غیبت، خط قرمز علی آقا راوی خواهر و جمعی از دوستان
علی در حلالیت گرفتن جرئت عجیبی داشت؛ بارها شده بود حرف کسی پیش میآمد و علی احساس میکرد که خداینکرده غیبت یا تمسخُر صورت گرفته است. سریع زنگ میزد و از آن شخص حلالیت میطلبید. بارها من این موضوع را دیده بودم. خیلی وقتها با من بگومگو داشت و میگفت: "حواست نیست الَکی داری غیبت مردم رو میکنی؟ حیفه اینطوری مفت برای خودمون آتش جهنم رو بخریم". هر وقت مهمان میآمد ما مشغول صحبت میشدیم و ناخودآگاه حرف فامیل و آشناها که میشد علی از اتاق میآمد، تذکر میداد و با شوخی و خنده بحث را عوض میکرد. میگفت: "تمومش کن، خدا راضی نیست، اینجا رو مجلس شیطان کردید". حتی پشت سر کسی که خیلی اذیتش کرده بود هم هیچوقت حرفی نمیزد. گاهی اوقات بچهها میگفتند: "علی کسی پشت سرت این حرف رو زده و در موردت اینطوری گفته". علی فقط یک جمله میگفت: "خدا رحمتش کنه". سریع بحث را عوض میکرد و دوست نداشت به این موضوعات دامن بزند. در بیمارستان، سردار بهاریان جهت سرکشی آمد سراغ علی؛ بعد از احوالپرسی با سردار، علی گفت: "سردار، تو جمعی بودیم حرف از شما شد و بچهها سر یک موضوعی خندیدند. من فرصت نشده بود از شما حلالیت بخوام، ما رو حلال کنید". با این حرف علی سردار بغض کرد و اشک ریخت، گفت: "علی جان، فدات بشم، شما انشاءالله سرحال بشید دوباره هرچقدر خواستید به من بخندید".
آن روزهایی که بیمارستان بود تماس تصویری گرفتیم، میخواستم حال و هوایش عوض بشود. اسم کسی را آوردم و شوخی کردم. علی خیلی ناراحت شد، گفت: "لطفاً غیبت نکن؛ من تمام کارهای رفتنم رو انجام دادم حیفه این لحظات آخر حقی به گردن من باشه". حسابی از خودم شرمنده شدم.
پشت سر برخی از اراذل محل، بچهها مطالبی را عنوان میکردند؛ علی ناراحت میشد و میگفت: "شما چرا بهخاطر ظاهرشون اونها رو قضاوت میکنید؟ این افراد مثل من نیستند که عیوبم در باطن هست، هرچی که دارند تو ظاهره. نباید قضاوت بکنید، ممکنه فردا اونها کاری رو انجام بدن که کارشون رو خدا قبول کنه اما تمام اعمال ما بهخاطر ریا از بین بره، اون موقع میخوایم چیکار کنیم؟!". خیلیوقتها میگفت: "من دیشب جایی بودم، غیبت شما شد حلال کنید". بعضی وقتها اسم شخصی را میآوردم، احساس غیبتی پیش میآمد و میگفت: "بابا حالا من چطوری برم حلالیت بگیرم؟ برای من دردسر درست نکنید". میگفتم: "بابا گناهش پای من!". بارها زنگ میزد و میگفت: "آقا حلالم کنید، جایی بودم غیبت شما شد زنگ زدم حلالیت بگیرم". یکبار با یکی از دوستانم کار خاصی داشتم، دهها بار با گوشیاش تماس گرفتم، جواب نمیداد. آمپرم بالا رفت، خیلی عصبانی بودم و داشتم میرفتم سراغش که علی را در راه دیدم، گفتم: "علی برو به این .. بگو چرا گوشی من رو جواب نمیده؟". چند تا فحش آبدار نثارش کردم! علی چشماش گرد شد! گفت: "آقا من اجازه دارم به او بگم که این القاب زشت رو بهش نسبت دادی؟" گفتم: "نه علی جان، آبروم میره، عصبانی بودم حالا یه چیزی گفتم!". گفت: "بالاخره منم تو گناه شما شریک شدم، من نمیخوام مفتی جهنم برم!". خیلی رک و صریح بود. علی واقعاً دائمالذکر بود و خیلی وقتها میدیدم که لبهاش تکون میخورد، صلوات شمار یا تسبیح هم که بیشتر اوقات در دستش بود.
