eitaa logo
مثل ابراهیم کانال مدافع حرم حاج علی خاوری
298 دنبال‌کننده
444 عکس
194 ویدیو
5 فایل
هرشهیدی را که دوستش داری❤️کوچه دلت را به نامش کن مطمئن باش در کوچه پس کوچه های پر پیچ و خم دنیا تنهات نمی‌ذاره😍 بذار در این وانفسای دنیا «فرمانده ی دلت» دوست شهیدت باشه🕊 کانال مثل ابراهیم جانباز مدافع حرم شهیدحاج علی خاوری🕊 ارتباط با ادمین @anbare
مشاهده در ایتا
دانلود
کسی که در خانه‌ای را کوبید و زیاد در زد، بالاخره در را باز می‌کنند؛ در خانه‌ی امام زمان 'عج‌الله‌فرجه' را بزن خدا می‌داند کریم است، آقاست مهربان است... +آیت‌ اللّٰه ناصری فرمودن! ‏ https://eitaa.com/haj_ali_khavari
از این‌هایی نباش که در عافیت مغرورند و در گرفتاری، ناامید... | https://eitaa.com/haj_ali_khavari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در منطقه‌ی مرزی مستقر بودیم و من هم به عنوان نیروی بسیجی داوطلبانه رفته بودم. خبر رسید به‌خاطر افزایش قیمت بنزین، در برخی از شهرها اغتشاشاتی انجام شده است. علی‌آقا آمد سراغ من و با تشر گفت: "شما چرا شهر رو رها کردید؟ ما این‌جا هستیم و شهر رو به شما سپردیم". خیلی نگران بود، چون در ملایر پرچم ایران را آتش زده بوند و در تویسرکان هم چند نفر کشته شده بودند. در اوج فتنه‌ و اغتشاشات 1401 بود که متاسفانه با طراحی دشمن، تیغ تیز حملات به سمت ولایت بود و توهین‌های زیادی به مقام معظم رهبری می‌شد؛ ارادت عجیب علی‌آقا بر ولایت بر هیچ‌کس پوشیده نبود و وقتی این فضا را میدیدم خیلی غصه می‌خوردم. در ذهنم خاطرات علی مرور می‌شد، علی جان کجایی که ببینی چه‌قدر ما کوتاهی کردیم که این‌قدر به ولایت توهین شد. همان‌روزها بود که در عالم رویا علی را دیدم، مثل همیشه قبراق و آماده بود. گفتم: "علی جان کجایی، دلمون برات تنگ شده". گفت: "می‌بینی که من هنوز دارم میجنگم، این‌جا هنوز جنگ تمام نشده". به او گفتم: "آن طرف چه خبره؟". علی گفت: "جام خیلی خوبه". این خواب نوید خوبی برای من داشت، آن هم این بود که این‌بار هم دشمن شکست خواهد خورد. میدان‌دار مبارزه با فتنه‌گرها، شهدا بودند و شهدا این‌بار هم برای دفاع از ولایت به میدان آمده بودند؛ خیلی زود بساط فتنه‌ی 1401 هم به برکت دعای حضرت ولیعصر (عج) و خون شهدا برچیده شد. اعزام. دیگه حق ندارید تو خانه روضه بگیرید (خانواده) سال 1394 اوج جنگ در سوریه بود و هرروز اخبار ناگواری از جنگ سوریه در رسانه پخش می‌شد. یک روز نزدیک اذان مغرب، علی با خوشحالی وارد منزل شد و ما مشغول پاک کردن سبزی بودیم. علی با شور و هیجان خاصی گفت: "مامان اگر خدا بخواد ان‌شاءالله میخوام برم سوریه". همه‌ی ما شوکه شدیم و دست از کار کشیدیم. من گفتم: "امکان نداره، مگه می‌شه نیروی بسیجی اعزام کنند؟". گفت: "حالا می‌بینید، قضیه کاملاً جدیه". من بی‌اختیار بغض کردم و گریه‌ام گرفت، گفتم: "آخه این‌همه نیرو، چرا فقط شماها باید برید؟". سوالم خیلی برای علی