داشتم #قرآن تلاوت میکردم کنار من یک خانم محجبه نشسته بود وقتی به آیات #فضیلت_شهدا رسیدم خواستم معني آن را هم بخوانم. رو کردم به آن خانم گفتم خط قرآن ریزه چشمهام ضعیفه، برای من بخوان. آن خانم شروع به خواندن کرد و من هم گوش میدادم ناگهان سرم را بلند کردم #عباس را دیدم، میدانستم که #شهید شده با صدای بلند گفتم
عباس... عباس... از #خواب پریدم.
(به نقل از #مادربزرگ شهيد)
#شهید_عباس_دانشگر🌷
سلام دهه هفتادی ها 😍👊
خوبین😃💉
مارو در اینستاگرام حمایت کنید 🙈😁
اینم آدرس😎👇
https://www.instagram.com/shahadat_dahe_haftad_
✨﷽✨
🌷قدم هایی برای خودسازی یاران امام زمان (عج)
💎قدم اول: نماز اول وقت
💎قدم دوم:احترام به پدرومادر
💎قدم سوم:قرائت دعای عهد
💎قدم چهارم: صبر در تمام امور
💎قدم پنجم:وفای به عهدباامام زمان(عج)
💎قدم ششم:قرائت روزانه قرآن همراه بامعنی
💎قدم هفتم:جلوگیری ازپرخوری وپرخوابی
💎قدم هشتم: پرداخت روزانه صدقه
💎قدم نهم:غیبت نکردن
💎قدم دهم:فرو بردن خشم
💎قدم یازدهم:ترک حسادت
💎قدم دوازدهم:ترک دروغ
💎قدم سیزدهم:کنترل چشم
💎قدم چهاردهم:دائم الوضو
🌟برای تعجیل در امر فرج سه صلوات بفرستید 🌟
【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
❤️🍃
#جمعه 💕
#یاد_امامزمان 🍃
صد جمعه دیده ایم و شما را ندیدهایم
از درد گفته ایم و دوا را ندیدهایم
چشمان ما هرآنچه بجز یار دیده است
از بخت تیره، "وجه خدا" را ندیدهایم
هستیم اسیر ظلمت محض و نخواستیم
تا حال اگر که شمس هدی را ندیدهایم
چندین محرم آمد و رفت و نیامدی
آقا بیا که اشک شما را ندیدهایم
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
asemon asr haye jomee.moqadam.mp3
4.12M
▶️مناجات بسیار زیبا ازدستش نده
#جوادمقدم🎤
#جمعه 💚
🌹هزاران جُمعه بگذشت و
🌹حکایت همچنان باقیست..
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
بشتابید برای #نماز
آنجا که معراج المؤمنین است ...
#الصلاة_معراج_المؤمن
#التماس_دعای_شهادت
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
❣ #رمان_از_سوریه_تا_منا
#قسمت_۹🌻
مثل برق و باد به آخر هفته رسیدیم.⚡️💨 سردرگم بودم. نمی دانستم این راهی که انتخاب کرده ام درست است یا...🤔 پنجشنبه بود و دلم هوای شهدا را کرد. دو شهید گمنام را بین مقبره ی شهدای نام و نشان دار دفن کرده بودند.😔 یک راست به سراغ آنها رفتم. همیشه سنگ مزارشان تمیز بود و خانواده های شهدا هوای این دوغریب را نیز داشتند. کتاب دعا را به دستم گرفتم و بعد از قرائت فاتحه، زیارت عاشورا خواندم. با هر سلام به حضرت🙏 و لعن به قاتلین اهل بیت✊🏻 دلم سبک تر می شد. بغضم ترکید و چادر را روی صورتم کشیدم و دل سیر با خدای خودم راز و نیاز کردم.😭
ــ ای خدا... خودت به دادم برس. خودت کمکم کن مسیر درستو انتخاب کنم. من صالح رو قبول دارم. مورد پسند منو خانواده مه... فقط نگرانم. از تنهایی می ترسم. می ترسم با هر ماموریتش دیوونه بشم. بمیرم و زنده بشم.😖 می ترسم زود صالحو ازم بگیری اونوقت من چطوری طاقت بیارم؟😢 اصلا دلم نمی خواد بهم بگن همسر شهید. خودم می دونم سعادت می خواد اما... اما من برای این سرنوشت ساخته نشدم.😔 تنهایی دیوونه م می کنه. نمی تونم نسبت بهش بی تفاوت باشم. از تو که پنهون نیست مهرش به دلم نشسته. دوست دارم همسرم بشه...❤️ هم نفسم بشه... اما... خدایا من صالح رو سالم می خوام. تو سرنوشتم شهادت سوریه رو قرار نده. می دونم بازم میره. سالم از سوریه بهم برش گردون. می خوام جواب مثبت بهش بدم. خدایا هوامو داشته باش.😊
با قلبی آرام و تصمیمی قطعی به سوی منزل بازگشتم. نتیجه را به زهرا بانو گفتم و او نیز به پدر منتقل کرد. قرار نامزدی را برای فرداشب گذاشتند.😳 حس عجیبی داشتم. می دانستم که صالح هم دست کمی از من ندارد.😅 پیشانی بند را به دیوار مجاور تخنم وصل کردم و بوسه ای روی آن کاشتم.💋
#ادامہ_دارد...
