eitaa logo
مثل ابراهیم کانال مدافع حرم حاج علی خاوری
298 دنبال‌کننده
445 عکس
198 ویدیو
5 فایل
هرشهیدی را که دوستش داری❤️کوچه دلت را به نامش کن مطمئن باش در کوچه پس کوچه های پر پیچ و خم دنیا تنهات نمی‌ذاره😍 بذار در این وانفسای دنیا «فرمانده ی دلت» دوست شهیدت باشه🕊 کانال مثل ابراهیم جانباز مدافع حرم شهیدحاج علی خاوری🕊 ارتباط با ادمین @anbare
مشاهده در ایتا
دانلود
🌎🌎🌎 💠 گزارش غیر رسمی. در برخی خبرهای غیر رسمی گفته می شود؛ اسرائیل ۱۴۰ فروند هواپیما در عملیات دیشب علیه ایران بکار گرفته که قرار بوده حدود ۲۰۰ موشک به ایران بزنند که از ۸۴ موشک شلیک شده فقط ۶ موشک به برخی اهداف در تهران و ایلام و جنوب اصابت کرده و بقیه انها رهگیری و منهدم شده است. هواپیماهای دشمن جرات نکرده اند وارد حریم هوائی ایران شوند و موشکهای خود را از دور شلیک کرده اند. و چون با سد آهنین پدافند ایران برخورد کرده اند. موقع بازگشت چون نشستن با بمب برای هواپیماها خطرناک بوده؛ مجبور شده اند؛ بمبهای خود را در بیابانهای سوریه به زمین بریزند. 🍃🌸🌿🌸🍃🌸🌿🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مثل ابراهیم کانال مدافع حرم حاج علی خاوری
ارتباط بسیار گرمی با سربازها داشت. موقع استراحت، دائم به آسایشگاه سربازان می‌رفت و صحبت‌هایشان را می‌شنید. از همه تیپ و قشر سرباز داشتیم، علی با همه‌ی آن‌ها میجوشید. میگفت: "شما در دست مسؤلین امانت هستید. از دست مسئولین ناراحت نباشید، همه‌ی سخت‌گیری‌ها به خاطر خودِ شماست؛ شما که این‌جا هستید نیتتون رو برای رضای خدای و امام زمان (عج) کنید که این سختی‌ها براتون ثواب داشته باشه". بارها شاهد بودم بعد از صحبت‌های علی با سربازها، رابطه‌ی آن‌ها با سایر نیروهای رسمی هم بهتر می‌شد و تبعیت بیشتری داشتند. فرماندهان غالباً دستورات سخت را به علی میسپردند تا به سربازها اعلام کند. فرمانده به علی می‌گفت: "شما با این سربازها چه برخوردی دارید که این‌قدر مجذوب شما هستند؟". سربازی داشتیم که ابتدائیترین مسائل شرعی را بلد نبود. مسائل بهداشتی را هم رعایت نمی‌کرد و به همین دلیل، سر سفره همه‌ی ما اذیت می‌شدیم. همه‌ی نیروها نسبت به رفتار و عملکردش معترض بودند. چارهای جز این نبود که دست به دامن علی آقا بشویم. تا موضوع را با علی مطرح کردیم گفت: "چشم، ان‌شاءالله بتونم کمکش کنم". مدتی با این سرباز ارتباط گرفت، خیلی زود تغییر رفتار سرباز را مشاهده کردیم. غالب سربازها هم ارتباط خیلی خوبی با علی داشتند، هر جا او بود بچهها دورش حلقه می‌زدند. در زمان فراغت والیبال بازی می‌کردیم، سربازها میگفتند: "تا علی آقا نیاد بازی رو شروع نمیکنیم". می‌گفت: "بسم‌الله بگید، من هم اومدم". همه دوست داشتند در تیم علی باشند. خیلی محبت می‌کرد و خیلی وقت‌ها با سربازها هم‌غذا می‌شد. ارتباط قلبی زیادی با سربازها داشت و بعد از شهادتش، خیلی‌هایشان با گریه از محبت و منش علی برایمان تعریف می‌کردند. بعد از رفتنش یکی از سربازها می‌گفت: "علی تو منطقه کفشامون رو واکس می‌زد، به جامون نگهبانی می‌داد، موقعی که می‌خواستیم بریم مرخصی، می‌گفت اگه پول احتیاج دارید بگید و خیلی وقت‌ها به بچه‌ها پول می‌داد". علی شوخ‌طبعی خاص خودش را