eitaa logo
❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳• 
1.8هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
640 ویدیو
0 فایل
--------♥️🔗📜----^^ #حاج‌قاسم‌سلیمآنی⟀: همان‌دخترکم‌حجاب هم👱🏻‍♀ࡆ• دختر‌من‌است🖐🏼ࡆ• دخترماوشماست ♡☁️ #قدرپدررامیدانیم:)🌱🙆🏻‍♀️ ارٺـباٰطـ📲 بـآ مـآ؛ @A22111375 🍃°| ادمین تبادل
مشاهده در ایتا
دانلود
❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳• 
#شهید_احمد_مکیان #شهید_دهه_هفتادی قسمتی از زندگینامه شهید احمد مکیان پیاده روی #قسمت_45 الان یک
قربانی قربانی کرده بودیم احمد نظرش این بود که نیمه شب قربانی را پخش کنیم می گفت: حضرت علی علیه السلام بیشتر وقت ها تا نیمه شب به فقرا کمک می کرد گاهی هم در روز کمک می کرد برای تشویق مردم ولی بیشترین کمک هایش نیمه شب بود می گفتیم: گوشت ها را با وزن کمتری تقسیم کنیم که تعداد بیشتری برسد احمد می گفت نه باید جوری کمک کنیم که فقرا با این گوشت سیر بشوند. راوی: مادر همسر شهید احمد مکیان @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
❤️ داشتم قربون صدقه سیدعلی میرفتم که گوشیم📱 زنگ خورد -الو فرحناز فرحناز:خواهرجان خوبی؟ -خوب فرحناز چی میشه؟ مردمون درحال سکته ام😔😢 فرحناز:صبور باش صحیح سالم برمیگردن بچه ها چطورن؟ -وای فرحناز روضه ای بود سیدعلی و فاطمه سادات فقط گریه😭 میکردن فرحناز:الهی بمیرم براشون رقیه میایی بریم هیئت؟ -اره عزیزم فرحناز به حسنا هم بگم بیاد؟ -اره عزیزم بگو🙂 بی تاب بودم و تنها دوای دردم روضه ی حضرت زینب بود تو هیئت گریه کردم 😭آروم شدم انگارخود خانم بی بی زینب بهم صبر عطا کرده😢 یک هفته از رفتن مجتبی میگذشت اما هیچ تماسی نداشت تلگرام و وات ساپش هم آخرین دیدارش برای یه هفته پیش بود😢 وای خدا دلم مثل سیر و سرکه میجوشه😭 تو همین فکرا بودم که تلفن ☎️زنگ خورد گوشی برداشتم یهو صدای مجتبی تو گوشی پیچید با بغض گفتم چرا یه هفته زنگ نزدی؟😰 سید:من بمیرم برات خانمم بخدا نمیشه الانم زنگ زدم بگم حلالم کن فردا عملیاته😢 قلبم برای لحظه ای ایستاده دیگه نمی تپید پژواک صداها تو سرم بود یعنی چی حلالم کن یعنی.... وای نه تصورشم کمرمو میشکنه😭 صدای مجتبی منو از حصار ترس بیرون کشید سید:رقیه جان صدامو میشنوی من باید برم صدام میزنن اروم طوری که اطرافیانش نشنون گفت: دوستت دارم خداحافظ❤️😢 بدون هیچ جوابی فقط اشک میریختم گوشی ازدست سر خورد نشستم رو زمین و زانو هامو تو آغوش گرفتم بی تاب بودم یاد حرفای مجتبی افتادم که میگفت به خدا توکل کن😔 رفتم نماز بخونم عبای مجتبی دیدم گرفتم بغلم عبارو فقط گریه میکردم خدایا کمکمون کن😭 روزها پشت سر هم میگذشتن و من جرات چک کردن تلگرام نداشتم تا گوشی خونه زنگ خورد بسم الله گفتم و گوشی 📞برداشتم فرحناز بود بدون سلام و علیک گفت رقیه تلگرام دیدی؟ -نه چطور فرحناز:میگن تو سوریه یه منطقه ای به اسم خان طومان عملیات شده تعداد شهدا و اسرا خیلی بالاست -یاحسین😢😭 فرحناز:من دارم میرم ناحیه ببینم چه خاکی تو سرمون شده توام میای؟ -اره حتما😢 فقط صبر کن بچه ها رو بزارم خونه مامان جون بعد بریم فرحناز:باشه😭 به سمت ناحیه رفتیم غلغله بود😢 منو فرحناز رفتیم داخل همکارسید:خواهرا ما به یقین برسیم از اخبار حتما شما رو هم در جریان میذاریم .... @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