:
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
❣ #رمان_از_سوریه_تا_منا
#قسمت_۱۰🌻
دیدن صالح در کت و شلوار سفید و پیراهن یاسی رنگ حسابی مرا سر ذوق آورده بود.😍 می دانستم کار سلماست.😏 صبح به منزل ما آمد و گفت چه می پوشم. کلی هم سر به سرش گذاشتم که می خواهم سورپرایز باشد😜 که با جیغ و داد سلما تسلیم شدم و بلوز و دامن سفید و روسری یاسی رنگم را به او نشان دادم. حالا کاملا با صالح یکرنگ بودم و لبخند های از سر ذوق دیگران😊 مرا شرمگین می کرد.😅 خانه شلوغ شده بود. اقوام ما و آنها کم و بیش آمده بودند و کمی استرس داشتم چادر حریر سفیدی که گلهای صورتی داشت به سر داشتم. دسته گل صالح را💐 با خودم به آشپزخانه بردم. گل خاستگاری را از گلدان روی اپن برداشتم و دسته گل آلستر بنفش را که بازهم با گلهای نرگس تزئین شده بود، توی گلدان روی اپن گذاشتم.😊 مادرم خودش چای را آماده کرد و به پسر عمویم داد که تعارف کند. من را کنار خودش نشاند و بحث های متداول مردانه...👨🏻
بحث که به قرار و مدار ازدواج رسید، آقای صبوری خطاب به پدرم گفت:
ــ بهتره بریم سر اصل مطلب. اگه شرط خاصی مد نظرتونه بفرمایید بگید.
پدرم جابه جا شد و گفت:
ــ والا شرط خاصی که نه... فقط...
ــ بفرمایید
ــ اگه اجازه بدید یک بار دیگه دخترم با پسرتون صحبت کنه☺️
از قبل از پدر خواسته بودم که با صالح اتمام حجت کنم. صالح با شرم و سردرگمی بلند شد و همراهم به داخل اتاق آمد.😳 درب را بستم و بی توجه به نگاه متعجب صالح لبه ی تخت نشستم. صالح روی صندلی ننشست. زانو زد و پایین تختم روی فرش وسط اتاق مودبانه و سربه زیر نشست.😌
ــ اااام... می خواستم باهاتون اتمام حجت کنم.
سرش را بلند کرد و لحظه ای از نظر مرا گذراند و متوجه پیشانی بندش شد که به دیوار پشت سرم وصل بود. لبخندی کشیده رو لبش نشست😁 و گفت:
ــ امر بفرمایید. گوشم با شماست.
ــ می خوام قول بدی نمیری...✋🏻
صدای خنده اش بلند شد و خیلی زود خودش را جمع کرد.😂 بدنم می لرزید و نمی توانستم ادامه دهم. لحنم صمیمی شده بود و جمله ام کودکانه بود.
ــ منظورت چیه مهدیه خانوم؟🤔
ــ سوریه... می دونم دوباره میری و من اصلا مخالف نیستم و خودمو فدای اهل بیت می کنم اما... دلم نمی خواد شهید بشی... خواهش می کنم قول بده سالم برگردی.🙏😔🙏
کمی کلافه بود و جدی شد.
ــ آخه مگه دست خودمه؟ کمی منطقی باشید😒
ــ می دونم. حداقل که می تونی واسه شهادت سینه سپر نکنی. مواظب خودت باشی و سالم برگردی خونه.😔
سرم را از شرم پایین انداختم و چشمم را بستم. صدایش آرام شده بود و محبت آمیز گفت:
ــ چشم خانوم...😍 قول میدم بیشتر از همیشه مواظب باشم. چون دیگه یه نفر تو خونه منتظرمه. امر دیگه ای نداری؟😊
لحن او هم صمیمی شده بود. بلند شدم و از اتاق بیرون رفتم و او بی صدا به دنبال من.
