eitaa logo
🚩🏴حاج قاسم🚩🏴
1هزار دنبال‌کننده
17.8هزار عکس
14.7هزار ویدیو
37 فایل
ایدی مدیر مالک: @MuhammadF313 کشکول جامعی از مطالب متنوع سیاسی ؛ اجتماعی؛ فرهنگی؛ طنز؛ خانواده؛ .... به ما بپیوندید🙏🪴🌺💖 @haj_ghasem1_20
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ 🔴مِثقالَ ذَرّه ✍در قیامت نوبت حساب و کتاب مِثقالَ ذَرّه‌هاست! مِثقالَ ذَرّه که می‌گویند یعنی همان چند لحظه‌ای که بوی عطر زنی تمام مردی را به‌هم می‌ریزد! مِثقالَ ذَرّه که می‌گویند یعنی همان چند لحظه‌ای که شخصی به نامحرمی لبخند می‌زند ولی فکرش ساعت‌ها درگیر همان یک لبخند است! مِثقالَ ذَرّه که می‌گویند یعنی حساب و کتاب زمانی که فردی با همسرش بلند می‌خندد و جوان مجردی هم در همان حوالی آن‌ها را با حسرت نگاه می‌کند. مِثقالَ ذَرّه که می‌گویند یعنی حساب کردن زمانی که فردی در پایان صحبت‌هایش با نامحرم به خیال خودش از روی ادب، جانم و قربانت می‌گوید و رابطه‌ای را به همین اندازه سرد می‌کند! مِثقالَ ذَرّه که می‌گویند یعنی همان چند لحظه‌ای که با فروشنده‌ای نامحرم، احساس صمیمیت می‌کند. و... قدر این‌ها پیش ما خیلی کوچک است و به حساب نمی‌آید. اما مِثقالَ ذَرّه که می‌گویند امثال همین‌هاست، همین کارهای کوچکی که مثل ضربه اول دومینو خیلی کوچک است اما انتهایش را روزی که پرده‌ها کنار رفت، خواهیم دید!
🔅 ✍️ بحران حل مسئله 🔹پادشاهی می‌خواست نخست‌وزیرش را انتخاب كند. چهار اندیشمند بزرگ كشور فراخوانده شدند. 🔸آنان را در اتاقی قرار دادند و پادشاه به آنان گفت: در اتاق به‌روی شما بسته خواهد شد و قفل اتاق، قفلی معمولی نیست و با یک جدول ریاضی باز خواهد شد. 🔹تا زمانی كه آن جدول را حل نكنید نخواهید توانست قفل را باز كنید. اگر بتوانید پرسش را درست حل كنید، می‌توانید در را باز كنید و بیرون بیایید. 🔸پادشاه بیرون رفت و در را بست. سه تن از آن چهار مرد بلافاصله شروع به كار كردند. اعدادی روی قفل نوشته شده بود، آنان اعداد را نوشتند و با آن اعداد، شروع به كار كردند. 🔹نفر چهارم فقط در گوشه‌ای نشسته بود. آن سه نفر فكر كردند كه او دیوانه است. او با چشمان بسته در گوشه‌ای نشسته بود و كاری نمی‌كرد. 🔸پس از مدتی او برخاست، به طرف در رفت، در را هل داد، در باز شد و بیرون رفت! و آن سه تن پیوسته مشغول كار بودند. آنان حتی ندیدند چه اتفاقی افتاد كه نفر چهارم از اتاق بیرون رفت. 🔹وقتی پادشاه با این شخص به اتاق بازگشت، گفت: كار را بس كنید. آزمون پایان یافته. من نخست‌وزیرم را انتخاب كردم. 🔸آنان نتوانستند باور كنند و پرسیدند: چه اتفاقی افتاد؟ او كاری نمی‌كرد. او فقط در گوشه‌ای نشسته بود. چگونه توانست مسئله را حل كند؟ 