🌺 ما یاد و خاطره شما شهدا را در دلهایمان حفظ کرده ایم. دنیای ما با خاطرات زیبای شما پیوند خورده....
💐شما نیز در شب جمعه ما را در نزد ارباب یاد کنید.
روحمان با یاد شما شاد است.
📚همراه باشید با ما در کانال رسمی حاج علی خاوری در ایتا
#مثل_ابراهیم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهدا
https://eitaa.com/haj_ali_khavari
Final Master_Moghavemat.mp3
8.56M
نماهنگ ما مرد جهادیم👌 فوق زیبا
#نریمانی
#بإذن_الله_اسرائیل_را_نابود_میکنیم
#مثل_ابراهیم
https://eitaa.com/haj_ali_khavari
هدایت شده از 🖋 طلبه مدافع 🇵🇸
بعد زهرا، بعد زینب، از همه زنها سری
ای تمام مادران قربان تو نامادری...
#شب_جمعه
4_5983481813807401951.mp3
6.41M
ام البنین، بی بی جان...
#رضا_هلالی
#صوت_شب_جمعه
خانم گیلدا مورکت فعال آمریکایی:
چهره ای که همیشه به من روحیه می دهد...
واقعا عجیبه درون قلب آمریکا با حقیقت آشنا بشی ...
https://eitaa.com/haj_ali_khavari
حقالناس را شوخی نگیریم (خانواده، آقایان گوهری کنجکاو و...)
نسبت به رعایت مسائل شرعی و بیتالمال بسیار مقید بود؛ داخل اداره نشسته بودم و تفنگ بادیام درست کار نمیکرد. علی استاد سلاح بود، گفتم: "اگر فرصت کردی یک سر بیا اداره و این تفنگ رو تنظیم کن". یکی دو روز بعد علی آقا آمد و در حیاط اداره، اسلحه را تنظیم کرد. جهت آزمایش، یک گلوله شلیک کرد و گلولهی تفنگ بادی به دیوار آجری اداره برخورد کرد و یک تکه از آجر دیوار کنده شد! علی خیلی ناراحت شد، گفت: "برم آجر و سیمان بیارم و اینجا رو ترمیم کنم". گفتم: "علی آقا اینکه چیزی نشده! یک خراش کوچک روی دیوار افتاده!".
علی گفت: "بهخاطر همین خراش کوچک ممکنه جلوي ما رو بیگرند". گفتم: "داداش تو بعضی ادارات شتر با بارش گم میشه، حالا شما گیر دادی به این یه تیکه آجر؟!". گفت: "از حقالناس میترسم، من نمیخوام مدیون بشم". درنهایت و با اصرارهای زیاد، وقتی گفتم مطمئن باش با هزینهی شخصی خودم دهها برابر این کار را جبران میکنم و شما نگران نباشید، منصرف شد.
*
گاهی اوقات هزینههای اضافهکاری که قرار بود برایش محاسبه شود را قبول نمیکرد، میگفت: "تو ساعت کاری صبحانه میخوریم، گاهی طول میکشه و نمیخوام مدیون بشم، یا گاهی با خانمم تلفنی صحبت کردم". گاهی ما اعتراض میکردیم و میگفتیم: "بابا اینقدر دقت و سختگیری واقعاً نیاز نیست" اما علی راه خودش را میرفت. برای تفریح به جنگلهای اطراف شهر میرفتیم، جنگلها تقریباً عمومی بود و مردم از آنجا استفاده میکردند. همراه با علی آقا و رفقا چند بار رفتیم و جاهایی که معلوم بود قبل از ما آنجا آتش روشن کرده بودند ما هم آتش روشن کردیم و چای درست کردیم. مدتی که گذشت علی آقا گفت: "بریم صاحب اون زمینها رو پیدا کنیم و حلالیت بگیریم". به ما پیشنهاد داد، هیچکدام زیر بار نرفتیم و گفتیم: "بابا اونجا عمومیه و همه میان این کار رو انجام میدن" اما علی گوشش بدهکار این حرفها نبود و میگفت: "حقالناس خیلی سخته و من یکی توان جواب دادن به حقالناس رو ندارم". خیلی پیگیر شد و صاحب تمام آن جنگلها را پیدا کرد و حلالیت گرفت.