عمویم صیغه ی محرمیت را خواند و مارا شرعا با هم محرم کرد. حالا دل سیر او را نگاه می کردم. چادر را کمی عقب دادم و چشمان خیره اش را نگاه کردم. زیر لب گفت:
ــ مبارک باشه خانومم. ان شاء الله به پای هم پیر بشیم.😍❤️
از ته دل گفتم "ان شاء الله"
و انگشتر نامزدی💍 را در دستم چرخاندم.
#ادامہ_دارد...
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
4_438945988363682007.mp3
879.8K
🎵صوت
🌹مداحی شهید حجتالله رحیمی
📣تو دلامون خالیه جای شهدا ...
@Shahadat_dahe_haftad
کانال ❣شهادت + دهه هفتاد❣
✨﷽✨
✅تـلنـگــر (لطفابخونید)
👈به "زُبیر"میگفتن سیف الاسلام، مِنّا اَهلُ البَیت، فقط زُبیر بود که تو تشییع جنازه ی حضرت زهرا"س"شرکت داشت،با شمشیرش چه گره هایی رو تو راه اسلام باز کرد؟
👈به"ابن ملجم"میگفتن شیعه ی امیرالمومنین،
خودش به امیرالمومنین گفت حُبّ و عشق توست که تو خون و رگ من هست...
👈"شمر"جانباز جنگ صفین بود که داشت به درجه ی رفیع شهادت میرسید؛ میدونی که وقتی وارد قتلگاه شد زانو هاش رو بسته بود؟از بس که نماز شب خونده بود زانوهاش پینه شتری بسته بود.
👈میدونستیدکه "عمرسعد"روز عاشورا نماز صبحش رو که تموم کرد"قُربتً اِلی الله"گفت و اولین تیر رو به سوی خیمه ی"سیدالشهدا"نشونه زد؟
👈میدونستید که همه ی اونایی که اومدن کربلا مسلمون بودن و اهل نماز و روزه؟همشونم "قربت الی الله"گفتن و اومدن برای کشتن" سیدالشهدا"...
👈"زهیر بن قین"عثمانی مسلک بود و اومد برای یاری ابی عبدالله!
👈"شمربن ذی الجوشن"هم نماز شبش ترک نمیشد ولی اومد برای کشتن ابی عبدالله...
✍بصیرت نداشته باشیم... خسر الدنیا والاخره می شیم...
@Shahadat_dahe_haftad
❣ خواب مہدی (عج) را ببینید شب بخیر😴💛
❣بوسہ از پایش بچینید شب بخیر🌼🍃
❣خواب زهرا(س)را ببینید شب بخیر😍🍃
❣هدیه از مادر بگیرید شب بخیر😴✨
❣شبتون مهدوی🎈
دمتون مادری💕
نفستون حیدری😍
یاعلی مدد🎈✌️🏻
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
سلام کانال به ادمین فعال نیاز داره هر کسی میخواد برا شهدا قدمی بر داره پی وی در خدمتم
@a22111375
هدایت شده از ❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳•
امروز شهدا میگن : سلام صبح بخیر ... قرارهامون یادتون نره. برای خدا کار کنید و به او توکل کنید،مثل ما .
@Shahadat_dahe_haftad
کانال ❣شهادت + دهه هفتاد❣
✨﷽✨
#صبحتون_بی_گناه 🌤🌹
بنشین و فکر ڪن خداوند
چقدر به ما نعمت داده است خودش
میفرماید: نمی توانید نعمت های من را بشمارید
یڪی از بزرگترین نعمـت خـداوند
این است که ما هـر چه گناه مۍڪنیم..
او میپوشاند، اگـر مثلاً در پیشـانی ما
یک کنتور بود وهر یک گناه یک شماره میانداخت
دیگر مـا آبـرو نداشتیم ما
نمۍتوانستیم زندگـے بڪنیم یا اگـر
به جـای شماره انداختن بوی ظاهری قرار
داده بود دیگر کسی طرف دیگری نمیرفت...!!
«لَوْ تَکاشَفْتُم مٰا تَدافـَنْتُم»
اگر از گناهان یکدیگر با خبـر
میشُدید، یکدیگـر را دفـن نمیکردید.
ببین خــــدا چقدر مهربان است
که روی گناهـان ما سرپوش گذاشته استــ .
#روزم_را_با_بندگیه_تو_آغاز_میکنم 🍃🌸🍃
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