روزهای آخر خیلی تأکید داشت تا از کوچکترین عضو فامیل هم که شده حتماً حلالیت بگیرم. من به هرکس میگفتم علی رو حلال کنید همه گریه میکردند. یک سنگی در بیمارستان بود که برای تیمم از آن استفاده میکردند. یکبار آوردیم تیمم کرد، دو روزی پیش تخت علی مانده بود. علی وقتی متوجه شد این سنگ تیمم را ما دو روز نگه داشتیم خیلی ناراحت شد و گفت: "شما با این کارتون شاید باعث شدید چند تا بیمار نتونن برای نمازشون تیمم بگیرن. حقالناس به گردن ما آمده". گفتم: "علی جان چشم، حتماً میرم دونهدونه از مریضها رضایت میگیرم، خیالت راحت باشه".
#شهید_علی_خاوری
#کتابخوانی
#مثل_ابراهیم
https://eitaa.com/haj_ali_khavari
مادری عباسش را هدیه کرد..
و از آن روز
تمام مادرهای عاشقپیشه،
خجل گشتند از دریغ کردن
جوانهای رعنایشان.
و اینگونه شد که سالهاست
آنها را به مادرانشهدا میشناسیم!
- مرحبا یا امالبنین
#مثل_ابراهیم
https://eitaa.com/haj_ali_khavari
توی خیمهگاه، خیمه عباس
اولین خیمه است و توی بقیع،
مزار امالبنین اولین مزار؛ ایستاده
در غبار بر منارهای به بلندای تاریخ
چتر انداخته بر حماسه و تغزل
این زن چارانه سرا.
- کتاب' خال سیاه عربی
#مثل_ابراهیم
https://eitaa.com/haj_ali_khavari
💠به بهانه وفات حضرت ام البنین (ع) وتکریم از مادر وهمسران معظم شهدا،
✍ اُمّ علاء»؛ مادر شهیدی که هفت عزیزش را تقدیم اسلام کرد
🕌اگر گذرتان به حرم مطهر کریمه اهل بیت(س)، حضرت معصومه (ع) صحن امام رضا (ع) افتاد سری به مقبره شاعره پروین اعتصامی کنار مزار این مادر بروید،
🧕«اُمّ علاء»؛ اُمُّالشهداء فخرالسادات طباطبایی زنی است که هفت نفر از اعضای خانوادهاش به شهادت رسیدند. زنی که هجده فرزندش را در خانهای شصتمتری و وقفی بزرگ کرد. خانهای که هر وقت پنجرهاش را باز میکرد؛ چشمانش به گنبد مطهر حرم حضرت علی علیهالسلام گره میخورد و نسیم رأفت جناب ابوتراب وارد خانه و زندگیشان میشد.
فخرالسلادات یا همان «اُمّ علا»، مادر چهار شهید، همسر شهید، خواهر شهید و مادر همسر شهید است. پدر و مادر فخرالسادات در جوانی به بهانهی تعلیم در حوزهی علمیه ی نجف، از تبریز به نجف اشرف هجرت می کنند و همانجا ماندگار می شوند. فخرالسادات در نجف به دنیا میآید و در سن سیزده سالگی با آیتالله سید حسن قبانچی که یکی از شاگردان ممتاز پدرش سید محمد جواد طباطبایی تبریزی بود ازدواج میکند. آنها در خانهی وقفی کوچکی در جوار حرم امیرالمؤمنین علیهالسلام زندگیشان را با عشق آغاز میکنند و حاصل این ازدواج میشود هجده فرزند، نه پسر و نه دخترکه در دوران خفقانی که رژیم بعثی صدام در عراق ایجاد کرد، آنها را به سمت دروس حوزوی سوق داد. تعدادی از فرزندانش شاگرد آیتالله صدر بودند و دخترانش در مکتب بنتالهدی صدر درس میخواندند.
در دوران نخست وزیری حسن البکر پسرش عزّالدین و برادرش عمادالدین که هر دو از شاگردان نخبهی آیتالله صدر بودند دستگیر و روانهی زندان شدند. حسن البکر که از خود اختیاری نداشت، با نظر صدام اعدام این دو روحانی بزرگوار را صادر کرد. این برای اولینبار بود که در نجف خون روحانیت ریخته می شد. چند روز قبل از اعدام، ام علاء با پسر و برادرش ملاقات میکند و به آنها وعدهی بهشت و دیدار با امام حسین (ع) را میدهد.