داشت. گاهی که به میدان تیر می‌رفتیم، ابتدا قِلِق‌گیری می‌کردیم؛ بدون این‌که متوجه بشیم علی‌آقا سیبل‌ها رو جابه‌جا می‌کرد. هر چقدر تلاش می‌کردیم تیرها به هدف نمی‌خورد. ما بعدها متوجه شوخی‌های علی شدیم. من مجرد بودم و زیر بار ازدواج نمی‌رفتم. علی خیلی تأکید می‌کرد که زودتر ازدواج کنم. یک بار در منطقه حسابی حوصله‌مان سر رفته بود و باز هم علی حرف ازدواج را مطرح کرد. خیلی جدی خانمی را معرفی کرد، از خصوصیات خانوادگی و .. برای من توضیح داد. کنجکاو شدم این بنده‌ی خدا را ببینم. گفتم: "علی جان سنش چقدره؟" علی که تا آن لحظه خیلی جدی بود دیگر نتوانست خودش را نگه دارد و با خنده گفت: "هفتاد سال!". موقع نماز سربازها با تشویق علی آقا برای شرکت در نماز جماعت میآمدند. در پایگاه کتاب شهدا تهیه شده بود، کتاب سید میلاد مصطفوی به‌نام «مهمانِ شام» خیلی پرطرفدار بود و تأثیر بسیار خوبی بین نیروها داشت. کتاب‌های «گروه شهید هادی» در پایگاه‌های عملیاتی ما موجود بود. علی غالباً کتاب‌ها را خوانده بود و به بقیه توصیه می‌کرد این کتاب‌ها را مطالعه کنند. یک شب صدای خشخش بیسیم آمد. پایگاه کناری درخواست کمک کرد. من روی تخت دراز کشیده بودم و تا خواستم از تخت پایین بیایم، علی سریع آماده شد، چون غالباً آماده می‌خوابید. سریع پوتین‌هایش را پوشید و جلوتر از ما و به تنهایی به محدوده‌ای رفت که نفرات دشمن دیده شده بودند. برخي بچه ها معمولاً توي اين شرايط خيلي وحشت مي كنند. اما علی بدون هیچ واهمهای، به تنهایی و در اوج تاریکی به دل دشمن رفت. تا ما به محل مورد نظر برسیم علی لبخند بر لب در حال برگشت بود! گفتم: "علی چه خبر؟". گفت: "بابا به کاهدون زدیم! بچهها اشتباهی چند تا گراز رو دیده بودند. رفتم و بررسي كردم. خبری نیست!". یک شب دیگر هم با علی در کمین بودیم، من از خستگی دائم چُرت می‌زدم اما علی خیلی قبراق و آماده، سلاح به‌دست، مراقب بود. هرچه اصرار کردم که نوبتی استراحت کنیم قبول نکرد و تا خود صبح نگهبانی داد. علی از ساعات اولیه‌ی حضور در منطقه با روحیه بود. بعضی از بچهها روزهای اول چون تازه از خانواده جدا شده بودند روحیهی خوبی نداشتند. گفتم: "علی تو دلت برای خانواده تنگ نمی‌شه؟!". گفت: "چرا، مگه می‌شه دلم تنگ نشه؟ من خانواده‌ام رو با تمام دنیا عوض نمیکنم. اما من این‌جا مسؤلیت دارم، وظیفهام اینه که این‌جا حضور داشته باشم. به عشق امام زمان (ع) و انقلاب صبر می‌کنم. خانوادهام رو سپردم به خدا، هیچ نگرانی‌ای هم ندارم. این‌جا باید روحیه داشته باشم تا بتونم وظیفهام رو خوب انجام بدم". https://eitaa.com/haj_ali_khavari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢برنامه اسرائیل برای تجاوز به ایران 1⃣ اسرائیل تدارک حمله حدود ۱۴۰ هواپیما با سوخت رسان های کافی را دیده بود. 2⃣ در گام اول، به پدافند ایران حمله شود و مطمئن بود می تواند آن را فلج کند. اما خدا با ما بود و البته غیور مردان پدافند هوایی گل کاشتند. 3⃣ هدف آن بود که با فلج شدن پدافند، باقی هواپیماها وارد حریم کشور شده و ارکان حیاتی را مورد حمله قرار دهد. بارها گفته بودند که کاری می کنیم، کارستان! 