eitaa logo
❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳• 
1.8هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
640 ویدیو
0 فایل
--------♥️🔗📜----^^ #حاج‌قاسم‌سلیمآنی⟀: همان‌دخترکم‌حجاب هم👱🏻‍♀ࡆ• دختر‌من‌است🖐🏼ࡆ• دخترماوشماست ♡☁️ #قدرپدررامیدانیم:)🌱🙆🏻‍♀️ ارٺـباٰطـ📲 بـآ مـآ؛ @A22111375 🍃°| ادمین تبادل
مشاهده در ایتا
دانلود
❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳• 
زندگینامه_شهید_احمد_مکیان #قسمت_2 تدارکات وقتی زندگانی بزرگان را مطالعه می کنیم می بینیم یک سری اتف
دوست داشتنی بچه اول بود خیلی هم شیرین و دوست داشتنی نمی دانم خدا در وجود این فرزند چه چیزی قرار داده بود که من را این قدر به خودش وابسته کرده بود دوست نداشتم حتی لحظه ای از او دور باشم حتی وقتی برای نماز جماعت به مسجد می رفتم سریع خودم را به منزل می رساندم تا این فراغ و دوری از احمد زیاد طول نکشد. عجله کردن برای بازگشت به خانه به قدری ظاهر و مبین بود که اهل مسجد با شوخی و خنده می گفتند کجا با این عجله؟ دوباره میخوای احمد روببینی؟ راوی: پدر شهید حجت الاسلام و المسلمین مجید مکیان @Shahadat_dahe_haftad کانال ❣شهادت + دهه هفتاد❣
پدر سلما با شانه ای افتاده برگشت و من آنها را تنها گذاشتم . حالم گرفته بود . نمی دانم چرا؟! اما مطمئنم بخاطر رفتن صالح نبود . حسی به او نداشتم که از دوری اش بی تاب باشم اما همیشه نسبت به مدافعین حرم جس نگرانی و بی تابی داشتم . حتی برادر یکی از دوستانم که رفت تا روزی که دوباره بازگشت ختم صلوات گرفته بودم . تسبیح سفید و ساده ای که به دیوار اتاقم آویزان بود برداشتم . سال گذشته توی مزار شهدا همسر یکی از شهدای مدافع حرم آن را به من هدیه داده بود . تسبیح را بوسیدم و شروع کردم.*خدایا تا وقتی برادر سلما برگرده هر روز 100تا صلوات می فرستم نذر حضرت زینب،ان شاءالله صالح هم سالم برگرده بخاطر سلما...* ما همسایه ی دیوار به دیوار بودیم و تازه یکسال است که به این محله آمده ایم . اوایل خیلی برایم تحمل محیط جدید سخت بود . از تمام دوستانم و بسیج محله مان دور شده بودم و آشنایی با بسیج اینجا نداشتم . پدر هم بخاطر اینکه ناراحت نباشم ماشینش را در اختیارم می گذاشت که به پایگاه بسیج محله قبلی بروم و با دوستانم دیداری تازه کنم. یادم می آید آن روز هم با عجله از منزل بیرون رفتم و یکراست به سمت ماشین پدر دویدم . هنوز درب خودرو را باز نکرده بودم که صالح با لحن طلبکارانه و البته مودبانه گفت: _ببخشید خواهرم اشتباهی نشده؟! برگشتم و سرتاپایش را از نظر گذاراندم . دستی به ریشش کشید و یقه اش را صاف کرد . سرش پایین بود و کمی هم اخم داشت . چادرم را جلو کشیدم و مثل خودش طلبکارانه گفتم: _مثلا چ اشتباهی؟ اشاره ای به ماشین پدر کرد و گفت: _می خواید سوار ماشین من بشید؟ خیلی به غرورم برخورد *مگه احمقم؟یعنی ماشین بابامو نمی شناسم؟* بدون حرفی دکمه ی قفل را فشردم و پیروزمندانه درون خودرو جا گرفتم . متعجب به من نگاه کرد و موبایلش زنگ خورد. آن روز ها سلما را نمی شناختم . انگار سلما بود که با او تماس گرفته بود و گفته بود کار واجبی براش پیش آمده و ماشین صالح را برده . بعدا که ماشین صالح را دیدم به او حق دادم اشتباه کند ماشین او و پدر مثل سیبی بود که از وسط دو نیم شده بود . حتی نوشته یا حسین پشت شیشه ی عقب ماشین یک جور بود . تا مدتها ماشین خودش را عمدا پشت ماشین پدر پارک میکرد که من دلیل آن اشتباه را بفهمم و خوب می فهمیدم اما دلم هنوز هم از اشتباهش رنجور بود . یادم می آید وقتی تماس سلما قطع شد خم شد و به شیشه زد . شیشه را پایین زدم و بدون اینکه به او نگاه کنم با اخم به جلو خیره شدم . شرمنده بود و نمی دانست چه بگوید؟ _مَ...من...ببخشید...شرمنده تون شدم...اشتباهی رخ داده...حلال کنید خواهرم... باحرص سوئیچ را چرخاندم و دنده را تنظیم کردم و گفتم: _بهتره قبل از تهمت زدن از اتهام مطمئن بشید... و ماشین را از جا کندم . لبخند تلخی زدم و تسبیح را آویزان کردم. @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
_خب یلدا خانوم بقیه کجان🤔 سرش رو خاروند گفت:تو حیاطن دست یلدا رو گرفتم تو دستم وارد حیاط پشتی شدیم چادرمو گذاشتم رو تخت سلامممممممم بر همه،خسته نباشید☺️ خاله:سلام رقیه جان😊 خوبی خاله؟ _ممنون ،شما خوبی؟ خاله:شکر🙂 _خاله مامان کجاست ؟ رفته داخل خونه خلال پرتقال،بادام...بیاره یهو صدای مامان اومد:رقیه جان اومدی دخترم؟😚 دستامو دور گردنش حلقه کردم بوسیدمش😘 _مامان تو راهم معلوم نیست؟😅 خخخخخ مامان:ای شیطون😁 صدای زنگ بلند شد حتما آقا سید و زینب هستن خانما حجابتون رعایت کنید به سمت در رفتم در رو که باز کردم یسنا فنقلو گرفتم بغلم جوجه ی خاله 14ماهشه😋🙃 گرفتم بغلم لپشو محکم بوسیدم😘 توپل خاله عشق خاله💋 صدای جیغش در اومد:ماما ،ماما صدای خنده سیدجواد بلند شد😄 خخخخخ آجی خانوم مارو دیدی؟ _ای وای خاک عالم سرم آقا سید😦 فاطمه آجی:این خواهرزادهش و میبینه خواهر و شوهر خواهرش یادش میره😐 سیدجان _حالا بفرمائید داخل سید جواد:یا الله ،یا الله سلام مادر مامان:سلام پسرم فاطمه:سلام مامان خسته نباشید ممنون بچه‌ها بیاید میخام برنج بریزم تو آب خاله:برای شادی روح شهید محمد جمالی صلوات اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم سید جواد:برای سلامتی تمام مدافعین حرم از جمله حسین آقا ،صلوات صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم ..... @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