eitaa logo
مثل ابراهیم کانال مدافع حرم حاج علی خاوری
292 دنبال‌کننده
432 عکس
187 ویدیو
5 فایل
هرشهیدی را که دوستش داری❤️کوچه دلت را به نامش کن مطمئن باش در کوچه پس کوچه های پر پیچ و خم دنیا تنهات نمی‌ذاره😍 بذار در این وانفسای دنیا «فرمانده ی دلت» دوست شهیدت باشه🕊 کانال مثل ابراهیم جانباز مدافع حرم شهیدحاج علی خاوری🕊 ارتباط با ادمین @anbare
مشاهده در ایتا
دانلود
یک شب نگهبان مقر، نسبت به ورود افراد دشمن از طرف باغ‌های زیتون به داخل مجموعه‌ی ما مشکوک شده بود. موضوع را که مطرح کرد، علی‌آقا خیلی زود داوطلبانه با یکی از بچه‌ها رفتند تا موضوع رو بررسی کنند. تاریکی شب، ترس و خوف زیادی بر انسان مستولی می‌کرد. اما علی‌آقا خیلی با شجاعت رفت، موضوع را بررسی کرد و دوباره به محل استراحت برگشت. بالاخره پرونده‌ی حضور علی آقا در جبهه‌ی مقاومت و دفاع از حرم در سه مرحله اعزام در تاریخ‌های اعزام اول از تاریخ 14/7/1394 تا 8/8/1394 مستقر در پادگان بحوث و منطقه شقیدله و شرکت در عملیات محرم در این منطقه. اعزام دوم از تاریخ 20/7/1395 تا 5/9/1395 مستقر در پادگان بحوث شیخ نجار، خالدیه، مدفعیه و ساختمان‌های 1070 و اعزام سوم از تاریخ 12/1/1396 تا 15/3/1396 و حضور در مناطق حماء، لواء، 47 قمحانه بسته شد و مدال افتخارآمیز و زیبای مدافع حرم خانم حضرت زینب (س) بر سینه‌ی او در تاریخ ثبت شد. بیماری آخرین امتحان خانواده چند ماهی میشد که علی حال خوبی نداشت؛ پس از بازگشت از جبهه‌ی مقاومت، دچار تنگی نفس، بی‌حالی، سوزش پوست، تعریق زیاد و عوارض مختلف شده بود. آزمایشهای متعددی انجام شد و بالاخره خبر ناگواری دنیا را روی سر همه‌ی ما خراب کرد؛ علی مشکوک به بیماری سرطان خون بود. پزشک دستور بستری علی را صادر کرد. درست روز اول دهه‌ی فاطمیه بود که علی در بیمارستان بستری شد. علی در مناطق مختلفی از جبهه‌ی سوریه حضور داشت و احتمال آلودگی‌اش با مواد سمی و شیمیایی بالا بود. خیلی ناراحت بود که آن سال فاطمیه را نمی‌توانست هیئت برود و برای بی‌بی (ع) نوکری کند. اشک‌هایش سرازیر شد و ‌گفت: "همین جا برای بی‌بی (ع) حسینیه برپا میکنم و براش روضه میگیرم". تختش که مشخص شد، بالای سرش یک پرچم سیاه و روی پرچم زیارت‌نامه‌ی حضرت زهرا (س) را نصب کرد. زیارت‌نامه جلوی چشمش بود و مدام میخواند و گریه میکرد. پیکسل حاج قاسم را روی لباسش زد و چند سربند یازهرا (س) و یاحسین (س) را کنار تخت آویزان کرد. بعد از آن برخی از پرستارها آمدند و به کار علی ایراد گرفتند و گفتند: "این پرچم‌ها رو پایین بیارید، باعث می شه میکروب بگیره و اتاق سخت نظافت می‌شه"!!! علی کوتاه نیومد و گفت: "اجازه نمی‌دم این‌ها رو پایین بیارید". بحث‌شان بالا گرفت، رفتیم دکتر را آوردیم، ایشان اجازه داد و گفت مشکلی ندارد. اوایل حضور علی دربیمارستان یک خانمی اصلاً روسری نداشت. بعضی‌هایشان