4⃣ پدافند هوایی، پایداری کرد و در نتیجه، در مراحل بعدی عملیات، وقفه افتاد و بیش از ۱۰۰ هواپیما مجبور به بازگشت به پایگاه خود شدند. 5⃣ همچنین با حرکتهای تروریستی در سطح کشور، تمرکز را پس از حمله اصلی از کشور بگیرد. البته فاز بعدی تحرکات ناامن ساز از جانب منافقین به دلیل عدم موفقیت فاز اول حمله، شروع نشد. 👈 بنابراین عملیات صورت گرفته، عملیاتی بسیار مهم و حساب شده بود که به فضل الهی ناموفق بود. 👈 گواه این تحلیل آن است که نتانیاهو و ستاد ارتش اسرائیل اعلام کرد که با تمام توان وارد این عملیات شده است. 👈 آیا برای ترقه بازی با تمام توان وارد عملیات شد و آبروی خود را زیر سوال برد؟ یا هدفی بزرگتر داشت که تعبیر نشد؟ 👈 یادش بخیر و سخن رهبر کبیر انقلاب (ره) که فرمودند: ما کاری نکردیم، بلکه شن ها آمریکا را شکست دادند. شن ها مامور خدا بودند. 🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻 بر ماست که: شکر کنیم و دعا. نه دعای عادی و معمولی؛ بلکه دعای با حال تضرع و اضطرار. نه صرفاً دعا برای پیروزی مقطعی و رفع بلا؛ بلکه دعا برای پیروزی نهایی و ظهور مولا (عج) اگر ما در اوج آمادگی و توانمندی نظامی و ... هم باشیم، باز هم از دعا و استغاثه به درگاه خدا و اهلبیت بی‌نیاز نیستیم. و اگر در این مرحله از نبرد هم پیروز باشیم، باز هم از ظهور امام زمان (عج) بی‌نیاز نیستیم. خداست که تدبیر دشمن را وارونه می‌سازد. خداست که سلاح‌ دشمن را از کار می‌اندازد. خداست که تیرهای ما را به هدف می‌نشاند. خداست که تلاش‌های مجاهدان را به نتیجه می‌رساند. ان شاء الله https://eitaa.com/haj_ali_khavari
4_6023874035606099659.mp3
6.6M
┄┄┅┅┅❅❁ 🎧「 | 」 بارون بارونه دلم جزیره مجنونه دلم مثل شلمچه خونه💔:) 🎙مهدی سلحشور به یاد حاج علی خاوری خادم الشهدایی که با عشق شهدا به شهدا پیوست😭 ╚✿○○••••••••••══════ https://eitaa.com/haj_ali_khavari
مثل ابراهیم کانال مدافع حرم حاج علی خاوری
┄┄┅┅┅❅❁ 🎧「#شهدا | #شلمچه」 بارون بارونه دلم جزیره مجنونه دلم مثل شلمچه خونه💔:) 🎙مهدی سلحشور #خادم‌ا
‌،،↻📖‌.• _ خادم الشهید به مقامی میرسد که منا اهل بیت میشود....:) +خادمین_راه_عشق بودن شاید دلیلی میشود که لحظاتی حس کنی در راهشان هستی... خادمتان میشویم تا بمانیم درراهتان بامدد ازخودتان.. ـ ـ ـ ـ ـــ ـــ ــــــ ـــ ـــ ـــ ـــ ـــــ ـ ـ ـ ـ☁️🌙 مدافع_حرم_حاج_علی_خاوری https://eitaa.com/haj_ali_khavari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جاماندم (آقایان مهدی قاسمی ، مرادی و گوهری و..) یک‌بار خیلی بُغض داشت، دلش می‌خواست فقط درد و دل کنه؛ همه‌اش از شهدا برای من حرف زد، از رفتن و کندن از دنیا، از پیش خدا به چشم آمدن. اصلا روحش این‌جا نبود، با بغض خاصی گفت: "می‌دونی شهادت چطوری سراغ آدم میاد؟ چه‌طوری باید بخوای و بری؟ من سه بار سوریه رفتم، بارها تو مناطق مرزی بودم، اون زمان که سوریه بودم خودم رو کاملاً آماده‌ی رفتن کرده بودم و حتی وصیت نامه هم نوشته بودم؛ با همه‌ی علاقهای که به خانوادهام داشتم اما ذرهای تعلق تو دلم نمونده بود. تو اوج درگیری بودیم، سید میلاد و مجتبی کرمی شهید شده بودند و نیروهای جناحین ما هم خیلی شهید داده بودند. من کنار مجید با هم مشغول تیراندازی با تیربارهامون بودیم و حسابی از دشمن تلفات میگرفتیم. خواستم برم از پشت تویوتا تیر بیارم که مجید صانعی مانع شد و گفت اجازه بده من برم. یک دقیقه طول نکشید که دیدم بچه‌ها یاحسین‌گویان گفتن مجید تیر خورده، تا رسیدم بالای سرش تموم کرده بود. شهادت جلوی چشمانم بود. کاملاً آمادهی آماده بودم، تو اوج انفجار و تیر و ترکش، مدام نجوایی می شنیدم که نوبت رفتن شماست، آماده‌ای؟ با همه‌ی آمادگیای که داشتم بیاختیار یاد جمله‌ی مادرم موقع خداحافظی افتادم که بهش قول دادم این دفعه رو برگردم. تا محبت پدر و مادر توی دلم اومد، دیگه از اون نجوا خبری نشد! طنین صدا از من دور شد، حس کردم تو یک لحظه همه چیز رو باختم. همه‌چیز برای رفتنم مهیا شده بود اما یک لحظه نخواستم و تعلقات من رو گرفتار کرد. راز این‌که چرا مجید به جای من رفت گلوله بیاره و همون‌جا شهید شد رو فهمیدم. درونم غوغای عجیبی بود تا یک قدمی شهادت رفتم و برگشتم!". هروقت من رو می‌دید می‌گفت: "ببین چه فیض عظیمی رو از دست دادم". این مطلب را بارها و بارها به بچهها گفته بود و همیشه حسرت میخورد. میگفت: "سیدمیلاد میتونه الگوی بسیار خوبی برای جوون‌ها باشه، ما کوتاهی کردیم و باید امثال سیدمیلاد رو به نسل جوان معرفی کنیم؛ یه جوون مهندس با شرایط بسیار خوب مالی و شغلی، از همه‌چیز دست بکشه و بیاد مردونه بجنگه". در هیئت هر دوی آن‌ها میان‌دار بودند و همیشه با تی‌شرت مشکی وسط سینه میزدند. حال و هوای خاص و عجیبی داشتند و با دیدن این دو نفر، همه‌ی بچه‌ها شور خاصی پیدا می‌کردند؛ بی ریا بودند و خوش‌اشک. عکس پروفایل علی اغلب اوقات عکس سیدمیلاد و سایر شهدای مدافع حرم بود. همیشه میگفت: "ان‌شاءالله خدا من رو هرچه زودتر به سید میلاد برسونه".برای رفقا هم همیشه دعای شهادت داشت. به بچهها میگفت:"دعا کنید عاقبت به‌خیر بشیم وبهترین عاقبت به خیری شهادته". می‌گفت:دعا کنید بعد از رفتن‌مون مردم ما رو به نیکی یاد کنن و این شعر رو می خوند: سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز/ مرده آنست که نامش به نکویی نبرند ما هم همیشه دعای شهادت برایش میکردیم؛علی هم دستهایش را بالا میآورد و با صدای بلند آمین میگفت.چند ماهی که در اصفهان دوره داشتیم، زیاد گلزار شهدای اصفهان می‌رفتیم. سرِ مزار شهیدان تورجی‌زاده، علیرضا کریمی،حسین خرازی،حاج احمدکاظمی و مصطفي رداني و سایر شهدا.بعد از شهدا هم سراغ مزار علمایی چون آقا رحیم ارباب می‌رفتیم. همیشه پی‌گیر بود یاد شهدا را زنده نگه دارد، یادم می‌آید یک‌بار با هم به بنیاد شهید رفتیم و پیگیری کردیم که عکس شهدایی که در معابر نصب شده بودند را تعویض کنیم. علی با هزینه‌ی خودش سنگ مزار شهدا را تعمیر میکرد.یک بار با علی رنگ و قلم تهیه کردیم و تمام نوشته‌های مزار سنگ شهدا را ترمیم کردیم. زمستانِ یک سال بسیار سرد بود و برف شدیدی هم می‌آمد؛سوزِ سرما بسیار زیاد بود. ساعت هشت صبح علی‌آقا زنگ زد و گفت:"بیا بریم سرِ مزار شهدا و سنگ مزار شهدا رو از برف‌هایی که یخ زده پاک کنیم تا اسامی شهدا رو که رنگ کرده بودیم خراب نشه".در اون سرما و سوز،دو سه ساعتی با هر وسیلهای که داشتیم مزار شهدا را تمیز کردیم.جمعیتی که برای تشیع جنازه آمده بودند برایشان سؤال بود که ما این وقت و در این سرمای شدید این‌جا چهکار میکنیم.