به مناسبت شهادت "شهید مصطفی صدرزاده"
"قرائت فاتحه جهت شادی ارواح شهدا"
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#حاج_عمار
#سید_ابراهیم
@shahidmohammadkhani
هدایت شده از جشنواره مردمی فیلم عمار
💢دوره آموزشی #فیلمنامه_نویسی #مدرسه_سینمایی_عمار؛ دوره شهید #محمدحسین_محمدخانی
🔸مدرس: #جلیل_سامان
🔸 ثبتنام و اطلاعات بیشتر:
AmmarFilm.ir
@ammar_edu
🔸شروع دوره: نیمه دوم آبان
💢ظرفیت ثبتنام، محدود است
➕ @AmmarFest
پیاده روی مسیر نجف تا کربلا به نیابت از #شهید_محمدحسین_محمدخانی
#ارسالی_کاربران
#اربعین #حب_الحسین_یجمعنا
@shahidmohammadkhani
پیاده روی مسیر نجف تا کربلا به نیابت از #شهید_محمدحسین_محمدخانی
#اربعین #حب_الحسین_یجمعنا
@shahidmohammadkhani
پیاده روی مسیر نجف تا کربلا به نیابت از #شهید_محمدحسین_محمدخانی
#ارسالی_کاربران
#اربعین #حب_الحسین_یجمعنا
@shahidmohammadkhani
پیاده روی مسیر نجف تا کربلا به نیابت از #شهید_محمدحسین_محمدخانی
#ارسالی_کاربران
#اربعین #حب_الحسین_یجمعنا
@shahidmohammadkhani
ﻭَ ﺑَﺬَﻝَ ﻣُﻬﺠَﺘَﻪُ ﻓِﻴﻚَ ﻟِﻴَﺴﺘَﻨﻘِﺬَ ﻋِﺒَﺎﺩَﻙَ ﻣِﻦَ ﺍﻟﺠَﻬَﺎﻟَﺔِ ﻭَ ﺣَﻴﺮَﺓِ ﺍﻟﻀَّلاَﻟَﺔِ
ﻭ ﺧﻮﻥ ﭘﺎﻛﺶ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺧﺎﻙ ﺭﻳﺨﺖ ﺗﺎ ﺑﻨﺪﮔﺎﻧﺖ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺟﻬﺎﻟﺖ ﻭ ﺣﺴﺮﺕ ﻭ ﮔﻤﺮﺍﻫﻰ ﻧﺠﺎﺕ ﺩﻫﺪ ...
#زیارت_اربعین
@shahidmohammadkhani
بین الحرمین به یاد #شهید_محمدحسین_محمدخانی
#ارسالی_کاربران
#اربعین
#حب_الحسین_یجمعنا
@shahidmohammadkhani
حاج عمار
به مناسب سالروز شهادت #شهید_روح_الله_قربانی و #شهید_قدیر_سرلک #اربا_اربا #به_امید_وصال #شهید_محمدح
﴾﷽﴿
قدِ #فرمانده خمید از غمِ شما...
مگر چه بر روزتان آمده بود که #حاج_عمار فرماندهی تیپ سیدالشهدا دیگر نمیتواند کمر راست کند!؟
«اربا اربا»
دلها بسوزد برای آن پدری که رسید بالا سرِ پسری...!
طاقت بیار فرمانده!
دو روز دیگر به رفقای شهیدت میرسی...
سلامِ ما را برسان با آن بالا نشینان...
پ ن: فیلم متعلق است به فردای شهادت شهیدان #روحالله_قربانی و #قدیر_سرلک که حاج عمار به حالت سجده به پتویی که رفقایش را درون آن گذاشته بود مینشیند و آن را میبوید و میبوسد. عجیب آن صحنهای است که وقتی بلند میشود نمیتواند قامت راست کند ...
@shahidmohammadkhani
امروز سالروز شهادت #شهید_محمدحسین_محمدخانی است...
و چه زیبا مصادف شده است با شهادت ارباب غریبش امام حسن مجتبی (ع) و رحلت نبی مکرم اسلام(ص) ...
@shahidmohammadkhani
به مناسبت سالروز شهادت #شهید_محمدحسین_محمدخانی
دلـداده ی اربـاب بـود
درِ تابـوت را بـاز ڪردند
ایـن آخـرین فرصـت بـود ...
بـدن را برداشتنـد تا بگـذارند داخـل قبـر؛ بدنـم بیحـس شـده بـود ، زانـو زدم ڪنار قبـر دو سـه تا ڪار دیگر مانـده بـود . بایـد وصیـتهای محمـدحسیـن را مـو بہ مـو انجـام میدادم.
پیـراهـن مشڪی اش را از تـوی ڪیـف درآوردم. همـان که محـرم ها می پوشیـد. یڪ چفیـه مشـکی هم بـود ، صـدایـم میلرزیـد . بہ آن آقـا گـفتـم ڪہ ایـن لبـاس و ایـن چـفیـه را قشنـگ بڪشد روی بدنـش ، خـدا خیـرش بـدهد توی آن قیـامت ؛ پیراهـن را با وسـواس ڪشیـد روی تنـش و چـفیـه را انـداخـت دور گردنـش ...
جـز زیبـایی چیـزی نبـود بـرای دیـدن و خـواستـن ! بہ آن آقـا گفتـم:« میخواسـت بـراش سینـه بزنـم ؛ شـما میتونید؟ یا بیـاید بالا ، خـودم بـرم بـراش سینـه بـزنم » بغضـش ترڪید. دسـت و پایـش را گـم کـرد . نمیتوانست حـرف بـزند
چـند دفعـه زد رو سینـه محـمـدحسـیـن. بهـش گفتـم:« نوحـه هـم بخونیـد.» برگـشت نگاهـم کـرد. صورتـش خیـس خیـس بـود. نمیدانم اشـک بـود یـاآب باران. پرسیـد:« چی بخونـم؟» گفتـم :« هرچـی به زبونتـون اومد. » گفـت:«خودت بگـو » نفسـم بالا نمیآمد ....
انگار یڪی چنـگ انداختـه بود و گلـویم را فـشار میداد ، خیلی زور زدم تا نفـس عمیـق بکـشم
گفتــم :
از حـرم تـا قـتلگـاه
زینـب صـدا میزد حسـیـن
دسـت و پـا میزد حسـیـن ؛
زینـب صـدا میزد حسـیـن ...
سینـه میزد برای محمـدحسیـن
شانـه هایـش تکـان میخورد ...
برگـشت با اشـاره بہ مـن فهمـاند
همـه را انجـام دادم ؛ خـیالـم راحـت شـد ...
پیـشِ پـای اربـاب تـازه سینـه زده بـود ...
#عمار_حلب
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#قصه_دلبری
#به_امید_وصال
@shahidmohammadkhani