*
در دبیرستان امام حسین (ع) كه درس مي خواند، یک راکت تنیس را شکسته بود. بعدها یک راکت خریده بود؛ چون من آنجا تحصیل میکردم، آورد داد به من وگفت: "اگر زحمتی نیست این راکت رو ببر بده مدرسه". راکت را دادم به مدیر مدرسه و قضیه را به او توضیح دادم، چشمان مدیر از تعجب گرد شده بود! برایش خیلی جالب و تأثیرگذار بود که دانشآموزی اینقدر به این موضوعات بهظاهر کوچک اهمیت بدهد. بارها این موضوع را در جلسات به سایر دانشآموزان تأکید میکرد که الگو بگیرند و در حفظ اموال مدرسه کوشا باشند. لحظات آخر اسم چند نفر را نوشت که از آنها حلالیت بگیرم. زیر اسم یکی از آنها نوشته بود: من قول داده بودم برای این آقا شیرینی بگیرم که نتوانستم، از او حلالیت بگیر.
من هم بعد از رفتن علی زنگ زدم و گفتم شماره کارت بدهید تا هزینهی شیرینی را واریز کنم، آن بنده خدا گریهاش گرفت و گفت: "خدایا این آدم چهقدر دل بزرگی دارد". علی به وفای به عهد حساس بود. به چند نفر هم که زنگ زدم برای حلالیت شرمنده شدند و از بدی که در حق علی کرده بودند به گریه افتادند و گفتند باید علی حلال کند. همین دقت در مسائل بود که علی را رشد داد.
#شهید_علی_خاوری
#کتابخوانی
#مثل_ابراهیم
https://eitaa.com/haj_ali_khavari
48.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مداحی زیبا خطاب به امام زمان علیه السلام
🌸اللهم عجل فرجه و سهل مخرجه🌸
#مثل_ابراهیم
https://eitaa.com/haj_ali_khavari
دوران راهنمایی با یکی از معلمها مشکلی پیدا کرده بود. حتی مادرمان هم به مدرسه رفت. سالها گذشت و بعد از شهادت علی سر مزارش نشسته بودم و خیره به عکس علی در حال و هوای خودم بودم. آقایی به سمت مزار علی آمد و تا چشمش به عکس علی افتاد با زانو روی زمین نشست؛ حالش خیلی بد شد و اشک امانش نمیداد. خانمش گفت: "داداش شما شاگرد همسرم بوده. درست چند ماه قبل از شهادت در صف نانوائی بودم و بین آن همه جمعیت یکدفعه جوان بلند بالائی با محاسن بلند و سیمای بسیار نورانی نزدیک شد و صورت من رو بوسید و دائم از من عذرخواهی میکرد. من شوکه شده بودم و گفتم جوان شما کی هستید؟! گفت من علی خاوری هستم، دوران راهنمائی بین من و شما کدورتی پیش آمد و سالها از آن قصه گذشته؛ اما دلم راضی نشد. حالا شما رو که دیدم گفتم ازتون حلالیت بگیرم. بالاخره دنیا خیلی کوچیکه دیر یا زود باید بریم اما حقالناس چیزی نیست که بشه از او آسون گذشت. باید این مسائل رو تو این دنیا حل کنیم، اگر بمونه اونن طرف خیلی سخت میشه".