چند نفر سؤال کردند:"شما اول صبح تو این سرما اینجا چیکار می‌کنید؟خیلی از کارها برای خیلی از مردم هیچ توجیهی ندارداما پای عشق و علاقه که پیش بیاید انسانِ عاشق از هیچ کاری دریغ نمیکند.همه‌ی لحظات زندگی علی‌آقا با شهدا مأنوس بود. همیشه دغدغه‌ی این را داشت که به اندازه‌ی توان حق مطلب را در خصوص شهدا اداء کند.یادم می‌آید یک شب خیلی از شهدایِ صابرین تعریف کرد،از شهید صفریتبار گفت، کتاب پرواز در سحرگاه را معرفی کرد؛ خلاصه شهدای صابرین را خیلی دوست داشت.گوشه‌ی دیوار اتاقش پر بود از عکس شهدای مختلف،اتاقش معنویت عجیبی داشت، از دیدن این همه تصاویر شهدا خجالت می‌کشیدم.عکس شهید سیدمجتبی هاشمی روی دیوار اتاقش بود و هر وقت می‌دیدمش یاد علی میافتادم،چهره‌اش بسیار شبیه علی بود https://eitaa.com/haj_ali_khavari
یک قسمتی از دیوار کنار عکس شهدا خالی بود، ناخودآگاه وقتی وارد اتاقش می‌شدم، میگفتم این‌جا جای عکس علی هست. مطمئن بودم که علی دیر یا زود خواهد رفت، علی را همیشه به چشم یک شهید می‌دیدم. شهید کاظمی می‌گفت: "ما اهل اینجا نیستیم" و الحق که علی هم اهل این‌جا نبود. در این سال‌ها ذرهای برای جمع کردن مال دنیا تلاش نکرد و موقع رفتنش از دنیا هم چیزی نداشت، نه خانه و نه ماشین. علی خیلی دغدغه‌ی جامعه را داشت؛ یک‌بار حرف از خودسازی شد، علی با گریه می‌گفت: "مهدی جان، خیلی باید روی خودمون کار کنیم تا تو این فضای جامعه نلغزیم، گناه برای جوان‌های امروزی خیلی راحت شده، این جوان‌ها مظلوم هستن! مگه چه‌قدر می‌تونن در مقابل گناه دوام بیارن؟ ما که اهل هیئت و شهدا هستیم با سختی خودمون رو نگه می‌داریم ". اشک می‌ریخت و می‌گفت: "باید دست به دامن شهدا بشیم، التماس‌شون کنیم دست ما رو رها نکنن، اگر یک روز شهدا از ما روی برگردانند ما قطعا می‌لغزیم . می‌گفت: "حضرت زهرا (س) خیلی برای ما مادری کرده، ما رو حفظ کرده، به آبرو ما داده". خیلی دغدغه‌ی مردم را داشت؛ عملکرد غلط برخی مسئولین خیلی اذیتش می‌کرد و دائم غصه می‌خورد که چرا باید این‌طور عمل کنند و مردم را از نظام و شهدا مایوس کنند. جوری غصه می‌خورد که انگار صاحب اصلی انقلاب خودش هست و یک تنه باید در مقابل این‌ها بایستد، روشنگری‌هایش را هم همیشه انجام می‌داد. در انتقاد از مسئولین، به هیچ‌وجه ساکت نبود و بدون ترس همه‌ی حرف‌هایش را می‌زد و در دفاع از ولایت هم ذره‌ای کوتاهی نمی‌کرد. اصلا خودش مطرح نبود و با هیچ‌کس تعارفی نداشت؛ به منافع و خطرات شخصی هم اهمیتی نمی‌داد. بعد از درگیری با یکی از مسئولین شهرستان كه از فتنه‌گران حمايت كرده بود، چند بار تهدید شد و حتی دو تا از رفقایش را هم کتک زدند. خیلی دوست داشت دست جوان‌هایی که مسیر اشتباه را در زندگی‌شان می‌روند را بگیرد، چندتا از جوان‌هایی که در دام اعتیاد گرفتار شده بودند به کمک علی دوباره به زندگی برگشتند. علی یکی از جوان‌های محل که اهل شرب خَمر بود را خیلی نصیحت می‌کرد و بعد از شهادت علی بود که همان جوان را در مراسمات علی می‌دیدم؛ با گریه میگفت: "من به علی‌آقا قول دادم دیگه لب به نجاست نزنم، خیلی کمکم کرد، حیف قدرش رو ندونستم". https://eitaa.com/haj_ali_khavari