سنگین بود، گفت: "یک عمره که برای این روزها خودم رو آماده کردم، چرا من نباشم". مامان برای این‌که اول به خودش بعد به ما دل‌داری بده گفت: "ان‌شاءلله که چیزی نیست، یک هفته می‌ره دوره و برمیگرده". چند روزی در خانه علی مدام حرف رفتن می‌زد و ما نگران رفتن علی بودیم. بالاخره بعد از یک هفته علی با یک ساک خیلی بزرگ وارد خانه شد که تمام تجهیزات نظامی داخلش بود. مامان خیلی خیلی علی را دوست داشت و زیاد مایل نبود که علی برود. گفت: "علی قوت قلب ما فقط تویی؛ تک پسر خانواده هستی، چه‌طوری من راضی بشم شما بری تو دل آتش؟ رفتنی که بازگشتش خیلی سخته". علی گفت: "مامان جان یک شرط داره که من نرم، قبول می‌کنی؟". خانه‌ی ما سال‌ها بود که مراسم روضه برپا می‌شد و حداقل هر ماه چند برنامه‌ی توسل و روضه داشتیم و بابا در مناسبت‌های مختلف نذری میداد. علی خیلی جدی گفت: "مامان شرط من اینه که دیگه شما حق ندارید تو خونه روضه بگیرید، نذری بدید و از این فعالیت‌ها بکنید. این‌طوری فایده نداره، دیگه حق ندارید اسم خانم حضرت زهرا (س) و حضرت زینب (س) رو تو خونه بیارید و حتی حق ندارید تو روضه‌ها گریه کنید. شما وقتی حاضر نیستی از پسرت در راه اهل‌بیت (ع) بگذری چه‌طوری می‌خوای از اهل‌بیت (ع) دم بزنی؟ این‌طوری می‌شی عالم بی‌عمل! اهل‌بیت (ع) فقط برای زمان نذر و نیاز که نیستند، الان وقت یاری کردنه و اگر ما غافل باشیم مثل کوفیان خواهیم شد که سر امامشان بر نیزه رفت. وقتی برای اهل‌بیت (ع) از مال مایه میذاریم باید از جان هم مایه بذاریم. اون‌وقت ارزش پیدا می کنه، قرار نیست فقط محرم بیایم قیمه بخوریم و بریم سراغ زندگی‌هامون". حرف‌های علی همه‌ی ما را شوکه کرد؛ مامان به گوشه‌ای زل زده بود، چیزی نمیگفت و آرام‌آرام اشک میریخت. سکوت سنگینی حاکم بود و همه‌ی ما منتظر مادر بودیم. علی همه‌ی حرفهایش را زده بود و مادر با بغض خاصی گفت: "علی جانم برو به سلامت، ان‌شاءلله بی‌بی (ع) حضرت زینب پشت و پنهات باشد، ما عمری افتخارمون نوکری این خانواده است". علی آمد صورت مامان را بوسید و گفت: "به خدا مامان اگر اجازه نمی‌دادی من نمی‌رفتم اما الان پیش خانم حضرت زینب (س) روسفید شدی". حرف حساب علی جوابی نداشت، اما ما هم مادر و خواهر بودیم و باید نگران رفتن علی میشدیم. این مسیری بود که علی و ما کاملاً آگاهانه در آن قدم گذاشته بودیم و خیلی زود فضای خانه عوض شد. همه علی را برای رفتن به این مسیر عشق بدرقه می‌کردیم. هروقت کارش گیر میکرد اول میرفت مزار شهدای گمنام، این دفعه رضایت مادر را که گرفت با هم رفتیم مزار شهدا و یادم هست که همیشه در گلزار شهدا دو رکعت نماز و زیارت‌نامه‌ی حضرت زهرا (سلام الله) را می‌خواند. https://eitaa.com/haj_ali_khavari