کُفر میگفتند و وقتی علی تسبیح دستش بود و ذکر میگفت، برخی با عصابنیت می‌گفتند: "برو آن تسبیح رو از داداشت بگیر". تا این حد مخالف مسائل مذهبی بودند. بساط بزن و برقص‌شان هم برپا بود و خیلی جو بدی ایجاد می‌کردند، البته شاید یک علتش هم این بود که امید به زندگی بین آن بیمارها تقریباً به صفر رسیده بود! رفقای علی پرچم حرم حضرت رقیه (س) را آوردند تا بالای تختش نصب کنیم. نزدیک یک ساعت پرچم روی چشمانش بود، زمزمه داشت و گریه می‌کرد. تمام پرچم خیس شده بود. به ذهنم رسید پرچم را ببرم تا بیماران تخت‌های دیگر هم متبرک بشوند، متاسفانه فقط دو نفر از بیمارها استقبال کردند و بقیه عکس‌العمل بدی داشتند. حتی یکی از آن‌ها پرچم را پرت کرد و گفت: "اگر این‌ها بودند که ما به این روز نمی‌افتادیم"!! خیلی خیلی ناراحت شدم، اما چاره‌ای نبود و جای بحث با این‌ها وجود نداشت. حتی علی، نماز که می‌خواند مسخره‌اش می‌کردند. https://eitaa.com/haj_ali_khavari
البته من ندیدم ولی به جرئت می‌توانم بگویم در بین بیمارها فقط علی بود که نماز می‌خواند اما به لطف خدا و مدد اهل‌بیت (ع) بعد از چند روز ورق برگشت. همان‌ بیمارانی که علی را مسخره می‌کردند، نماز خوندن علی را نگاه میکردند و از او مهر و تسبیح تربت میگرفتند. این اتفاقات برایم خیلی جالب بود، این‌ها اغراق نیست، من چیزی که من با چشم‌های خودم دیدم را روایت می‌کنم. در آسانسور، گاهی پرستارها و همراهان سایر بیماران از علی حرف می‌زدند. می‌گفتند: "یک نفر در بخش بستری شده، خیلی نورانیه، مثل شهداست، تختش رو مثل حسینیه تزئین کرده. می‌گن مدافع حرم بوده". مدام از علی حرف میزدند، من هم بدون این‌که آشنایی بدهم، فقط گوش می‌کردم و آرام اشک میریختم. چند بار صبح که از خواب بیدار می‌شدم می‌دیدم چند نفر بالای تخت علی ایستاده و مشغول تماشای او بودند. یک‌بار ناراحت شدم و گفتم: "بذارید استراحت کنه، دورش شلوغ نباشد بهتره". یک روز یک خانم که از سادات بود آمد بالای تخت علی ایستاد؛ خودش سرطان داشت و متاسفانه حجاب هم بر سر نداشت.! ناراحت شدم و گفتم: "شما با این وضع اومدی پیش تخت علی چی کار داری؟". گفت: "دست خودم نیست، از روزی که این جوون رو دیدم خیلی دوست دارم بگم برام دعا کنه، خیلی نورانیه". دیگر نتوانستم چیزی به آن خانم بیمار بگویم. رفت یک تکه نان آورد و داد به علی، گفت: "شما هم داداش من هستی، برایم دعا کن، من جدم به امام حسین (ع) می‌رسه. میگفت: "شب شهادت حضرت زهرا (س) بود. علی زنگ زد و از من خواست براش تربت سیدالشهداء (ع) ببرم. آن شب یادواره‌ی شهدا داشتیم و فرصت نکردم برم. روز شهادت رفتم سراغش، خیلی منقلب بود، می‌گفت: "احسان جان دیشب خیلی حالم خراب بود، شب شهادت بی‌بی (ع) روی تخت افتاده بودم، نمی‌تونستم برم برای بی‌بی (ع) نوکری کنم، دلم شکسته بود. یک لحظه چشمم به سربند یازهرا (س) که بالای سرم بود خورد، بغضم ترکید. از بی‌بی (ع) کمک خواستم. همین که از بی‌بی (ع) مدد خواستم حالم خوب شد، اسم مقدس مادر سادات (س) کمکم کرد حالم برگشت، همین‌جا برای بی‌بی (ع) روضه خوندم و گریه کردم". https://eitaa.com/haj_ali_khavari