بعد از شهادت سه فرزندش، ام علاء همراه همسرش ابو علاء به دستور صدام روانهی زندان شد. به دلیل فعالیتهای سیاسی دیگر پسرانش در ایران علیه رژیم صدام، این زن و شوهر مبارز و صبور یک سالونیم در زندان حزب بعث به سر می بردند. درواقع رژیم بعث قصد داشت با این شیوه دیگر پسران وی را به دام بیندازد که مؤفق نشد.
ام علاء در طول زندگی متحمل رنجها و سختیهای زیادی شد. ولی هیچگاه خم به ابرو نیاورد و همچنان در آرزوی سرنگونی رژیم بعث به سر میبرد. ام علاء زنی به شدت صبور، مؤمن، با اخلاق و متواضع بود که در طول زندگیش همیشه به اقوام رسیدگی و از آنها دلجویی میکرد. در بین خویشاوندان برای هر کس مشکلی پیش میآمد او اولین نفر بود که برای حل مشکلش قدم برمیداشت.
او ده سال آخر زندگیش را در حالی که دست و پای چپش در دوران اسارت از کار افتاده بود و هیچ خبری از سرنوشت همسرش ابو علاء نداشت، به ایران هجرت کرد. در ایران ساکن قم شد و تمام کارهای شخصیاش را با توجه به شرایط جسمانی که داشت خودش انجام میداد. و در قم دارفانی را وداع وبه دیدار شهیدانش شتافت
ــــــــــــ
♦️ ما را دنبال کنید وبه دیگران هم معرفی کنید
https://eitaa.com/haj_ali_khavari
10.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فیلم بسیار زیبا از بوسیدن پای مادر توسط حاج علی خاوری هنگام بازگشت از جبهه سوریه سال ۱۳۹۵ .. روحش شاد..
میخواستم قصیـده بگویم به وصف تو
دیـدم که پـــای قافیــــههـا لنــگ میزند❤️❤️❤️❤️
#مثل_ابراهیم
#مدافع_حرم_حاج_علی_خاوری
https://eitaa.com/haj_ali_khavari
مثل ابراهیم کانال مدافع حرم حاج علی خاوری
فیلم بسیار زیبا از بوسیدن پای مادر توسط حاج علی خاوری هنگام بازگشت از جبهه سوریه سال ۱۳۹۵ .. روحش شا
گاهی اوقات حتی از کسانی که به ناحق از علی او دلخور بودند به من میگفت برم حلالیت بگیرم. میگفتم: "علی این رو دیگه مطمئنم بههیچوجه شما مقصر نیستی". میگفت: "اشکال نداره، میخوام خیالم راحت باشه و هیچ دغدغهی حقالناس به گردنم نمونده باشه". موارد بسیار زیادی را لیست کرده بود و میرفت برای گرفتن حلالیت. خیلی از آن موضوعات برای امثال ما اصلاً مهم نبود، مثلاً موقع رانندگی مراقب عابرین بود یا اگر رانندهای حقتقدم داشت خیلی رعایت میکرد و به ما هم سفارش میکرد این موضوعات بهظاهر کوچک را رعایت کنیم.
خدا را میپرستی؟ یا پدر و مادرت را؟! خواهر؛ آقای قنبری و..
اینقدر احترام پدر و مادرش را داشت که من به او میگفتم: "تو «پدر و مادر پرست» هستی. قرآن میفرماید بعد از پرستش خدا، احترام به والدین را داشته باش اما تو برعکس داری عمل میکنی!".
جوان بودیم و مغرور، اصلاً برای ما عار بود که هرجا میرویم از پدر و مادر اجازه بگیریم. اما علی آقا در اوج جوانی هم همیشه پدر و مادرش را در جریان قرار میداد، با اینکه برخی از بچهها مسخره میکردند اما در کار او هیچ تأثیری نداشت.
مادر که مریض میشد، علی همیشه گریه میکرد و دلِ نازکی داشت. علاقهاش به مادرش باورنکردنی بود. از غذای خودش لقمه میگرفت و به مادر میداد. اولینباری که از سوریه برگشتند، ایشان را مشایعت کردیم. جلوی در منزل که رسیدیم علی خم شد و با اصرار پای پدر و مادرش را بوسید. والدین علی، او را خیلی دوست داشتند. اگر علی چند دقیقه دیر میکرد مادرش حتماً زنگ میزد. در عرض چند ساعتی که با هم بودیم حداقل دو بار با مادرش صحبت میکرد. اینقدر رابطهی گرم و صمیمی با مادرش داشت که همیشه پشت تلفن ایشان را مامان جون خطاب میکرد. من یکبار هم نشنیدم که لفظ مادر را به کار ببرد، شاید در صحبت کوتاهی که داشت چندین بار ایشان را مامان جان صدا میکرد.
