#خاطره_شهید♥️🎙
مصطفے روزی برای عمه اش خوابی تعریف میکند که گویا خواب دیده بوده مسجد ساخته شده...🍃
آن هم با چه عظمتی و آنجا شهید آوردند تابوت را وسط مسجد گذاشتند و از این تابوت نور در آسمان میرود.✨
جالب اینجاست که اولین شهیدی که در این مسجد تشییع شد خود مصطفے بود بعد از او هم سجاد عفتے :)
#شهید_مصطفے_صدرزاده
◾️#خاطره_شهید 🎤🕊
مصطفے نسبت به نوجوانها احساس پدرے داشت.♥️
یعنے مثل وقتی که فرزندی بزرگ میشود و پدرش لذت میبرد، او هم همین حس را داشت.✨
نوجوان هایی که با مصطفے بودند تفاوت سنی زیادی با او نداشتند و حدود ۶_۷ سال از او کوچکتر بودند...
آخرین لذتی که من از بزرگ شدن نوجوانهایش دیدم، این بود که یک روز به خانه آمد و با ذوق گفت که بچههایش پاسدار شدند،
شغلشان مشخص شده و همهشان تحصیل کردهاند.🌿
با گفتن همین کلمات آن لذتی را که در وجودش بود، بیان میکرد.
#شهید_مصطفے_صدرزاده
راوی همسرشهید
#خاطره_شهید🌿♥️
_______
خاطرم هست که بعضی وقتها به شوخی به من میگفت که شما راضی باش تا من بروم و شهید شوم، من هم قول می دهم تا تو را شفاعت کنم. من هم در جواب او می گفتم که اگر شما شهید بشوی من هم باید صبر کنم و مقام صابرین از شهدا بالاتر است. آن زمان است که من باید شفاعت شما را بکنم. اما اکنون می بینم که واقعا به شفاعت ایشان نیاز دارم. انگار یک آمادگی بود که بالاخره این اتفاق می افتد و شهید میشود. مطمئن بودم که او شهید می شود اما خودم را گول می زدم و می گفتم نه الان وقتش نیست.
《بهروایتهمسرشهید》
_______
#شهید_مصطفی_صدرزاده🌿
#خاطره_شهید🕊
بعد از شهادت آقامصطفی ، برادرشون از مادرشهید پرسیدن:
"حالا كه بچه ات شهید شده میخواے چیكار کنے؟"
ایشونم دست گذاشتن روے شونه ی نوه شون و گفتن:
"یہمصطفےدیگہتربیتمےڪنم!!🖐🏻♥️
#شهید_مصطفے_صدرزاده🌿
‹🔌📼›
•
•
درازڪشیدھبودیم
باڪلۍذوقوشوقبھشگفتم:
اوجآرزوماینہڪہپولدارباشم،
یہخونہتوبھتریننقطہاصفھان
سفرهاۍخراج،گشتوگذارو . . .
ازشپرسیدم:
خبمحسنتوآرزوتچیہ؟
نہگذاشتونہبرداشت
گفت:
شھادت🙇🏾♂💔!'
#شھیدمحسنحُـججۍ✨
‹📼🔌› #خاطره_شهید