دعا کن خوب بشم". علی سرش پایین بود و خجالت می‌کشید. روز بعد خانمی با حجاب بسیار ضعیفی آمد و رفت سراغ تخت علی، علی سرش پایین بود و خجالت می‌کشید. آن خانم گفت: "جوان خیلی تعریفت رو تو این بخش شنیدم، توروخدا دعا کن دخترم حالش خوب بشه و بتونه با یک مرد با خدایی مثل خودت ازدواج کنه". علی گفت: "من، من لایق نیستم". گفت: "شما بنده‌ی خوب خدا هستید". علی باز هم در حالی که خجالت می‌کشید گفت: "ان‌شاءالله که باشیم". کمی که با علی صحبت کرد، بدون این‌که علی چیزی بگوید حجابش را درست کرد. علی تسبیح زیبایی در دستش بود، گفت: "خواهرم این پیش شما باشد، ان‌شاءالله حاجت‌روا بشید". آن خانم این‌قدر خوشحال شد که دوید سمت دخترش و او را در آغوش گرفته و گریه میکرد؛ میگفت: "دخترم مطمئن هستم ان‌شاءالله خوب می‌شی و می‌ری سرِ خونه و زندگیت". اشک شوق می‌ریخت و مدام از علی تعریف میکرد. خیلی از پرستارها هم همین‌طور بودند. حتی دکتر مخصوصِ علی، می‌گفت: "تازه از مشهد اومدم، همش اون‌جا بی‌اختیار یاد شما میافتادم". اولین باری که آمد علی را معاینه کرد وقتی پرچم و سربندها را بالای تخت علی دید، گفت: "آفرین جوان، ماشاءالله این‌جا رو حسینیه کردی". یک خانمی هم آمد و گفت: "من اصلاً اهل دعا نیستم، اما اومدم ازت یک یادگاری بگیرم". علی هم به او یک تسبیح داد و گفت: "تسبیح، یادگارِ حضرت زهرا (س) است، تو مشکلات دست به دامن اهل‌بیت (ع) و حضرت زهرا (س) بشید. ان‌شاءالله مدد می‌کنند". فردای آن روز آن خانم را دوباره دیدم؛ گفت: "شب تا صبح ذکر گفتم و قرآن خوندم، یس خوندم، همش به یاد برادر شما بودم". پدر شهید سیدمیلاد مصطفوی از وضعیت علی که باخبر شده بود، برای ملاقات آمد. تا علی را دید خیلی گریه کرد. شال سبز سیدمیلاد را هم آورده بود و به دست علی بست. علی یاد سیدمیلاد افتاد و از رشادت‌های سیدمیلاد گفت. علی میگفت و پدر اشک می‌ریخت. صحبتهای علی که تمام شد هردو گریه می‌کردند. مدتی بعد یکی از رفقای روحانی علی، آب متبرکی را از طرف مادر شهید معماریان آورده بود. قصه‌ی شفای مادر شهید معماریان توسط فرزند شهیدش بسیار عجیب و جالب است که در کتاب «تنها گریه کن» به چاپ رسیده و توسط مقام معظم رهبری نیز مورد تقدیر و تقریظ قرار گرفته است. علی شهید معماریان را می‌شناخت، زمانی هم که در قم دوره‌ی آموزشی بود سرِ مزار این شهید رفته بود. آب متبرک را که دید خیلی منقلب شد. ابتدا وضو گرفت و با طهارت آن آب متبرک را خورد. عجیب بود ما از این آب به خیلی از بیماران داده بودیم و در کمال ناباوری خوب شدند، اما تقدیر علی برای رفتن بود. حتی