علی با رفقایش رفته بود استخر؛ بابا به نيش زنبورعسل حساسیت دارد و در همین زمان زنبور نیشش زد! یکدفعه حال بابا خیلی بد شد، زنگ زدم اورژانس اما متأسفانه نیامد. خیلی نگران بودم و سراسیمه رفتم در خیابان و بهزور جلوی یک ماشین را گرفتم؛ دو تا آقا بودند و با اصرار من آمدند و بابا را بردیم بیمارستان. الحمدلله مشکل خاصی نبود و بابا خیلی زود مرخص شدند. علی وارد خانه که شد تا بابا را در بستر دید نگران شد، ماجرا را که گفتم خیلی ناراحت شد، جلو آمد وکف پای بابا را بوسید و گریه کرد. میگفت: "بابا جون کاش من میمردم و با بچهها نمیرفتم بیرون. آخه من مگه مُردم که شما رو باید دو تا مرد غریبه ببرند دکتر". آن موقع هم که در تیپ همدان خدمت میکرد با اینکه میتوانست پیگیری کند که خانه بگیرد و در همدان مستقر شود، اما گفت: "من فقط به عشق مامان و بابا هر روز تا شهر رزن رفتوآمد میکنم".
سال 1391 وقتی علی را بردیم فرودگاه همدان برای سفر مکه، لحظهی خداحافظی زانو زد و بین آن همه جمعیت صورتش را گذاشت روی پاهای پدر و پاهایش را بوسید. صحنهی عجیبی بود، حتی خانمهای بدحجابی که برای بدرقه آمده بودند داشتند گریه میکردند، علی حال و هوای همه را عوض کرد. بعد از شهادت علی وقتی که فیلم بوسیدن پای بابا و مامان پخش شد خیلیها آمدند و به ما گفتند که ما هم به عشق علی و شهدا با اینکه خیلی سختمان هست اما پای مادر و پدرمان را میبوسیم. به نظر من اگر علی در کل عمرش همین یک کار خوب را هم نهادینه کرده باشد برای عاقبت به خیریاش کافی است.
علی هر وقت میآمد خانه خم میشد و پای من را میبوسید؛ میگفت:"مامان دعا کن عاقبتبهخیر بشم، بگو که از من راضی هستی". هروقت پدرش از بیرون میآمد، علی به احترامش بلند میشد. پدرش میگفت: "علی جان راحت باش، آخه این چه کاریه که میکنی و من شرمنده میشم". بارها دیده بودم که دست و پای بابا و مادر را میبوسید.
صورتش را میگذاشت روی زمین و با اصرار و التماس زیاد به من میگفت: "پاهات رو بذار روی صورت من و دعا کن عاقبتبهخیر بشم، من دوست دارم شهید بشم، برایم دعا کن". خیلی وقتها در خانه میدیدم که خلوت میکرد و روضه گوش میداد، خیلی به حالش غبطه میخوردم. روزهای آخر بیماریاش بود که در منزل بستری بود. من هم فرصت را غنیمت شمردم و رفتم پاهایش را بوسیدم، علی خیلی ناراحت شد. یکبار هم که از سوریه آمده بود خواب بود، رفتم پاهایش را بوسیدم تا جبران اینهمه محبتش را کرده باشم.
یکبار که از دوره برمیگشت، من هم در خیابان بودم؛ یکدفعه علی من را که دید سریع به طرف من دوید و بدون معطلی در خیابان خم شد و پای من را بوسید. گفتم: "مامان جان زشته، علی جان، تو رو خدا این کار رو نکن، من خجالت میکشم! الان مردم ميگن چی شده، چرا اینها اینطوری میکنند!".