🔹مرد گفت: مسئله‌ای در كار نبود. من فقط نشستم و نخستین سؤال و نكته اساسی این بود كه آیا قفل بسته شده بود یا نه؟ لحظه‌ای كه این احساس را كردم، فقط در سكوت مراقبه كردم. كاملا ساكت شدم و به خودم گفتم از كجا شروع كنم؟ 🔸نخستین چیزی كه هر انسان هوشمندی باید بپرسد این است كه آیا واقعا مسئله‌ای وجود دارد و اگر وجود دارد چگونه می‌تواند آن را حل كند؟ 🔹اگر سعی كنی آن را حل كنی تا بی‌نهایت به قهقرا خواهی رفت و هرگز از آن بیرون نخواهی رفت. پس من فقط رفتم كه ببینم آیا در، واقعا قفل است یا نه و دیدم قفل باز است. 🔸پادشاه گفت: آری، كلک در همین بود. در قفل نبود و باز بود. من منتظر بودم كه یكی از شما پرسش واقعی را بپرسد، اما شما شروع به حل آن كردید و همین جا نكته را از دست دادید. 🔹اگر تمام عمرتان هم روی آن كار می‌كردید نمی‌توانستید آن را حل كنید. 🔸این مرد، می‌داند كه چگونه در یک موقعیت هشیار باشد. پرسش درست را او مطرح كرد.
🔅 ✍️ این دغل‌دوستان که می‌بینی، مگسانند دور شیرینی 🔹مرد ثروتمندی بود که فرزندی داشت عیاش. هرچه پدر به فرزند خود نصیحت می‌کرد که با دوستان بد معاشرت مکن و دست از این ولخرجی‌ها بردار، چون این‌ها عاشق پولت هستند، جوان جاهل قبول نمی‌کرد. 🔸تا اینکه مرگ پدر می‌رسد و به فرزند می‌گوید: با تو وصیتی دارم. من از دنیا می‌روم ولی آن مطبخ کوچک را قفل کردم و کلیدش را به دست تو می‌دهم. داخل مطبخ یک طناب به سقف آویزان است. هر موقع که دست تو از همه جا کوتاه شد و راهی به جایی نبردی، برو آن طناب را بینداز دور گردن خودت و خودت را خفه کن. چون زندگی دیگر به دردت نمی‌خورد. 🔹پدر از دنیا می‌رود و پسر همچنان در معاشرت با دوستان خود افراط می‌کند و به عیاشی می‌گذراند تا جایی که هرچه ثروت دارد تمام می‌شود و چیزی باقی نمی‌ماند. 🔸دوستان و آشنایان او که وضع را چنین می‌بینند از دور او پراکنده می‌شوند. 🔹پسر در اوج فقر و نداری روزی مقدار کمی خوراکی آماده می‌کند و در دستمالی می‌گذارد و روانه‌ صحرا می‌شود تا به یاد گذشته در لب جویی یا سبزه‌ای روز خود را به شب برساند. 🔸در لب جویی دستمال خود را گوشه‌ای نهاده و کفش خود را درمی‌آورد که پایی بشوید و آبی به صورت بزند. 🔹در این موقع کلاغی از آسمان به زیر می‌آید و دستمال را به نوک خود می‌گیرد و می‌برد. 🔸پسر ناراحت و افسرده و گرسنه به راه می‌افتد تا می‌رسد به جایی که می‌بیند رفقای سابقش در لب جویی نشسته و به عیش‌ونوش مشغولند. 🔹می‌رود به طرف آن‌ها سلام می‌کند و پهلوی آن‌ها می‌نشیند و سر صحبت را باز می‌کند و ماجرای کلاغ را تعریف می‌کند. 🔸رفقا شروع می‌کنند به خندیدن و رفیق خود را مسخره‌کردن که مگر مجبوری دروغ بسازی؟ گرسنه هستی بگو گرسنه هستم. ما هم لقمه‌نانی به تو می‌دهیم. دیگر نمی‌خواهد دروغ سرهم بکنی. 🔹پسر ناراحت می‌شود و پهلوی رفقا نمانده و چیزی هم نمی‌خورد و راهی منزل می‌شود. وقتی به منزل می‌رسد به یاد حرف‌های پدر می‌افتد و می‌گوید خدا بیامرز پدرم می‌دانست که من درمانده می‌شوم که چنین وصیتی کرد. حالا وقتش رسیده که بروم در مطبخ و خود را با طنابی که پدرم می‌گفت حلق‌آویز کنم. 🔸می‌رود در مطبخ و طناب را می‌اندازد گردنش و طناب را می‌کشد. ناگهان کیسه‌ای از سقف می‌افتد پایین. پسر می‌بیند پر از جواهر است. می‌گوید خدا تو را بیامرزد پدر که مرا نجات دادی. 🔹بعد می‌آید چند نفر چماق‌دار اجیر می‌کند و هفت رنگ غذا هم درست می‌کند و دوستان قدیم خود را دعوت می‌کند. 🔸وقتی دوستان می‌آیند و می‌فهمند که دم‌ودستگاه روبه‌راه است، به چاپلوسی می‌افتند و دوباره دم از رفاقت می‌زنند. 🔹خلاصه در اتاق به دور هم جمع می‌شوند و بگووبخند شروع می‌شود. در این موقع پسر می‌گوید حکایتی دارم. من امروز دیدم کلاغی بزغاله‌ای را به پنجه گرفته بود. کلاغ پرواز کرد و بزغاله را با خود به هوا برد. 🔸رفقا می‌گویند: عجیب نیست. درست می‌گویی. 🔹پسر می‌گوید: جاهل‌ها! من گفتم یک دستمال کوچک را کلاغ برداشت شما مرا مسخره کردید، حالا چطور می‌گویید کلاغ یک بزغاله را می‌تواند از زمین بلند کند؟ 🔸در این هنگام چماق‌دارها را صدا می‌کند. کتک مفصلی به آن‌ها می‌زند و بیرونشان می‌کند و می‌گوید شما دوست نیستید بلکه دنبال پول هستید و غذاها را می‌دهد به چماق‌دارها می‌خورند و بعد هم راه زندگی خود را عوض می‌کند. .
✅ زندگی خیلی ساده است! 🔻زندگی در چهار عبارت خلاصه می‌شود؛ که اسرار حیات آدمی‌ست: 🔸آدمی باید بتواند سهم خطای خود را ببیند؛ تا بتواند بگوید: «متاسفم». 🔹آدمی باید شجاعت داشته باشد؛ تا بتواند بگوید: «من را ببخش». 🔸آدمی باید عشق داشته باشد؛ تا بتواند بگوید: «دوستت دارم». 🔹آدمی باید شاکرِ داشته و نعمت‌هایش باشد؛ تا بتواند بگوید: «متشکرم». 💢و در نهایت آدمی باید به درک راز نهفته در این چهار عبارت برسد؛ تا بتواند مسئولیت زندگی خویش را به تمامی بپذیرد. 🍁🍂
🔅 ✍️ نگذارید بادکنک خشمتان بیش از حد باد شود 🔹یک ماشین بوق می‌زند و ما با تمام وجود می‌خواهیم راننده‌اش را از وسط نصف کنیم. 🔸در اتوبوس بچه‌ای گریه می‌کند، دندان‌هایمان را از خشم به‌هم فشار می‌دهیم. 🔹یک نفر سؤالی را دو بار تکرار می‌کند و می‌خواهیم سرش را به دیوار بکوبیم. 🔸در ترافیک، ماشین جلویی چند ثانیه دیر حرکت می‌کند، دلمان می‌خواهد گاز بدهیم و از رویش رد شویم. 🔹بچه چیزی از دستش می‌افتد و می‌شکند. چنان داد می‌زنیم که انگار کسی را کشته است. ⁉️ آیا واقعا این چیزها تا این حد عصبانی‌کننده هستند؟ 🔸بسیاری از چیزهایی که باعث می‌شوند به‌شدت عصبانی شویم، در واقع دلیل اصلی عصبانیت ما نیستند، بلکه از جای دیگری دلخوریم. 🔹مسائل حل‌نشده‌ در زندگی‌مان به‌مرور زمان جمع شده‌اند و بادکنکی از خشم ساخته‌اند. حالا هر سوزن کوچکی می‌تواند ما را منفجر کند. 🔸مرد یا زنی ممکن است به‌خاطر رفتاری خاص از همسرش دلخور باشد و سال‌ها درمورد آن چیزی نگوید. آن رفتار هم مدام تکرار می‌شود و بادکنک باد می‌شود. 🔹کارمندی از همکار خود گلایه دارد و هیچ نمی‌گوید و بادکنک هر روز باد می‌شود. 🔸فردی از خانواده آسیب‌دیده، در زندگی سرگردان و افسرده است و برای سال‌ها تراپی نمی‌رود و از هیچ‌کس هم کمک نمی‌خواهد. بادکنک هر روز بیشتر باد می‌شود. 🔹دانشجو، زورگویی استاد راهنما را سال‌ها تحمل کرده و سکوت می‌کند. 💢 تکلیف مسائل زندگی را روشن کنید. نگذارید مسائل در طولانی‌مدت، حل‌نشده باقی بمانند. درمورد آن‌ها حرف بزنید، گفت‌وگو کنید یا توافق کنید. 🔺اگر با تلاش هم حل نمی‌شوند و راهی ندارند، آن‌ها را بپذیرید و راه دیگری در زندگی آغاز کنید. 🔺بلاتکلیف‌ماندن مسائل، روان ما را فرسوده می‌کند. نگذارید بادکنک خشمتان، بیش از حد باد شود. مصاف
🔅 ✍️ آدم خوبه زندگی خودت باش 🔹به حرف آن‌هایی که می‌گویند با هرکس مثل خودش باش گوش نکن. 🔸خودِ عالی هر انسانی به‌قدری بزرگ و خاص و بی‌نظیر است که حتی ذره‌ای از آن را نباید به‌خاطر دیگری از دست داد. 🔹اگر کسی به تو بد کرد، این بدی را یک تجربه بدان. و اگر کسی به تو نیکی کرد، آن‌ را به‌عنوان یک خاطره شیرین در ذهنت جای ده! 🔸هرکسی هر طوری که بود، خوب یا بد، تو فقط خودت باش. 🔹به‌جای مقابله‌به‌مثل با بدها، فقط خودت را کنار بکش و هرچه آن‌ها پشت‌سر تو گفتند، تو فاصله‌ات را با آن‌ها بیشتر کن. 🔸تو به هر قیمتی که هست والای زندگی خودت باقی بمان و ذره‌ای از این کیمیابودن دست بر ندار. 🔹داغِ بدشدن خودت را به دل همه آن‌هایی که گمان می‌کنند بدی یک مزیت است بذار. 🔸آدم خوبه زندگی خودت باش و به‌خاطر این خوب‌بودن سرت را بالا بگیر و به خودت ببال. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 👌
💠میرزا اسماعیل دولابی رحمةالله 🔸اگر غلام خانه‌زادی پس از سال ها بر سر سفره صاحب خود نشستن و خوردن، روزی غصه دار شود و بگوید فردا من چه بخورم؟ این توهین به صاحبش است و با این غصه خوردن صاحبش را اذیت می کند. 🔸بعد از عمری روزی را خوردن، جا ندارد برای روزی فردایمان غصه دار و نگران باشیم.
🔅 ✍ ما در این دنیا مسافریم 🔹جهانگردی به دهکده‌ای رفت تا زاهد معروفی را زیارت کند. 🔸وقتی رسید، دید زاهد در اتاقی ساده زندگی می‌کند. اتاق پر از کتاب بود و غیر از آن فقط میز و نیمکتی دیده می‌شد. 🔹جهانگرد پرسید: لوازم منزلتان کجاست؟ 🔸زاهد گفت: مال تو کجاست؟ 🔹جهانگرد گفت: من اینجا مسافرم. 🔸زاهد گفت: من هم در این دنیا مسافرم. 🪴
🔆 ✍ افسوس خوردن‌های بیهوده 🔹پیری برای جمعی سخن می‌راند، لطیفه‌ای برای حضار تعریف کرد و همه دیوانه‌وار خندیدند. 🔸بعد از لحظه‌ای او دوباره همان لطیفه را گفت و تعداد کمتری از حضار خندیدند. 🔹او مجدد لطیفه را تکرار کرد تا اینکه دیگر کسی در جمعیت به آن لطیفه نخندید. 🔸پیر لبخندی زد و گفت: وقتی که نمی‌توانید بارها و بارها به لطیفه‌ای یکسان بخندید، پس چرا بارها و بارها به گریه و افسوس خوردن در مورد مسئله‌ای مشابه ادامه می‌دهید؟ 💠 امام علی علیه السلام: «غصه‌های گذشته را بر قلب خود باز نکن، زیرا تو را از آینده و آماده شدن برای زندگی نو مشغول می‌سازد.» 📚غرر الحکم، صفحه ۳۲۱ برای فرج عج الله 🌹
🌿🌻🌿🌻🌿🌻 💌میدونی درونت چقدر رگ‌و عصب و سلول و ماهیچه و استخوان در حال فعالیتن تا تو به هدف خلقتت برسی ؟؟ تو همونی هستی که پروردگار دستور داد ملائکه بهت سجده کنن همونی که لحظه اتمام آفرینشت خداوند به خودش تبریک گفت همونی که اشرف مخلوقاته واسه ماشین و خونه و پول و همسر و بچه نیومدیم به این دنیا که غصه اینا رو بخوریم . 🪐تمام کهکشان در حال فعالیتن تا ما ماموریت و رسالت زندگیمون رو کامل کنیم تا با هدف و عشق زندگی کنیم تا خدا به فرشته‌هاش بگه دیدید بیخود خلقش نکردم ! نزار یک درد ،یک مشکل ، یک حرف متوقفت کنه ادامه بده مثل تمام سلول های بدنت که بهت ایمان دارن ، به راهت به هدفت که مقصدش خداست، ایمان داشته باش ، شک نکن خدا و فرشتها تو رو میبینن و بهت افتخار میکنم. 🪴لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ ﴿٤﴾ سوره تین 💌که ما انسان را در نیکوترین نظم و اعتدال و ارزش آفریدیم. ‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎
✨﷽✨ ✨ 🌸هوای یکدیگر را داشته باشید 🌺دل نشکنید ، قضاوت نکنید 🌼هنجارهای زندگی کسی را 🌸مسخره نکنید 🌺به غم کسی نخندید 🌼به راحتی از یکدیگر گذر نکنید 🌸به سادگیِ آب خوردن بر دیگری 🌺تهمت ناروا نبندید 🌼و حریم آبروی دیگری را 🌸بدون اجازه وارد نشوید ... 🌺آدم‌ها ، دنیا دو روز است ! 🌼هوای دل یکدیگر را 🌸بیشتر داشته باشیم ... 🌹الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌹
🤔 🔻 تصور کن تمام این افراد در روز قیامت منتظر گرفتن حق‌شان از تو هستند ❌ بخاطر دروغ ، بهتان ، غیبت ، خوردن مال مردم ، تمسخر دیگران ، ظلم ، تایید ظالمان ، خیانت و هایی... که در دنیا انجام داده‌ای. ⭕️ فقط یکی از آنها می‌تواند تمام نیکی‌ها و حسنات تو را برای خود بگیرد و بقیه از بدیهایشان به تو می‌دهند و اینجاست که زیانبار می‌شوی. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 "يا صاحبَ الزَّمانِ اَغِثْنِيْ، یا صاحِبَ الزَّمانِ أدْرِکْنی 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ‏گروه با امام حسین علیه السلام،. https://eitaa.com/joinchat/1465450710C5bc3a1a092 و با امام‌حسین‌ علیه السلام 2 https://eitaa.com/joinchat/2992111810C50b91022ea و کانال حاج قاسم @haj_ghasem1_20