*
یکبار برای مراسم حضرت زهرا (س) در خانه شربت آماده کرده بودم تا علی بیاید و ببرد برای ایستگاه صلواتی؛ رفتم بیرون که خریدکردم. کلی وسایل خریده بودم و دوتا دستهام پر بود از وسایل؛ سنگینیاش حسابی روی انگشتهایم جا انداخته بود. نفسزنان به سمت منزل میرفتم که با بوق ممتد یک ماشین متوقف شدم! نگاهم را که چرخاندم علی را با ماشین سپاه دیدم. خوشحال شدم و گفتم: "علی جان، کاش از خدا چیز دیگهای میخواستم". تا به سمت در ماشین رفتم علی مانع شد و گفت: "مامان جان شرمنده، نمیشه، ماشین بیتالماله". گفتم: "باشه، حداقل بذار وسایل رو بذارم، تو ببر من خودم پیاده میام خونه!". گفت: "مامان جان الهی فدات بشم، اینم نمیشه، تو آن دنیا باید جواب بدیم، من خودم نوکرتم یک لحظه وایسا!". ماشین را برد کنار پارک کرد و نفس زنان آمد سمت من، کلی قربان صدقهام رفت تا من دلخور نشوم و با هم پیاده برگشتیم خانه. مدتی که همسرم در ادارهی برق کار میکرد، میرفت کنتور نویسی. خیلی وقتها که از سرِکار برمیگشت علی میگفت: "بابا شرمنده، خواهشاً لوازم اداره حتی خودکار رو تو خانه نیار، ممکنه ما اشتباهی برداریم استفاده کنیم و مدیون بشیم. اینطوری حقالناس به گردنمون میاد".
*
تازه از کربلا برگشته بودم. علی یک پلاکارد برای من نوشته بود و قبل از اینکه من بیایم آن را روی دیوار منزلمان نصب کرده بود. بعد از مراسم استقبال آمد سراغم، در آن شلوغی صدایم زد و گفت: "مرتضی آن بنر خوش آمد رو من نصب کردم، نصف پارچه روی دیوار همسایه افتاده، من چند تا میخ به دیوار همسایه زدم. لطف کن حتماً ازشون حلالیت بگیر". گفتم: "علی جان این که نیاز به گفتن نداره، اما حالا که شما میگی به روی چشم". با اکراه به سمت منزل همسایه رفتم و موضوع را مطرح کردم، بنده خدا خیلی تشکر کرد و گفت: "چند تا میخ نیاز به این حرفها نداره". گفتم: " چی بگم، اصرار دوستم بود که اومدم و گفتم". روز بعد علی برای کاری دوباره درِ منزل ما آمده بود، تا من را دید بیمعطلی گفت: "مرتضی با همسایه صحبت کردی؟". منتظر جواب من نشد و خودش رفت و مجدد موضوع را با همسایه مطرح کرد. آن بنده خدا از اینهمه توجه به حقالناس متعجب بود و با خوشرویی گفت: "جَوون، من که قبلاً به آقا مرتضی عرض کرده بودم این موضوع نیاز به گفتن نداره". علی به سمت من آمد گفتم: "علی من حلالیت گرفته بودم، نیازی نبود شما دوباره بری". با خنده گفت: "از قدیم گفتن کار از محکمکاری عیب نمیکنه، امام صادق (ع) میفرمایند عبادتی بالاتر از پرداخت حقالناس نیست یا در شب عاشورا امام حسین (ع) به یارانشان فرمودند فردا همهی ما شهید خواهیم شد، هرکس بدهکار است من راضی نیستم در لشکر من باشد. پیام این صحبت امام اینه که پرداخت بدهی و حقالناس از حمایت امام حسین (ع) بالاتره". این روایت بسیار عجیب است، شب عاشورا بسیار حساس است و همان شب حضرت فرمودند: خداوند یارانی بهتر از شما خلق نکرده است، بهترین انسانهای هستی آمدهاند جانِشان را فدا کنند اما درعینحال امام فرمودند: اگر بدهکارید بروید بدهیتان را پرداخت کنید! پناهبرخدا از حقالناس.
#شهید_علی_خاوری
#کتابخوانی
#مثل_ابراهیم
https://eitaa.com/haj_ali_khavari