#شهید_علی_خاوری
#کتابخوانی
#مثل_ابراهیم
https://eitaa.com/haj_ali_khavari
مثل ابراهیم کانال مدافع حرم حاج علی خاوری
فیلم بسیار زیبا از بوسیدن پای مادر توسط حاج علی خاوری هنگام بازگشت از جبهه سوریه سال ۱۳۹۵ .. روحش شا
علی میگفت: "مامان فدای سرت، بذار مردم هر چی میخوان بگن، من مگه بهخاطر اونها این کار رو میکنم؟ اگر قراره آبرو و غرور جوانیام بهخاطر احترام به مادرم از بین بره، همان بهتر که بره". آخرین بار رفتم عیادتش، علیِ من خیلی درد میکشید و مُسَکّن های بسیار قوی به او تزریق کرده بودند. بیحال بود، چند ساعتی بالای سرش بودم اما متوجه حضور من نشد. وقتی به منزل برگشتم گوشیام زنگ خورد. علی جانم بود، پشت تلفن خیلی گریه کرد، عذرخواهی کرد که متوجه حضور من نشده بود. گفت: "تابهحال اینطوری جلوی شما پاهام رو دراز نکرده بودم، چندین مرتبه حلالیت گرفت".
من سی سال با علی زندگی کردم، کوچکترین بی احترامی از علی به پدر و مادرم ندیدم. خیلی وقتها میرفت مادر را میبوسید، میگفت: "مامان من همیشه از خدا خواستم من زودتر از شما برم و داغ شما رو نبینم". زن همسایه میگفت: "یکبار دیدم علی و مامانت از روبرو داشتند میاومدند. علی وقتی دید یک کم پایین چادر مامانت خاکی شده، خم شده بود و با آستین لباسش چادر مادرت رو تمیز میکرد!".
اصلاً برایش عار نبود که جلوی همه پای پدر و مادرش را ببوسد. یکبار رفته بودم خانهشان، علی آقا قرار بود برود مسافرت، موقع خداحافظی در حیاط خم شد و پای مادرش را بوسید. برای من عجیب بود که من خودم حتی در خلوت هم جرئت این کار را نداشتم و تا حالا هم هرکاری کردم نتوانستم این کار را انجام بدهم اما علی آقا مقید به این کار بود. حتی شب عروسیاش، جلوی در تالار بین آن همه جمعیت با لباس دامادی خم شد و پای پدرش را بوسید. خیلیها از تعجب چشمهایشان گرد شده بود، بعضیها حتی ملامتش میکردند. علیآقا همیشه میگفت: "اگر میخواهید عاقبتبهخیر بشید، دست پدر و مادرتون رو ببوسید. خم بشید پای پدر و مادرتون رو ببوسید. دعای پدر و مادر رَدخور نداره".
هروقت ناراحت بودم یا مشکلی داشتم میرفتم پیش علی آقا؛ خیلی روح بلندی داشت و آرامم میکرد. توصیههای مختلفی داشت اما خیلی وقتها میگفت: "برو سراغ پدر و مادرت، دست و پاهاشون رو ببوس و بعدش بگو برات دعا کنند. مطمئن باش مشکلت حل میشه". میگفتم: "علی جان من روم نمیشه، تو عجب روح بزرگی داری که این کار رو انجام میدی! برای من واقعاً کار خیلی سختیه". مشکل کاری داشتم، رفتم پیش علی آقا، او باز همین توصیه را کرد و گفت: "برو سراغ مادرت". رفتم، با تمام حجب و حیایی که بین ما بود بالاخره با سختی زیاد این کار را انجام دادم و گفتم: "مامان جان دعام کن، کارم حسابی گیر کرده؛ علی آقا گفته بیام به شما بگم دعام کنی". مادرم خیلی خوشحال شد، دستهایش را بالا برد و گفت: "انشاءالله هرچی از خدا بخوای بهت بده دست، به خاک بزنی برات طلا بشه". خدا رو گواه میگیرم که خیلی زود مشکلم برطرف و مساله انجام شد.
#شهید_علی_خاوری
#کتابخوانی
#مثل_ابراهیم
https://eitaa.com/haj_ali_khavari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷 به مناسبت وفات حضرت ام البنین (س)
♦️روایت سردار باقرزاده، فرمانده ستاد تفحص شهدا از معجزه آنی مادر حضرت ابالفضل (ع) در عراق و در ماجرایی مربوط به تفحص شهدا
🔸بیایید مانند سردار باقرزاده ما هم هر حاجتی داریم، نثار روح حضرت ام البنین(س) صلواتی بفرستیم و حاجت خود را بخواهیم.
#مثل_ابراهیم _عضو_شوید👇
https://eitaa.com/haj_ali_khavari