eitaa logo
♡عشق من حجاب ♡
1.9هزار دنبال‌کننده
38.9هزار عکس
26.6هزار ویدیو
505 فایل
🌹بانویی از تبار زهرا🌹 چادرم یادگار مادرم زهراست♥️ کپی؟! `یه استغفرالله واسمون میگین..` کپی از اسم و پروف؟! راضی نیستم! تبلیغاتمونه:) @tabligat59 جانم؟! https://daigo.ir/secret/54018085 لحظه رویش! ¹⁴⁰⁰٫³٫¹⁵ 2k...✈️‌...3k
مشاهده در ایتا
دانلود
. ··|♥️|·· 😂 یادمہ از اولین دوره هاے راهیان نور ڪہ رفتہ بودم وقتے وارد هویزه شدیم قشنگے فضاش ما رو گرفت ... ڪسایـے ڪہ رفتن هویزه میدونن چے میگم ... 🙃 جلوے درش کفشاشو👞 میگیرن و واڪس میزنن ... از تونل سر بندها ڪہ عبور میڪنے میرسے بہ یہ حیاط ڪہ دو طرفش شهدا دفنن و چند تا درخت 🌴🌳رو مزار بعضے شهدا سایہ انداختہ و دلچسبے فضا رو دو چندان میڪنہ ... :) یادمہ وارد شدیم و راوے روایت گرے میڪرد . یڪے از بچہ ها ڪہ سابقہ دار بود اصرار ڪرد بچہ ها بریم سر قبر " شهید علے حاتمے " پرسیدیم چرا بین اینهمہ شهید به اونجا اصرار دارے ...⁉️ گفت بیاین ڪارتون نباشہ 🤔🤷🏻 رفتیم رو مزار شهید و مشغول فاتحہ و صحبت دیدیم چند تا خواهرا هم پشتمون سرپا وایسادن و منتظرن بیان همونجا و چون ما اونجا بودیم خجالت😰 میڪشیدن جلو بیان برام جاے تعجب بود خوب بقیہ شهیدا اطرافشون خالین برن برا اونا فاتحہ بخونن ... ڪہ این رفیقمون گفت آخہ این شهید مسئول ڪمیتہ ازدواجہ 👩‍❤️‍👨 هر ڪے با نیت بیاد سر خاڪش سریع ازدواج میڪنہ (پس بگو چرا خواهرا صف وایساده بودن 😂😂😂) ما هم از قصد هے ڪشش میدادیم و از روے مزار بلند نمیشدیم ... یهو راوے اومد بلند جلومون با صداے بلند و🗣😄 خنده گفت آقایون این شهید شوهر میده ها ... زن نمیده به ڪسے 😂 یهو همه اطرافیا و اون خواهراے پشت سرے خندیدن و ما هم آروم آروم تو افق محو شدیم ..🌅 😅 البتہ راویہ بہ شوخے میگفت ؛ خیلے بچه ها با نیت اومدن و ازدواج هم کردن 👰🏻🤵🏻 😊
سربازم❤: *🦋↲﷽↳🦋 💘 ✋🏻 روزی استادی در یکی از دانشگاه های خارجی به شاگردانش میگوید:✋🏻 _بچه ها تخته رو میبینید؟🤨 همه میگن: -آره😶 میگه: _منو میبینید؟🤨 همه میگن: -آره😶 میگه: _لامپ رو میبینید؟🤨 میگن: -آره😶 میگه: _خدا رو میبینید🤨 همه میگن: -نه😶 میگه: _پس خدا وجود نداره😏 یه ایرانی بلند میشه میگه: +بچه ها منو میبینید؟🤔 میگن: -آره😶 میگه: +تخته رو میبینید؟🤔 میگن: -آره😶 میگه: +مغز استاد رو میبینید؟🤔 میگن: -نه😶 میگه: +پس استاد مغز نداره👏🏻 •|به افتخار وجود خدا بفرستش به هر کی دوست داری😁🌸|• ●پ.ن:هیچوقت یه ایرانی رو دست کم نگیر
