امیر حسین را بردیم منزل حاج آقا آیت اللهی برای خواندن اذان و اقامه در گوشش.
از حرف هایی که رد و بدل می شد می شنیدم که محمد حسین گفت "دو روز دیگه میرم ماموریت حاج اقا دعا کن شهید بشم" حاج اقا دستشان را گذاشتند روی سینه محمد حسین و گفتند "انشالله خدا شما را به موقع ببرد مثل شهید صدوقی، شهید دستغیب."
بهش گفتم "دیدی حاج آقا هم موافق نبود حالا شهید بشی" سری بالا انداخت گفت "همه این حرف ها درست ولی لذتی که علی اکبر(ع) امام حسین (ع)برد ، حبیب نبرد ...
#عمار_حلب
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
@shahidmohammadkhani
از نیل رد شدی و به ساحل رسیده ای!
ما غرق فتنه ایم.... دعا کن برای ما...
دعا کن برای ما...
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فدایی_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
@shahidmohammadkhani
حاج عمار
#شهید_محمدحسین_محمدخانی #عمار_حلب @shahidmohammadkhani
دلـداده ی اربـاب بـود
درِ تابـوت را بـاز ڪردند
ایـن آخـرین فرصـت بـود ...
بـدن را برداشتنـد تا بگـذارند داخـل قبـر؛ بدنـم بیحـس شـده بـود ، زانـو زدم ڪنار قبـر دو سـه تا ڪار دیگر مانـده بـود . بایـد وصیـتهای محمـدحسیـن را مـو بہ مـو انجـام میدادم.
پیـراهـن مشڪی اش را از تـوی ڪیـف درآوردم. همـان که محـرم ها می پوشیـد. یڪ چفیـه مشـکی هم بـود ، صـدایـم میلرزیـد . بہ آن آقـا گـفتـم ڪہ ایـن لبـاس و ایـن چـفیـه را قشنـگ بڪشد روی بدنـش ، خـدا خیـرش بـدهد توی آن قیـامت ؛ پیراهـن را با وسـواس ڪشیـد روی تنـش و چـفیـه را انـداخـت دور گردنـش ...
جـز زیبـایی چیـزی نبـود بـرای دیـدن و خـواستـن ! بہ آن آقـا گفتـم:« میخواسـت بـراش سینـه بزنـم ؛ شـما میتونید؟ یا بیـاید بالا ، خـودم بـرم بـراش سینـه بـزنم » بغضـش ترڪید. دسـت و پایـش را گـم کـرد . نمیتوانست حـرف بـزند
چـند دفعـه زد رو سینـه محـمـدحسـیـن. بهـش گفتـم:« نوحـه هـم بخونیـد.» برگـشت نگاهـم کـرد. صورتـش خیـس خیـس بـود. نمیدانم اشـک بـود یـاآب باران. پرسیـد:« چی بخونـم؟» گفتـم :« هرچـی به زبونتـون اومد. » گفـت:«خودت بگـو » نفسـم بالا نمیآمد ....
انگار یڪی چنـگ انداختـه بود و گلـویم را فـشار میداد ، خیلی زور زدم تا نفـس عمیـق بکـشم
گفتــم :
از حـرم تـا قـتلگـاه
زینـب صـدا میزد حسـیـن
دسـت و پـا میزد حسـیـن ؛
زینـب صـدا میزد حسـیـن ...
سینـه میزد برای محمـدحسیـن
شانـه هایـش تکـان میخورد ...
برگـشت با اشـاره بہ مـن فهمـاند
همـه را انجـام دادم ؛ خـیالـم راحـت شـد ...
پیـشِ پـای اربـاب تـازه سینـه زده بـود ...
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#عمار_حلب
@shahidmohammadkhani
پنجشنبه ڪه از راه میرسد...
چفیه و پلاڪم را برمے دارم و راه مےافتم به سمت مـــــزارشان ...
همانجا ڪه #عشق برایم مفهومے واقعے دارد...