یکی از دوستان این آب را برای یک بیمار سرطانی که پزشک‌ها هیچ امیدی برای درمانش نداشتند تهیه کرد، آن بیمار هم شفا پیدا کرده بود. مدتی که علی در بیمارستان بود، نُه راس گوسفند برای شفای علی قربانی شد. امتحان علی بسیار سخت بود. وقتی داخل اتاق عمل رفت خیلی از پرستارها گریه کردند. آمدند گفتند: "داداشت تو اتاق عمل برامون روضه خوند". ماجرا را جویا شدم اما جوابی ندادند. سراغ علی رفتم، در همان حال اشکهایش جاری بود. گفتم: "علی جان چی شده؟". گفت: "وقتی میخواستم برم، امیدی به برگشتم نبود. تو رو سپردم به رفقا". ما چون در تهران کسی را نداشتیم و من تنها بودم، علی خیلی نگران من بود و همه‌اش سفارش من را به چند تا از رفقای تهرانی‌اش که آمده بودند میکرد. بعدش شروع کرد روضه‌ی وداع حضرت زینب (س) را خواند. با گریه می‌گفت: "آبجی بمیرم برای اربابم حسین (ع) که کسی نبود از خواهرش محافظت کنه. دنیا روی سرم خراب شد وقتی یاد غربت عمه جان امام زمان (ع) افتادم. بمیرم برات بی‌بی (ع) جان، من نوکرتم، ما فدایی شما هستیم". از غربت حضرت زینب (س) می‌گفت و اشک می‌ریخت. حالش اصلاً خوب نبود، اما عجیب می‌سوخت، بیخود نبود که عشق مدافعین حرم به خانم حضرت زینب (س) همه‌جا زبان‌زد شده است. یکی از دوستانش برای سالگرد حاج قاسم رفته بود کرمان و از مزار ایشان سربند یازهرا (س) آورده بود. علی خیلی خوشحال شد. عاشق حاج قاسم بود. آن سربند را ‌بوسید و زد بالای تختش. هرکدام از رفقایش که می‌آمدند مدام میگفت: "برام دعا کنید عاقبت بخیر بشم". آقا احسان، یکی از دوستان علی، یک شب آمد ملاقات؛ علی اسم ده نفر را به ایشان گفت و سفارش کرد که از همه‌ی آن‌ها طلب حلالیت داشته باشد. آن هم فقط برای این‌که شاید یک‌بار با آن‌ها شوخی کرده بود، فقط به‌خاطر یک شوخی باز طلب حلالیت داشت. https://eitaa.com/haj_ali_khavari
آنچه مطلوب است: ولایت علی 'علیه‌السلام' است نه صرفا محبت او! محبت علی را هرکسی دارد. کسانی که در این هستی عاشق یک بلبل و یک برگ می‌شوند، و شکوه جنگل یا یک منظره آن‌ها را می‌گیرد چگونه شکوه و عظمت علی‌ 'علیه‌السلام' آنها را به خودش جذب نکند؟ معاویه هم علی را دوست داشت! مگر کسی می‌تواند علی را دوست نداشته باشد؟ ولی مسئله ولایت است؛ یعنی فقط علی را دوست داشته باشیم و فقط او را حاکم بگیریم. این ولایت به معنای اولویت است یعنی ائمه نسبت به ما از خودمان حاکم تر و سزاوار تر باشند. +علی‌ صفایی حائری فرمودن!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تسبیح تربت دائم در دستش بود. مدام زیر لب ذکر صلوات و یا زهرا (س) داشت. مثل همیشه زیارت عاشورای صد لعن و سلامش ترک نمی‌شد. حتی بعد از رفتنش در خواب میگفت: "هروقت زیارت عاشورا میخونید خیلی به من می‌چسبه". خیلی کم حرف شده بود، قرآن زیاد می‌خواند و هر روز با گوشی دو مرتبه صدقه میداد. روزهای آخر خیلی حالش بد بود، دستش می‌لرزید، اما باز هم در همان حال نمازش را می‌خواند. دو نفر از پهلو و من هم از پشت با زحمت بلندش میکردیم تا نمازش را بخواند. وقتی این حالی علی را می‌دیدم با خودم می‌گفتم نمی‌دانم آن افرادی که خیلی راحت به بهانه‌ی مسائل اقتصادی و هزار جور دلیل اشتباه، نماز نمی‌خوانند فردای قیامت چه جوابی برای خدا خواهند داشت؟ نمازی که در همه حال بر انسان واجب هست اما خیلی از ما به‌راحتیِ آب خوردن، واجب به این مهمی را کنار میگذاریم. گاهی اوقات از شدت درد بی‌حال میشد و خیلی زجر میکشید. میگفتم: "علی جان، تحمل کن، خدای‌نکرده ایمانت سست نشه". با آن حالش خیلی محکم میگفت: "این چه حرفیه؟ من همیشه دوست داشتم تو معرکه شهید بشم اما خدا این‌طوری من رو امتحان میکنه". به‌خاطر شیمی‌درمانی و ادامه‌ی درمانش مجبور شدیم محاسنش را کوتاه کنیم، علی که سال‌ها به‌خاطر داشتن محاسن بلند همیشه تمسخر شده بود، حالا مجبور بود محاسنش را کوتاه کند. بعد از این‌که محاسنش را کوتاه کردم رو کرد به من و گفت: "آبجی دعا کن تو این امتحان سخت، سربلند باشم. خداوند حتی زیبایی چهره رو از من گرفت، این‌همه سال ورزش کردم تا برای روزهای سخت نبرد آماده باشم، اما همه‌ش یک شبه آب شد! از خدا خواستم کمکم کنه همه این‌ها رو بتونم در راستای رضایت الهی بدونم". بعد اشکهایش روی گونه‌هایش غلطیدند. حالا که محاسنش را هم کوتاه کرده بود خیلی زود متوجه گریه‌هایش می‌شدم. علی خیلی محاسنش را دوست داشت، گفتم: "به‌خاطر محاسنت گریه می‌کنی؟". انگار سوالم خیلی بی‌مورد باشد نگاه معناداری کرد و گفت: "امشب رو به یاد جوان آقامون حضرت علی اکبر (ع) گریه می‌کنم". این حرکات رو از علی که می‌دیدم خیلی روحیه می‌گرفتم. علی باید هم این‌طور می‌شد، سال‌ها روی نفسش کار کرده بود؛ اثر آن تهجدها و توسلاتش را این‌جا به چشم می‌دیدم. وقتی به بخش مراقبت‌های ویژه منتقل شد، گفت: "زنگ بزن با مادر صحبت کنم و از او خداحافظی کنم". بعد از صحبت با مامان با تأکید بسیار زیاد به من گفت: "آبجی قسمت می‌دم اگر من تو حالت کما بودم و نتونستم نمازهام رو بخونم، حتماً نمازهای قضای من رو بخونی، دوست ندارم این لحظات آخر نمازم قضا بشه". در اتاقش تمام مریضهایی که بستری بودند اغلب افراد مسن بودند و کم‌سن‌ترین آن‌ها علی بود اما متاسفانه غالباً اهل نماز نبودند. انگار به‌خاطر بیماری، با خدا قهر کرده بودند. در آن فضا، علی حتی نماز شبش ترک نمی‌شد. آن‌جا هم پیگیر کارهای دوستش بود که میخواست استخدام بشود. چند تا کوله‌پشتی برای سپاه سفارش داده بود و قبل از سفارش قیمتش را هم تمام کرده بودند، آن‌جا وقتی برای تحویلش زنگ زد، فروشنده گفت: "باید پول بیشتری پرداخت کنند". علی قبول نکرد، من نگرانش بودم چون ناراحتی براش خوب نبود. گفتم: "خوب حالا باقی پولی که می‌خواد رو بهش بدین". گفت: "نه، چون فهمیده برای سپاه خرید می‌کنیم پول بیشتری درخواست می‌کنه". https://eitaa.com/haj_ali_khavari
