی زود فضای خانه عوض شد. همه علی را برای رفتن به این مسیر عشق بدرقه می‌کردیم. هروقت کارش گیر میکرد اول میرفت مزار شهدای گمنام، این دفعه رضایت مادر را که گرفت با هم رفتیم مزار شهدا و یادم هست که همیشه در گلزار شهدا دو رکعت نماز و زیارت‌نامه‌ی حضرت زهرا (سلام الله) را می‌خواند. https://eitaa.com/haj_ali_khavari