دوران راهنمایی با یکی از معلمها مشکلی پیدا کرده بود. حتی مادرمان هم به مدرسه رفت. سالها گذشت و بعد از شهادت علی سر مزارش نشسته بودم و خیره به عکس علی در حال و هوای خودم بودم. آقایی به سمت مزار علی آمد و تا چشمش به عکس علی افتاد با زانو روی زمین نشست؛ حالش خیلی بد شد و اشک امانش نمیداد. خانمش گفت: "داداش شما شاگرد همسرم بوده. درست چند ماه قبل از شهادت در صف نانوائی بودم و بین آن همه جمعیت یکدفعه جوان بلند بالائی با محاسن بلند و سیمای بسیار نورانی نزدیک شد و صورت من رو بوسید و دائم از من عذرخواهی میکرد. من شوکه شده بودم و گفتم جوان شما کی هستید؟! گفت من علی خاوری هستم، دوران راهنمائی بین من و شما کدورتی پیش آمد و سالها از آن قصه گذشته؛ اما دلم راضی نشد. حالا شما رو که دیدم گفتم ازتون حلالیت بگیرم. بالاخره دنیا خیلی کوچیکه دیر یا زود باید بریم اما حقالناس چیزی نیست که بشه از او آسون گذشت. باید این مسائل رو تو این دنیا حل کنیم، اگر بمونه اونن طرف خیلی سخت میشه".
*
یکبار برای مراسم حضرت زهرا (س) در خانه شربت آماده کرده بودم تا علی بیاید و ببرد برای ایستگاه صلواتی؛ رفتم بیرون که خریدکردم. کلی وسایل خریده بودم و دوتا دستهام پر بود از وسایل؛ سنگینیاش حسابی روی انگشتهایم جا انداخته بود. نفسزنان به سمت منزل میرفتم که با بوق ممتد یک ماشین متوقف شدم! نگاهم را که چرخاندم علی را با ماشین سپاه دیدم. خوشحال شدم و گفتم: "علی جان، کاش از خدا چیز دیگهای میخواستم". تا به سمت در ماشین رفتم علی مانع شد و گفت: "مامان جان شرمنده، نمیشه، ماشین بیتالماله". گفتم: "باشه، حداقل بذار وسایل رو بذارم، تو ببر من خودم پیاده میام خونه!". گفت: "مامان جان الهی فدات بشم، اینم نمیشه، تو آن دنیا باید جواب بدیم، من خودم نوکرتم یک لحظه وایسا!". ماشین را برد کنار پارک کرد و نفس زنان آمد سمت من، کلی قربان صدقهام رفت تا من دلخور نشوم و با هم پیاده برگشتیم خانه. مدتی که همسرم در ادارهی برق کار میکرد، میرفت کنتور نویسی. خیلی وقتها که از سرِکار برمیگشت علی میگفت: "بابا شرمنده، خواهشاً لوازم اداره حتی خودکار رو تو خانه نیار، ممکنه ما اشتباهی برداریم استفاده کنیم و مدیون بشیم. اینطوری حقالناس به گردنمون میاد".
*
تازه از کربلا برگشته بودم. علی یک پلاکارد برای من نوشته بود و قبل از اینکه من بیایم آن را روی دیوار منزلمان نصب کرده بود. بعد از مراسم استقبال آمد سراغم، در آن شلوغی صدایم زد و گفت: "مرتضی آن بنر خوش آمد رو من نصب کردم، نصف پارچه روی دیوار همسایه افتاده، من چند تا میخ به دیوار همسایه زدم. لطف کن حتماً ازشون حلالیت بگیر". گفتم: "علی جان این که نیاز به گفتن نداره، اما حالا که شما میگی به روی چشم". با اکراه به سمت منزل همسایه رفتم و موضوع را مطرح کردم، بنده خدا خیلی تشکر کرد و گفت: "چند تا میخ نیاز به این حرفها نداره". گفتم: " چی بگم، اصرار دوستم بود که اومدم و گفتم". روز بعد علی برای کاری دوباره درِ منزل ما آمده بود، تا من را دید بیمعطلی گفت: "مرتضی با همسایه صحبت کردی؟". منتظر جواب من نشد و خودش رفت و مجدد موضوع را با همسایه مطرح کرد. آن بنده خدا از اینهمه توجه به حقالناس متعجب بود و با خوشرویی گفت: "جَوون، من که قبلاً به آقا مرتضی عرض کرده بودم این موضوع نیاز به گفتن نداره". علی به سمت من آمد گفتم: "علی من حلالیت گرفته بودم، نیازی نبود شما دوباره بری". با خنده گفت: "از قدیم گفتن کار از محکمکاری عیب نمیکنه، امام صادق (ع) میفرمایند عبادتی بالاتر از پرداخت حقالناس نیست یا در شب عاشورا امام حسین (ع) به یارانشان فرمودند فردا همهی ما شهید خواهیم شد، هرکس بدهکار است من راضی نیستم در لشکر من باشد. پیام این صحبت امام اینه که پرداخت بدهی و حقالناس از حمایت امام حسین (ع) بالاتره". این روایت بسیار عجیب است، شب عاشورا بسیار حساس است و همان شب حضرت فرمودند: خداوند یارانی بهتر از شما خلق نکرده است، بهترین انسانهای هستی آمدهاند جانِشان را فدا کنند اما درعینحال امام فرمودند: اگر بدهکارید بروید بدهیتان را پرداخت کنید! پناهبرخدا از حقالناس.
#شهید_علی_خاوری
#کتابخوانی
#مثل_ابراهیم
https://eitaa.com/haj_ali_khavari
هدایت شده از مداحی آنلاین
هدایت شده از مداحی آنلاین
مداحی_آنلاین_نفس_در_گوشه_ی_این_سینه.mp3
1.99M
نفس در گوشه ی این سینه بسته
وای ترک بر چهره ی آیینه بسته
#روضه🔊
#محمود_کریمی🎙
#وفات_حضرت_ام_البنین(س)🏴
♨️ @Maddahionlin 👈
به مناسبت سالروز وفات حضرت امّ البنین(س) که به نام روز تکریم از مادران و همسران شهداء نامگذاری شده است از مادران شهدا تجلیل شد.
#مثل_ابراهیم
https://eitaa.com/haj_ali_khavari