زندگے رو باید از زودپز آموخت.. با اینڪه داره همه جاش میسوزه، بیخیال نشسته سوت میزنه ! روزگارتون زودپزے 😂😂
سربازم❤: ﺗﻨﻬﺎ ﺟﻤﻠﻪ ﺍی ﮐﻪ ﺍﮔﻪ ﺑﺮﻋﮑﺴﺶ ﮐﻨﻲ ﺑﺎﺯﻡ ﻫﻤﻮﻥ میشه : " ﺍﻣﻴﺪ ﺁﺷﻨﺎﻳﺎﻥ ﺷﺎﺩﻱ ﻣﺎ " ﺣﺎﻝ ﮐﺮﺩی؟ ﻧﻪ ﺧﺪﺍﻳﻲ ﺧﻼﻗﻴﺖ رو حال کردی...؟ ﻧﻪ ﻛَﻒ ﺑُﺮ ﺷﺪی...؟ َفَکِت اومد پایین ...؟ برو واسه بچه محلاتون تعریف کن بدووووو
😂😂 🤭😳😱 دو ـ سه نفر بیدارم کردن و شروع کردن به پرسیدن سوالهای مسخره و الکی. مثلا می‌گفتن: «آبی چه رنگیه؟»😕 عصبی شده بودم🤨 گفتن: «بابا بی خیال، تو که بیدار شدی، حرص نخور بیا بریم یکی دیگه رو بیدار کنیم»🤩 دیدم بدم نميگن! خلاصه همینطوری سی نفر و بیدار کردیم! 😝 حالا نصفه شبی جماعتی بیدار شدیم و هممون دنبال شلوغ کاری هستیم. قرار شد یک نفر خودش رو به مردن بزنه و بقیه در محوطه قرارگاه تشییعش کنند!😰 فوري پارچه سفیدی انداختیم روی محمدرضا و قول گرفتیم که تحت هر شرایطی خودش رو نگه داره⚰ گذاشتیمش روی دوش بچه‌ها و راه افتادیم. گریه و زاری😭 یکی می‌گفت: «ممد رضا! نامرد! چرا تنها رفتی؟»🤭🙊 یکی می‌گفت: «تو قرار نبود شهید بشی» دیگری داد می‌زد: «شهیده دیگه چی میگی؟ مگه تو جبهه نمرده؟»🙄 یکی عربده می‌کشید😫 یکی غش می‌کرد! در مسیر، بقیه بچه‌ها هم اضافه می‌شدن و چون از قضیه با خبر نبودن واقعا گریه و شیون راه می‌انداختن! گفتیم بریم سمت اتاق طلبه ها!🚶‍♂ جنازه رو بردیم داخل اتاق😁 این بندگان خدا كه فكر مي‌كردن قضيه جديه، رفتن وضو گرفتن و نشستن به قرآن خواندن بالای سر میت!!!🙈 در همین بین من به یکی از بچه‌ها گفتم: «برو خودت و روی محمدرضا بنداز و یه نیشگون محکم بگیر.»😂 رفت گریه کنان پرید روی محمدرضا و گفت: «محمدرضا! 😫 این قرارمون نبود! 🤨 منم می‌خوام باهات بیام!»😫 بعد نیشگونی🤞 گرفت که محمدرضا از جا پرید و چنان جیغی کشید که هفت هشت نفر از این طلبه‌ها از حال رفتن!😰 ما هم قاه قاه می‌خندیدیم😂 خلاصه اون شب با اینکه تنبیه سختی شدیم ولی حسابی خندیدیم😅
❪👩🏻‍🎓📚❫ - 🧐⁉️ ‹ نابرده رنج، گنج، مُیَسَّر نمی‌شود › برای رسیدن به هدفتـان باید تمـام تلاشِتـان را بڪنید. علـتِ شکست‌هـا را پیـدا کنید و از آنہا پله‌ایی برایِ رسیدن به پیروزی استفاده کنید🔑🚪!'