eitaa logo
♡عشق من حجاب ♡
2.1هزار دنبال‌کننده
37.9هزار عکس
24.5هزار ویدیو
500 فایل
🌹بانویی از تبار زهرا🌹 چادرم یادگار مادرم زهراست♥️ کپی؟! `یه استغفرالله واسمون میگین..` کپی از اسم و پروف؟! راضی نیستم! تبلیغاتمونه:) @tabligat59 جانم؟! https://daigo.ir/secret/54018085 لحظه رویش! ¹⁴⁰⁰٫³٫¹⁵ 2k...✈️‌...3k
مشاهده در ایتا
دانلود
داستان زندگی 💥قسمت دهم💥 چند باری من را با خودش برد سر مزار .😍 آن هم با ماشین یا اتوبوس یا مثل این ها. هوندایش را آتیش می کرد و از می کوبید می رفت تا اصفهان.😎 یک ساعت یک ساعت و خورده ای توی راه بودیم به که می‌رسیدیم دو سه متر قبل از مزار حاج احمد می ایستاد.😇 دستش را به سینه می گذاشت، سرش را خم می کرد و به حاج احمد می داد.🤗 بعد آرام آرام می رفت جلو.می نشست کنار قبر. اول یک دل سیر میکرد. بعد می رفت توی عالم خودش انگار دیگر هیچ چیز و هیچ کس را دور و برش نمی دید. عشق میکرد با حاج احمد. کسی اگر نمی دانست فکر می‌کرد محسن آمده سر قبر بابایش. اصلا نمی فهمیدمش.😳🙄 با خودم می گفتم یعنی چه جور میشود آدم با کسی که توی قبره بیشتر باشد تا آنهایی که زنده اند و هر روز می بیندشان؟🙄 وقتی هم می خواستیم برگردیم دوباره دستش را به سینه می گذاشت و همانطور عقب می‌آمد انگار که بخواهد از حرم امامزاده‌ای بیرون بیاید. نمی فهمیدمش واقعا نمی فهمیدمش.😞 ♥♥♥♥♥ مسئول بزرگی توی اصفهان بودم یک بار آمد پیشم و گفت: "ببخشید من دوست دارم این هیئت بشم. ممکنه؟"🤩✌🏻 سخت گیری خاصی داشتم روی انتخاب خادمین هیئت هر کسی را قبول نمی‌کردم. اما محسن را که دیدم بلافاصله قبول کردم.😍 و از توی صورتش می‌بارید نیاز به سوال و تحقیق و اینجور چیزها نبود. رو کرد به من و گفت: "ببخشید فقط دو تا تقاضا." گفتم: "بفرمایید."😯 گفت: "لطفاً توی هیئت کارهای و رو به من بدید. بعد هم اینکه من رو بزارید برای کارهای . نمیخوام توی دید باشم." توی تمام کلمات پیدا بود. قبول کردم. ماه که می شد هر شب با ماشینش از نجف آباد می کوبید و می‌آمد اصفهان هیئت.😯 ساعت‌ها خدمت می‌کرد و می ریخت غذا درست می کرد. چای درست میکرد. نظافت می‌کرد. کفش را جفت می کرد. ☺️ یک تنه اندازه ۱۰ نفر کار می‌کرد تا آخر شب ساعت ۱۱ دوازده می نشست توی ماشینش و خسته و کوفته راه می افتاد سمت نجف آباد.😶 تا ۴۰ شب کارش همین بود بعضی وقت ها بهش می گفتم: "آقا محسن همه کارهای سنگین رو که تو انجام میدی خیلی داری اذیت میشی."😅 نگاهم میکرد لبخند می زد و می گفت: "حاجی اینا کار نیست که ما برای امام حسین علیه السلام انجام میدیم برای امام حسین علیه السلام فقط باید داد!!!😔
💜🎀 • • روزهٰارفت‌و‌فَقَط‌حَسرَٺ دیدارِ رُخَٺ مٰاندِه‌بَراین‌دِݪ‌یَعقوبۍمٰاآقاجٰاݩ • • 🎈⏳ 🎈⏳ الزهرا
•💛🔗• بـَررشتـِہ‌هـٰا؎ِمـَعجـرزهـرا"س"قـَسم‌سـِیدعلـَۍ خـَنجـَربـِہ‌حـَنجـَرمیزنـَم،گـَرتـُوهـَوا؎ِسـَر‌کنـۍ ✌️🏻 <🌸💕> الزهرا <🖼🌈>
•💛🔗• بـَررشتـِہ‌هـٰا؎ِمـَعجـرزهـرا"س"قـَسم‌سـِیدعلـَۍ خـَنجـَربـِہ‌حـَنجـَرمیزنـَم،گـَرتـُوهـَوا؎ِسـَر‌کنـۍ ✌️🏻 <🌸💕> الزهرا <🖼🌈>
. . چیڪار‌ڪنیم گناه نڪنیم ؟! اقــا از نماز شروع ڪن تو هر چقدر به نمازت اهمیت بدۍ تواناییت برای مقابلہ با گنــاه بیشترہِ الزهرا
به‌قولِ‌حاج‌احمد: -ماراهی‌نداریم‌جزاینکه‌دراین‌عصر یک‌شهیدِ‌زنده‌باشیم‌وتمام...! +اما‌اجالتاٌ‌شرمنده‌حاجی اینجا‌ماهمه‌مدلی‌داریم‌زندگی‌میکنیم جز‌یک‌شهیدِ‌زنده، صراحتا‌بگم‌مایک‌اسیرِ‌زنده‌ایم.. اسیرِ‌تعلقات..🚶🏽‍♂ 💔 الزهرا
«💚🧤» نوڪࢪے شُغل شࢪیفیست، اما بہ شَࢪط اینڪہ:) اࢪباب اِمام ࢪضا (؏) باشد...
اولین کسی که تیر خورد و شد و شب بعدش شد بود، اون که تیر خورد و تو راه شهید شد بود، اون مردی هم که اون رو با دست خالی خلع سلاح کرد بسیجی بود..!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماجرای شفای نابینا😢 (ع) کربلا با تربتش عمریست که دارالشفاست مشهد اما نسخه اش با آب سقاخانه است