‹👑🍁›
•°
همرزمشهید:
بابڪ♥خیلیمؤدببود
همہتویمنطقہمیدوننوقتیاومدپیشما
بهشگفتمبابڪ♥️چرالباساتخاکینیست
آخهمگہداریمیریمهمونی!
تومنطقہواقعاشرمندهشدم
•°
👑🍁¦⇢ #خاطره داداش بابک
•💚•
•
#خاطــره🎞
|همدانشگاهیشهید|
دخترےمیگفت:
منهمکلاسیبابکبودم.
خیلییییتونخشبودیمهممون...
اماانقدباوقاࢪبودکههمهدخترامیگفتند:
" ایننوریانقدسروسنگینهحتماخودش
دوسدختردارهوعاشقشه !" 😏
بعدمنگفتم:میرمازشمیپرسمتاتکلیفمون
ࢪوشنبشه...
رفتمࢪودࢪࢪوپرسیدمگفتم :
" بابکنوریشماییدیگ ؟! "
بابکگفت:"بفرمایید ."
گفتم:"چراانقدخودتومیگیری ؟!
چرامحلنمیدیبهدخترا؟! "
بابکیہنگاهپرازتعجبوشرمگینبهمکرد
وسریعࢪفتوواینستاداصلا!
بعدهاکشهیدشد ،
هموندختراومنفهمیدیمبابکعاشقکیبودهکه
بہدختراومنمحلنمیداد...
#عاشقحضرتزینبوشهادت🥺💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خاطــره🎞
رفیقشہید:
بابک رابطه با نامحرم رو بسیار بسیار رعایت میکرد همیشه حواسش بود که خدایی نکرده دراین بابت گناه نکنه،
شهید یک خداشناس به تمام معنا بود من باهاش
داخل آموزشات آشنا شدم چیزی که منو به سمتش کشوند خدادوست بودنش بود اینکه و خیلی مرد بود و چیزی داشت که خیلیا نداشتن مردونگیش واقعی بود.
همیشه وقتی دورهم بودیم و حرف از شهادت میشد خیلی میگفت دعام کنید شهید شم همیشه تو حرفاش حرف از شهادت بود.
دور اول که برای اعزام آموزش میدیدیم قسمت نشد بره و یادمه یه بار اینقدر گریه کرد برای اینکه که نتونست اعزام بشه. همش میگفت من لیاقت نداشتم برم چرا نشد... خیلی ناراحت بود.
همیشه هوای دوستاشو توجمع داشت که یوقت کسی باهاش شوخی بد نکنه، تو مشکلات خیلی مردونه کنارت وایمیستاد و اولین کسی بود که برای کمک آستین بالا میزد.
#شہیدبابکنوری♥️
خاطره:
یہروزتوگرماےتابستانیہخانومےبابچہ
چندماهہاشوخواهرشرفتہبودنبازاریهواینبچہمیزنہزیرگریہمادرشهرڪارے
میڪنہبچہآرومنمیشہ...
نگرانشدهبودنازبیقرارےاینبچہ
وقتےداشتنازڪناریہمغازهردمیشدن
صاحبمغازهڪہیہآقاےپیرومهربونبود
گفت:سلامدخترمچےشد؟
خانومہمیگہ:سلامحاجآقانمیدونم
حاجآقامیگهشایدگرمشه؟
ولےنہگرمشنبود...
یهوحاجآقاچیزییادشاومدگفت:دخترم
بچہاتوآبشدادی؟
خانومہمیگه:نهحاجی
حاجآقایهلیوانآبمیارهیڪمباانگشت
خیسشرویلباےبچہمیڪشہ...بچہآروم
میشہدیگہخبرےازگریہهاےچنددقیقہ
پیششنیست...
یاششماهہحسین😭🖤:)
#حضرت_علی_اصغر
#خاطره
#خاطره
همرزمشهیدبابڪنورۍ:
بابکهمیشهیهتسبیحسبزداشت
کهدور دستشمیبست 📿
موقعشهادتشهمدستشبود💔
#خاطــره🎞
|همدانشگاهیشهید|
دخترےمیگفت:
منهمکلاسیبابکبودم.
خیلییییتونخشبودیمهممون...
اماانقدباوقاࢪبودکههمهدخترامیگفتند:
" ایننوریانقدسروسنگینهحتماخودش
دوسدختردارهوعاشقشه !" 😏
بعدمنگفتم:میرمازشمیپرسمتاتکلیفمون
ࢪوشنبشه...
رفتمࢪودࢪࢪوپرسیدمگفتم :
" بابکنوریشماییدیگ ؟! "
بابکگفت:"بفرمایید ."
گفتم:"چراانقدخودتومیگیری ؟!😕
چرامحلنمیدیبهدخترا؟! "
بابکیہنگاهپرازتعجبوشرمگینبهمکرد
وسریعࢪفتوواینستاداصلا!🚶🏻♂
بعدهاکشهیدشد ،
هموندختراومنفهمیدیمبابکعاشقکیبوده
کهبہدختراومنمحلنمیداد...
#عاشقحضرتزینبوشهادت🥺💔|
#شهیدبابکنورے💛
💛 #خاطره
| دلِ ڪربلایی... |
میگفت: تا وقتی که کربلا نرفتی خوبه...
ولی وقتی که یه بار بری کربلا، دیگه نمیتونی بمونی و دلت همش کربلاست
و دوست داری که باز زیارت بری...
✍🏻 به روایت مـادر بزرگوار شهیـد
#آرمان_عزیز ✨
#شهید_آرمان_علی_وردی
♥️ #خاطره
|امام حسین(ع) اگه بخواد...|
گفت: دیدی مامان گفتم امام حسین(ع) اگه بخواد واقعا میطلبه، کی فکرشو میکرد؟
✍🏻 به روایت مادر بزرگوار شهید
#شهید_آرمان_علی_وردی
#رفیق_شهیدم
#خاطــره🎞
رفیقشہـید :
رفتہبودیمراهیاننور🥺
موقعایکہرسیدیمخوزستان،
بابڪهرگزباکفشراهنمیرفت🚶🏻♂❌
پیادهتویہاونگرما🌤
میگفت :وجببہوجباینخاڪ
روشهیدانقدمزدن ..👣
زندگےکردندراهرفتند ... 🌱
خونشهیدانموندراینسرزمینریختہشده🩸
وماحقنداریمبدونوضووباکفشدراین
سرزمینگامبرداریم ."🖐🏻
هرگزبابڪدراینسرزمینبدونوضوراه
نرفتوباکفشراهنرفت ...🦋
#شهیدبابڪنوࢪی❤️
هدایت شده از پیامهایی از آسمان
🔵 دست باز مستشاران آمریکایی برای جسارت به ایرانیها!
#خاطره
من در سال ۵۵-۵۴ مسئول پروازی اسکادران ۲۱۲ بودم. آن زمان یک تیم خارجی به نام «تفت» این یگان را هدایت میکرد. یک روز صبح که به آشیانه رفتم، دیدم یکی از آمریکاییها با چند نفر از درجهدارهای ما در حال صحبت و بگو بخند است. پرسیدم جریان چیست. یکی از درجهدارها گفت این آمریکایی دیشب به یکی از دخترهای بوشهری تعرض کرده و داشت خاطره آن را تعریف میکرد. من در جا یک سیلی محکم توی گوش آمریکایی زدم و به او گفتم بیشرف تو غلط کردی که این کار را انجام دادی.
به بچههای خودمان هم گفتم شما خجالت نمیکشید؟ شرف ندارید؟ ایستادید این ماجرا را تعریف میکند و شما میخندید؟ ۵ دقیقه بعد پایگاه به هم ریخت و فرمانده پایگاه من را خواست. مسئول تیم آمریکاییها به من گفت شما به چه حقی به نیروی ما سیلی زدید؟ من هم گفتم اگر دوباره او را ببینم پوستش را هم میکنم.
همان جا در ذهنم گفتم خدایا میشود یک روزی من فرمانده پایگاه شوم و بدون وابستگی به این خارجیهای فلان فلان شده، برای کشورم کار کنم؟ خدا توفیق داد و من از سال ۶۸ تا ۷۳ فرماندهی یگان هوادریای بوشهر را برعهده گرفتم. ما با کمترین تجهیزات، بیشترین آمادگی رزمی و عملیاتی را داشتم. به طوریکه در ارزیابیهای ستاد کل بهترین یگان ارتش شدیم و حتی توانستیم بالگرد RH را ظرف ۳ ماه در بوشهر اورهال کنیم.
📚امیر دریادار دوم مقصود نیکپیام، فرمانده سابق یگان هوادریا در نیروی دریایی ارتش