وقتی بیمارهایی را می‌دیدم که از خدا بریدند، می‌ترسیدم علی هم در این فضا کم بیاورد، اما وقتی شب‌ها بیدار می‌شدم تا وضعیت علی را بررسی کنم می‌دیدم علی سر سجاده‌اش نماز شب میخواند و خیالم راحت میشد. علی در آن لحظات بسیار سخت هم مدام شُکر میکرد. روزهای آخر، حالش خیلی بد بود، حتی نمی‌توانست از تخت پایین بیاید. درد و دل که میکردیم، میگفت: "خیلی سخته یک جا بخوابی و فقط به سقف و سِرُم دستت نگاه کنی". گفتم: "اشکال نداره، هرروز دردهات رو به نیت یک امام تحمل کنیم". چشماش خیس شد و از پیشنهاد من استقبال کرد. گفتم: "امروز به نیت موسی‌بن‌جعفر علیه‌السلام تحمل کن، هرچه‌قدر هم که جات بد باشه، مثل حضرت که جاش تو سیاه‌چال زندان بود که بد نیست. آن حضرت از تنگی جا نمی‌تونست بخوابه فقط باید می‌نشست، حتی یک باریکه‌ی نور هم نداشت". این حرف‌ها را که می‌زدم علی اشک می‌ریخت؛ من در آن شرایط روضه‌خوان علی شده بودم. یک روز که به یاد آقا امام رضا (ع) بودیم خیلی دلش شکست، میگفت: "آبجی چی می‌شد الان حرم بودیم. یادش بخیر روزهایی که راحت می‌رفتم پابوس آقا، مخصوصاً آن زیارتی که با مامان رفتم و اذن سوریه‌ام رو گرفتم". دلش عجیب امام رضا (ع) را می‌خواست و در همین حال‌و‌هوا بودیم که گوشی‌اش زنگ خورد؛ یکی از رفقای علی، از مشهد زنگ زده بود، میگفت: "نمی‌دونم چرا یک‌دفعه یاد شما افتادم. زنگ زدم از دور آقا رو زیارت کنی". علی فقط گوش میداد و اشک می‌ریخت. بعدش صلوات خاص امام رضا (ع) را گذاشته بود. علی عجب رزقی داشت، وقتی این چیزها را در زندگی علی می‌دیدم مطمئن می‌شدم که علی اهل این‌جا نیست. https://eitaa.com/haj_ali_khavari
هدایت شده از 🦋طلبه مجاهد🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 در انتظار طوفان... رهبر معظم انقلاب: وقتی ظلم و جنایت از حد گذشت باید منتظر طوفان بود! ۱۴۰۳/۰۷/۱۸ https://eitaa.com/Arabi_khadem_shohda
هدایت شده از نشر شهید هادی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸هر کسی این آیه رو بخونه امام زمان (عج)مواظب زندگیش میشه ... ‌ ‌ سعید عزیزی با شهید ابراهیم هادی همراه باشید👇 https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
🌹 رهبر معظم انقلاب: «دعای ‌ايام را من از بچگی حفظ بودم.» ♦️پس از سن تکلیف اعمال ام‌داوود را به جا می‌آوردم؛ غیر از روزه‌هایش: «من از روز اول نمی‌توانستم [روزه مستحبی] بگیرم؛ به خاطر مزاجم و چشمم، نمی‌توانستم. برایم ضرر دارد. مادرم هم همین‌طور بود... هر دومان عاجز بودیم.» ♦️مقید بودم لیلة‌الرغائب را از دست ندهم. «دعای ‌ايام ماه رجب را من از بچگی حفظ بودم.» 📚منبع: کتاب شرح اسم 🟢 بسمت خدا | @s_solouk
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا