🌱🌸
💭#رِفیق ...
برایِ #شهید شدن، هُنَر لازم است...
هُنَرِ رد شدن از #سیم_خاردارِ_نَفس..
هُنَرِ بِه خُدا رسیدن...[♥️]
هُنَرِ تَهذیب...
تا هُنَرمَند نشی، #شهید نِمیشی❗️❗️
#شهید_ابراهیم_هآدی
🌱🕊ــــــــــــــــــــــــــ
#صـَلَـوآٺبِـفـرِښـٺمُـۏمِـڹ 📿
•❥•❤️🌿
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
عاشق ڪشـے، دٻوانہ ڪردن، مردم آزارے...
ٻڪ جفٺ چشـم مشڪـے و اٻنقدر ڪاراٻـے؟
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
داستان دختر خانومی که در ایام فاطمیه مسیر زندگیش عوض شد ...👇
ایام فاطمیه بود
اون روز با مادرم میخواستیم بریم خرید🛍!
نزدیک اذان بود...
تو محلمون هم یه مسجدِ🕌
مادرم پیشنهاد داد:
اول نمازمون رو تو مسجد بخونیم
مخالفتی نکردم😶
خوب یادمه
یه مانتوی مشکی تنم بودُ
یه شالِ مشکیُ
یه کیف و کفش قرمز 👠!
وارد مسجد شدیم
نمازُ خوندیمُ
امام جماعت شروع کرد به سخنرانی
قشنگ حرف میزد...👌
به مامان گفتم میشه بمونیم ؟
از خداشم بود🙂 !
نشستیم...
زانوهامو بغل گرفته بودم و
زل زده بودم به بلندگو🎙
از حضرت زهرا💚 می گفت...
من حضرت زهرا رو میشناختم
ولی در حد خیلی پایین
در حد یه بیوگرافی ساده !
نه میدونستم فاطمیه ای هست...😔
نه میدونستم غربتی هست...💔
حاج آقا هنوز روضه رو شروع نکرده بود...
هنوز چراغا💡 خاموش نشده بود
ولی وقتی گفت:
«یا فاطمه زهرا
به محسنـت قسم ... »💔
اولین قطره اشکم سراریز شد
بغضم ترکید😭
شاید شده بودم مرکز توجه
چون چادری نداشتم که باهاش جلوی صورتمو بگیرم !
دل ، راهشو پیدا کرده بود...
دیگه هیچی نشنیدم
فقط صدای دلم میومد
می گفت : چه فایده برای غربت حضرت زهرا گریه کنی ولی وارث حجابش نباشی ؟!😔😭
شده تا حالا از صبح تا شب
به چیز خاصی فکر کنید ؟
شده یهو وسط کارتون
زل بزنید به یه نقطه و ساعتها⏰ فکر کنید ؟!
شده سر کلاس درس📚 به تخته خیره شید و ذهنتون معطوف چیز دیگه ای باشه ؟
تمام دقایق زندگیم شده بود یک نفر
#حضرت_زهرا !💫💚
و چادری که هنوز بهش شک داشتم😕
شایدم بیشتر به خودم شک داشتم...👊
روزای آخر سال🗓 بود
مثل هرسال تقویم📆 سال جدید رو باز کردم
که ببینم امسال تولدم چند شنبه میفته!
چشمام چهارتا شده بود😧 !
خیره شده بودم بهش
اشک جلوی چشمامو گرفته بود...😢
نوشته بود
« ۳۱ فروردین ... ولادت حضرت زهرا ، روز مادر » !💝
درست همین امسال
که دیگه به عطرِ یادش عادت کرده بودم ؟!
نباید معطل میکردم ...
باید زودتر به خودم مطمئن میشدم ...
به اینکه اینا از سر احساس نیست
و واقعا تشنه چادرم ...!💕
مادرم چادری نبود و نیست
خواهرم هم همینطور
حجاب دارن ولی خب چادری نه
خانواده مذهبی ای هم هستیم
میخوام بگم همش ،
برمیگرده به عنایت حضرت مادر💚
به محسن غریبش💔
که اسمش قلبم رو به لرزه انداخت ...
هیچوقت دیر نیست برای عوض شدن
فقط آدم باید اراده کنه💪
تغییرات بزرگ نیازمند اراده های بزرگن
صداش بزنید ...
مادرتونو صدا بزنید ...
شک نکنید قبل از اینکه صداش کنید ،
او اسم شما رو بارها فریاد زده ... 👌!
_ نمیدونم چه اصراریه ک هرسال یه داستان واحد رو از نو بنویسم و از نو نقل کنم !
اما میدونم که هربار حرفایی هست ک زده نمیشه ...✋
[ همچین روزی، سه سال پیش ، مسیر زندگیم عوض شد. ممنونم حضرت مادر 🌹]
دھہے فاطمیھ را پیشاپیش ٺسلیت میگوییم😔
#عاشقی_به_وقت_فاطمیه 🏴
•زھـرا جانــ♥
•نفســ نفســ زدنٺــ ...
•مـے ڪشد مرا🥀
•اینــ رازدارے🍃
•حسنٺــ مـے ڪشد
•مرا...
•زھـرا خودٺــ بگو
•چھ ڪنمــ ↶
•با نبود |ٺُ| :)
•حیدر فداے چھـرهے🦋
•زرد و ڪبود |ٺُ|🥀
💐اللَّـهُمَّ صَلِّ علی مُحَمَّدَ و آلِ مُحَمَّد💐
↫ خــدایا !
↫از تـو میخـواهم⇩
↫چـادر مرا آن چنان با
⇠چـــادر خاڪے جدہ ے سادات⇢
پیوند بزنے...
↫ڪہ اگر جان از تنم رود⇩
چــــادر از سرم نرود...✓
☜«هذہ امانتڪ یا فاطمـ♡ــةالزهـ♡ـراء»☞
•┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈•
🍂
♡ݓـو
ڪہ ڪیمیـا فروشے
نظــرے بہ قلـبِ مــا ڪُن
♡ڪہ بضــاعـتـے نداریـݦ ۅ
فڪندهـایم دامـےٖ
#آقادلتنگحرمیم❤️
•┈•✾🍃🌟🍃•✾•┈•
❤💜❤💜❤💜❤💜❤💜
*طرز تهیه 🎂 زندگی*
مواد لازم :
*1 یک کیلو "ذوق🥰"*
*2 یه قاشق "چشم پوشی😊"*
*3 کمی "صداقت🙂"*
*4 یک کیلو "خوشرویی😇"*
*5 نیم کیلو "فداکاری😙"*
*6 یه قاشق "صبر😌"*
*7 یه پیمانه "شادی🥳"*
*8 یه پیمانه "احترام😊"*
*9 یه قاشق "نظم🙃"*
*10 یه ذره "کوتاه امدن🙁".
*همه مواد را در مخلوط کن"😍محبت😍 "ریخته و مخلوط میکنیم مخلوط را داخل سینی"☘زندگی☘ "ریخته و در فر"😇بخشش😇" گذاشته و برای مدتی کوتاه بر روی حرارت"🥰رفاقت🥰" قرار میدهیم ،سپس آن را خارج کرده وبا" آرامش😊" تزئینش کرده ودر یخچال "انسانیت❤" میگذاریم تا سرد شود وبا چاقوی "لطافت🌹 "برش میدهیم.*
*کیک را بر روی "میز زندگی" قرار داده و به همه انسانها قطعه ای را با "🥰لبخند🥰" تقدیم میکنیم.*
❤💜❤💜❤💜❤💜❤💜
¯\_(ツ)_/¯
وقتایےڪہ خستہ میشے بہ التماساے نَفْسِت جواب مثبت+ نده!🙂
اگہ بدےپس تو چہ فرقےدارے با بقیہ؟
با اونےڪہ اهلبیت رو نداره؟
یہ فرقےداشتہ باش!👑😌
جنگ جنگِ اراده هاست!☝️🏻
#بلند_شو_رفیقツ
#یاعلے💚💪🏻
چرا حجاب 🤔
🌺سخنان زیبای استاد قرائتی درباره حجاب🌺
شما جنس مرغوب را در کادو می پیچید،🎁
روی تلویزیون پارچه می اندازید 📺
کتاب قیمتی را جلد می کنید📗
طلا و جواهرات را ساده در دسترس قرار نمی دهید.👑 🖐
بنابر این جلد و حجاب نشانه ارزش است. 💝
خداوند برای چشم 👁 که ظریف است
و خطراتی آنرا تهدید میکند، حجاب قرار داده. ☺️
حجاب باعث تمرکز فکر "مرد" و در نتیجه پیشرفت جامعه میگردد چرا که بخش عمده تولید جامعه به دست مرد است 👷🏻🔧👨🏻🔧
در کشورهایی که بیحجابی رایج است، نظام خانواده از هم گسسته و آمار طلاق غوغا می کند 👨👦💔👩👦
اسلام به خاطر حفظ حیا، کرامت و جلال، و برای جلوگیری از بینظمی جنسی و هوسبازی و گسستن نظام خانواده "حجاب" را واجب فرموده.☂
باید دانست که "حجاب" مانع تولید نیست.⚙ بزرگترین صادرات ایران بعد از نفت، قالی است که تولید بهترین نمونهاش به دست زنان با حجاب است✌️🏻
حجاب مانع تحصیل نیست 📚
وجود صدها هزار دانشمند زن در کشور ما شاهد این ادعّاست. 🎓🎓🎓
حجاب آرم جمهوری اسلامی ایران است. ☺️
دنیا انقلاب اسلامی ایران را باحجاب بانوان می شناسد🌍 و ابرقدرتها از این نشانه پرارزش انقلاب آنقدر هراس دارند که چند دختر مسلمان را با پوشش اسلامی بر سر درس تحمل نمی کنند.
