تفریحمان رفتن به مزار شهدا و علمای اصفهان بود. به پیشنهاد علی، یک بار به زیارت مزار شهید محسن حججی رفتیم. علی سرش را روی سنگ مزار شهید حججی گذاشته بود و گریه میکرد. غبطه میخورد، میگفت: "خوش به حالش، نمیدونم محسن چهکار کرده بود که خدا اینقدر خوب خریدش و این همه عزت بهش داد". پاتوقش مزار شهید گمنام داخل پادگان بود. وقتی میرسید، زانو میزد و سنگ مزار رو میبوسید. میگفت: "من عاشق شهادتم، دعا کن با شهادت برم". با گریه از شهدایی تعریف میکرد که چطور جلوی چشمانش شهید شدند. با بغض میگفت: "دعا کنید اون جنگ بزرگی که در آینده است ما سرباز ولایت و امام زمان (ع) باشیم".
دورهی کویر رفته بودیم، با گریه از غربت اهلبیت (ع) میگفت؛ از تشنگی و مظلومیت اهلبیت (ع) خیلی دلسوخته بود. در پیادهروی کویر که داشتیم میگفت: "این پیادهروی رو به نیت اربعین انجام بدیم تا ثواب زیارت هم داشته باشیم". اتفاقاً مداحی اربعینی هم میگذاشت و حسابی دلمان را هوایی میکرد، میگفت: "انشاءالله از اینجا برگشتیم پیادهروی اربعین رو هم با هم میریم". علی سراسر زندگیاش رو با عشق به اهلبیت (ع) عجین کرده بود.
یک روز من پشت سر یکی از بچهها غیبت کردم، علی ناراحت شد و گفت: "محمد جان حیفه تو که اهل روضه و هیئت هستی غیبت کنی، بی خودی برای خودت گناه درست نکن". بارها شده بود پشت سر کسی حرفی زده میشد، خیلی راحت آن افراد را رو در رو میکرد و میگفت: "همینجا هم دیگر رو حلال کنید و نگذارید بمونه برای قیامت، اونجا کار خیلی سخت میشه". بیحجابیها را که میدید خیلی ناراحت میشد، میگفت: "چرا جامعه به این سمت داره میره!؟ خدارو شکر ما تو فضاهایی هستیم که خیلی چشمانمون به گناه آلوده نمیشه".
در دوره با همهجور آدم دوست میشد. اصلاً اینطور نبود که فکر کند چون نمازشبخوان هستم با کسی دمخور نباشم. من اهل سنت بودم، علی آقا خیلی هوای من را داشت، همیشه پیش من بود تا اذیت نشم، من را پیش رفقایش میبرد. در دورهی جنگل، در چادر زدن خیلی به بچهها کمک میکرد، نمیتوانست بیکار بماند. ما در کوچکترین فرصت پیش آمده میخوابیدیم، اما علیآقا برای راحتی ما، خیلی اوقات از خوابش میزد. خیلی اوقات صبحانهی ما را علی آقا میگرفت.
بسیار روحیهی عملیاتی داشت، همیشه قبراق و آماده بود. تجهیزات کاملی داشت، در دورهی جنگل یا کویر حتی دَمکُنی برنج هم آورده بود. در آن شرایط سخت، خیلی با سلیقه برنج دم میکرد! او یک چریک به معنای واقعی بود.
اجرای راپِل بسیار ترسناک و استرسزاست اما علی همیشه نفر اول داوطلب میشد، خیلی با دل و جرئت بود. نوعی از اجرای راپل "فرشته" نام داشت، آنجا هم علی نفر اول بالا رفت و خیلی عالی پایین آمد. حتی موقع پایین آمدن رجز میخواند و بچههای گروه موزیک هم آهنگ حماسی میزدند، گاهی چند بار کار را اجرا میکرد، توان زیادی میخواست، اما علی کم نمیآورد. در دورهی چتربازی هم واقعاً سرآمد بود، میگفت: "خیلی لذتبخشه". موقع سقوط با چتر هم خیلی با روحیه ذکر صلوات و ماشاءالله حزبالله میگفت و به بچهها روحیه میداد. علی واقعاً شجاعت کمنظیری داشت.
میخواستم از یگان رزمی منتقل شوم، علی گفت: "اگه شهادت میخوای تو گردان تکاوری بمون. پشت میز نشستن خرابمون میکنه، خودت رو آماده نگه دار، خیلی کار داریم؛ حتماً تو این سالها با دشمنان اسلام جنگ در پیش داریم".