بهشت زهرا (س) - قطعه 53
#پنج_شنبه_كنار_شهدا
@shahidmohammadkhani
از دست نوشته های #شهید_محمدحسین_محمدخانی :
احیاء عند رب ... که حضورشان بر من مسجل گردیده و حیات و نظارت آن ها را حس می کنم، از وجودشان نور و برکت فزونی یافته است بر من و نه اینکه من در همه احوال در پی آن ها؛ که آنها همه جا مرا می کشانند، مرا می برند، توفیق می دهند و همراه میکنند با خویش.
سفره ای میگشایند و مرا که خود از نفس خود مطلع و آگاهم و می دانم که قصور و کوتاهی و ناصواباتم بیش از حد نظر است، کریمانه بر سر آن خوان نشانده و از ترحم و رحمت جاری بر سر آن مستفیضم میگردانند.
#عارفانه
@shahidmohammadkhani
#باسم_حبیب
ای دل، نگفتمت که به چشمش نظر مکن
کز غم، چنان شوی که نبینی بخواب، خواب!
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#حاج_عمار
#به_امید_وصال
@shahidmohammadkhani
هدایت شده از حاج عمار
حاج قاسم سلیمانی :
عمار (شهید محمدحسین محمدخانی) برای من مثل همت بود.
به کانال #حاج_عمار بپیوندید:
🔊 @shahidmohammadkhani
از داغ حسین (ع) اشک نم نم داریم.
در خانه ی سینه تا ابد، غـم داریم.
پیراهن و شال مشکی آماده کنیـد،
چهل روز دگر تا به « محرم » داریم ...
#چله_نوکری
@shahidmohammadkhani
#چهل
چله ميگرفت ؛ قرار هاي مختلفي مي گذاشت؛ زيارت عاشورا ميخواند يا يک چله نماز صبح ميرفت کنار شهداي گمنام تيپ الغدير.
نيتش را نميدانستيم ،وقتي مدتي بعد از نماز مغرب عاشورا ميخواند حدس ميزديم ک دوباره چله خواني دارد يکي از کار هايي ک باب کرده بود و به ما هم ياد داد ، قبل از محرم شروع ميکرديم به عدس پلو خوردن،
ميگفت عدس اشک را زياد ميکند.
از چند روز مانده به محرم مراقبه را شروع میکرد ...
#چله_نوکری
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#حاج_عمار
@shahidmohammadkhani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سخنرانی حاج محمد اکرمی
خاطره ای از #شهید_محمدحسین_محمدخانی
#به_امید_وصال
#شب_جمعه
@shahidmohammadkhani
#سی_نه
عشق این بود که با شور و حرارت بخواند. میگفت نباید در بند سبک باشی؛ گریه ات را بکن. گریه هایش خیلی خاص بود. بلند بلند گریه میکرد. وقتی هم مثل ما مستمع بود اصلا کاری به مداح نداشت. هر کسی اسم امام حسین (ع) را می آورد با خودش حسین حسین میگفت و ناله میکرد.
#چله_نوکری
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#عمار_حلب
@shahidmohammadkhani
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
با آسمان مفاخره کردیم تا سحر؛
او از ستاره دم زد و...
من از تو دم زدم...
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#حاج_عمار
@shahidmohammadkhani
#سی_هشت
روح و روانش با امام حسین (ع) بود.
اسم هیئت، با دل و جانش بازی میکرد. چشمانش برق میزد. وقتی می دانست امشب هیئت داریم مشعوف می شد ...
#چله_نوکری
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#عمار_حلب
@shahidmohammadkhani
#سی_هفت
برای مراسمی که می خواست بخواند سه، چهار ساعت با خودش خلوت می کرد. به بهانه شعر پیدا کردن می رفت گوشه اتاق می نشست. از روی لهوف برای خودش روضه می خواند. میگفت تا خودم درک نکنم چطور اشاعه بدهم.
#چله_نوکری
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#عمار_حلب
@shahidmohammadkhani
#سی_شش
خودش خیلی وقت ها با صدای گرفته هم روضه میخواند. فکر این را نمی کرد که ممکن است بگویند چقدر صدایش بد است.
می گفت الان وظیفه ام روضه خواندن است حتی با صدای گرفته.
آخر روضه هم نصیحت می کرد : "رفیق نکنه جا بمونی! نکنه ارباب تو رو نخره! نکنه روسیاه بشی! اگه نخره آبروت میره."
#چله_نوکری
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#عمار_حلب
@shahidmohammadkhani