😇
#من_حجاب_را_دوست_دارم❣
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🍃🍃🍃
🍂🍂
🌸
📝 داستان پیاله گردان و دختر
پدری بود که از تن فروشی دختر خویش روزگار را میگذراند .
روزی از روزها دختر برآن شد که از خانه پدر گریزان شود .
پس از گریز ، به شیخی که حاکم شهر بود پناه میبرد ، شیخ به او دلداری داده و میگوید : " نترس که من نگهبان تو هستم."
شب هنگام و وقتی که او بخواب فرو رفته بود ، شیخ با بدنی لخت به بالین دختر می آید و از او درخواست میکند تا شب را با او سر کند !
دختر نگون بخت و بخت برگشته شبانگاه از دست شیخ به جنگل میگریزد .
او گریه کنان و با ترس بسیار در جنگل به دنبال سرپناهی میگردد که ناگهان روشنایی از دور او را جذب میکند ، جلوتر که میرود ، کلبه ای میبیند و با دلهره در میزند .
در را جوانی باز میکند و او دختر را به درون میخواند ، دختر نیز چاره جز پذیرش نمیبیند و میپذیرد .
به درون که میرود پیاله گردانی میبیند و جمعی از مستان جوان را ، ترس او بیشتر میشود .
پیاله گردان بلند میشود و با گرمای آتش از دختر پذیرایی میکند .
دختر تمام ماجرا را برای پیاله گردان و مستان جوان بازگو میکند.
پیاله گردان به دختر میگوید : "برو و در گوشه ایی از این کلبه آسوده بخواب ، ما هرگز پنداشت شومی با تو در سر نداریم."
دختر میپذیرد ، ولی با خود میگوید : " پدرم تنم را به همگان فروخت و شیخ به من نظر داشت ، وای به حال سرگذشت من با این مستان جوان " ، و به خوابی عمیق فرو میرود .
بامداد روز بعد وقتی دختر چشم باز میکند ، به زور رواندازها روی خود را کنار میزند و میبیند که چند جوان مست بدون روانداز سرمای استخوان سوز جنگل را تا سپیدی روز به سختی گذرانده اند .
سوی دیگر را مینگرد و پیاله گردان را با پیاله ای لبریز از باده با بدنی یخ زده و خشکیده میبیند .
پیاله گردان در آن سرما جان داد ، تا به پای پیمانش با دختر بماند .
دختر به پیش پیکر بی جان پیاله گردان میرود ، واپسین پیاله را در دست میگیرد و چنان با فریاد سروده پایین را میخواند که گویی گوش جهان را کر میکند ! :
گر که روزی ز قضا حاکم این شهر شوم
سر هر کوچه دو میخانه بنا خواهم کرد
خون صد شیخ فدای سر یک مست کنم
تا نگویند که مستان ز خدا بی خبرند
🌸
🍂🍂
🍃🍃🍃
•••🍃•••
مثل ِاو{☝️}
هیچ ڪسے حرف مرا{😔}
گوش نڪرد{☹️}
مطمئنم دلِ این پنجره{✨}
فولادے نیست{💚}