یکی از دوستان با همسرش به مشکل خورده بود و متأسفانه از هم جدا شده بودند. آن شخص خیلی گرفته و ناراحت بود؛ علی مُدام دور و برش میچرخید و دلداریاش میداد، اصلاً دوست نداشت برای کسی ناراحتی پیش بیاید و او بي تفاوت باشد؛ یکی از دوستان همدورهای اهل ارومیه بود و متاسفانه مادرش تازه فوت شده بود و به همین دلیل روحیهاش خراب بود. میخواست دوره را رها کند و به شهرستان خود برگردد، اما علی نگذاشت؛ مثل يك بزرگتر پشت و پناه ما بود و برای این بندهی خدا هم خیلی وقت گذاشت و به او روحیه میداد.
#کتابخوانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 تشکر بانوی لبنانی از کمکها و طلاهای اهدایی بانوان و دختران ایرانی
در تلویزیون دیدم که خواهران ایرانی ما درحال کمک به ما هستند؛ تشکر ویژه میکنم. اجرتان با حضرت زهرا(س)؛ پیش امام رضا(ع) ما را یاد کنید.
#کانال مثل_ابراهیم
https://eitaa.com/haj_ali_khavari
مثل ابراهیم کانال مدافع حرم حاج علی خاوری
نماز اول وقت شهید خاوری در هر شرایطی🌷
مرزبان (رجبی، مرادی، جبار زاده و...)
مدتی همراه علی آقا در مناطق مرزی خدمت میکردیم. یکی از پایگاهها شرایط بسیار سختی داشت. امکانات بسیار ضعیف بود و مسیر صعبالعبور. یک نردبان 60 متری بود که باید دیوارهی کوه را با استفاده از آن بالا میرفتیم. از غذای گرم هم خبری نبود و جیرهی خشک میبردیم و به هر سختی که شده غذا میپختیم. آب بسیار کم بود و با قاطر یا حتی روی دوش بچهها به سختی بالا میآورديم. علی غالباً داوطلب حضور در این پایگاه بود. اگر دشمن حمله میکرد، امدادرسانی خیلی سخت میشد. برای این امور حتماً هلیکوپتر نیاز بود. حضور در این پایگاه یک کار جدی و مردانه را میطلبید. سرویس بهداشتی و حمام هم که دیگر قابل گفتن نبود. علی و همرزمان غیورش، در این شرایط سخت، از مرزها حراست میکردند. در آن پایگاه، علی با شهید احمد شوهانی، نماز اول وقت و جماعتشان به راه بود و حتی نماز شبشان هم ترک نمیشد.
بارها پیش آمده بود موقع اذان، وسط جلسه سریع تذکر میداد و برای اقامهی نماز اول وقت از فرمانده اجازه میگرفت. گاهی اوقات سرِ پست نگهبانی میگفت: "آقا مصطفی، اگه زحمتی نیست چند دقیقه سرِ پست من بایستید تا من نماز بخونم". در منطقه آب خیلی کم بود، قاطرها به سختی آب را بالا میآوردند، علی با یک لیوان آب وضو میگرفت. با اینکه اغلب وضو داشت، حواسش جمع بود که اسراف نکند. در بحبوحهی درگیری با دشمن هم غافل از این مسائل معنوی نبود. حتی در سوریه هم نماز شب میخواند؛ در اوج خستگی و فشار کاری باز هم این روحیه را داشت، این نشان میداد که سالها روی این مسائل کار کرده که برایش ملکه شده. اين چیزی نبود که یک شبه به دست آمده باشد.
#کتابخوانی
#مثل_ابراهیم
https://eitaa.com/haj_ali_khavari
هدایت شده از 🇮🇷 سلسله مباحث استاد امینی خواه🇵🇸
JoshanSaghir.pdf
658.9K
بجای فکر کردن جوشن صغیر بخون
🖥 متن دعای جوشن صغیر
※ در جنگ ۳۳ روزه حزبالله لبنان و رژیم صهیونیستی در سال ۱۳۸۵ و پیروزی قاطع حزبالله، حاج قاسم نقل میکند: ظاهراً هیچ امیدی به شکست دشمن نبود، در ملاقاتی با آیت الله خامنه ای، ایشان با اطمینان میگویند در جنگ پیروز میشوید و برای این منظور فرمودند :«به رزمندگان بگویید دعای جوشن صغیر بخوانند.»
※ امشب با این سپر فوقالعاده قدرتمند معنوی رزمندگان اسلام را حمایت کنیم.