حسابی از شهدا تشکر کرد که توفیق نوکری حضرت زینب (س) را به او داده‌اند و خیلی خوشحال بود. من بی‌اختیار از تمام حرکاتش عکس میگرفتم و علی هم دیگر روی زمین نبود. یکی دو روز بعد دم غروب، علی با عجله آمد خانه با خوشحالی گفت: "بیایید ساک من رو ببندید". گذشت و با گریه از زیر قرآن راهی‌اش کردیم. مامان گفت: "علی جان، تو جگرگوشه‌ی من هستی، حالا که داری می‌ری قول بده که برگردی، عصای ما باشی". علی گفت: "باشه مامان جان، این دفعه رو قول می‌دم برگردم". چند صفحه کاغذ که با چسب چسبانده بود را به من داد و گفت: "این‌ها پیشت امانت بمونه، هر وقت خبر شهادت من آمد بازش کن". با دیدن کاغذ وصیت‌نامه و حرف علی تمام بدنم یخ کرد! واقعاً علی داشت میرفت و ما باورمان نمی‌شد. بعد از رفتن علی علی‌رغم تاکیدات علی، وصیت‌نامه‌اش را باز کردم و خواندم. وقتی وصیت‌نامه‌اش را خواندم خیلی عجیب بود که کلمه‌کلمه‌اش برای من درس بود؛ اشک بود که از چشمانم سرازیر می‌شد. این وصیت‌نامه عجیب بود، بسیار روشن‌گرانه و عرفانی. ده‌ها بار آن را خواندم و هربار نکته‌ای جدید می‌دیدم، بعدها از او سوال کردم: "علی‌جان این صحبت‌ها چطور تو ذهنت اومد؟". گفت: "به‌خدا دست خودم نبود، همه‌ی آن کلمات ناخودآگاه بر ذهنم سرازیر می‌شد و بر کاغذ جاری". البته علی که من میشناختم سال‌ها با تمامی این نکات که در وصیت‌نامه‌اش نوشته بود مانوس بود و اعتقاد عمیقی داشت. این تکه‌اش را من هرروز با خودم مرور می‌کنم: "ای کاش جان‌ها داشتم و در راه اسلام و امام زمان (ع) و حمایت از امام خامنه‌ای میدادم. خدایا تو خود می‌دانی اگر بندبند اعضای بدنم را از هم جدا کنند، بدنم را بسوزانند و خاکستر بدنم را به باد دهند، باز هم از ولایت‌فقیه دست برنمیدارم. سلامم را به امام خامنه‌ای عزیز برسانید و بگویید که آرزوی من دیدن چهره‌ی مبارکشان از نزدیک و بوسیدن قدم‌های ایشان عطشی همیشگی در وجودم گذاشته بود. به آقا جانم بگویید که برای سرباز کوچک خود دعا کند". علی چون تک پسر خانواده بود موقع پرواز سردار تماس گرفتند و برای اطمینان بیشتر خودشان رضایت ما را جویا شدند؛ این‌طور بود که علی ما هم مدافع حریم حرم عقیله‌ی بنی‌هاشم (س) شد. https://eitaa.com/haj_ali_khavari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از 🦋طلبه مجاهد🦋
خواهران عزیز متدینم ! ●طبق نظریه روانشناسی بندورا یکی از راه‌های یادگیری ناخودآگاه؛ الگوسازی است. الگوها بدون تدریس به ما آموزش می‌دهند و در رفتار و انتخاب ما موثر هستند. ●از شما عاجرانه درخواست می‌کنم؛ صفحات بلاگرها را ترک کنید؛ بالاخص اگر آن بلاگر از خودش تصویر زیادی منتشر می‌کند؛ بالاخص اگر چادر را کنار گذاشته و عبا پوش شده است؛ بالاخص اگر این اواخر با شلوارهای رنگی هم از خود عکس منتشر می‌کند. ●از ما گفتن بود؛ حیا و نجابت سرمایه‌ی عظیمی و در گران‌بهایی است اجازه ندهید، غارتگران اینستا به خاطر بالا رفتن ویوهای خودشان آن را از شما غارت کنند. ✍عالیه السادات 🍃__________________________ الشهدا مجاهد https://eitaa.com/Arabi_khadem_shohda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا