eitaa logo
♡عشق من حجاب ♡
2.1هزار دنبال‌کننده
37.8هزار عکس
24.2هزار ویدیو
500 فایل
🌹بانویی از تبار زهرا🌹 چادرم یادگار مادرم زهراست♥️ کپی؟! `یه استغفرالله واسمون میگین..` کپی از اسم و پروف؟! راضی نیستم! تبلیغاتمونه:) @tabligat59 جانم؟! https://daigo.ir/secret/54018085 لحظه رویش! ¹⁴⁰⁰٫³٫¹⁵ 2k...✈️‌...3k
مشاهده در ایتا
دانلود
کبوترم هوایی شدم🕊 ببین عجب گدایی شدم😭
چراوقتۍحالمون‌بده... شروع‌میڪنی بہ‌گذاشتن‌پروفایل‌و استورےهاۍدپ ؟!😔 چراباخالقمون‌ حرف‌نمیزنیم ؟! بیایم‌وقتےکہ حالمون‌خوب‌نبودبا خدامون‌حرف‌بزنیم ...☺️ دورکعت‌نمازبخونیم🌸 حتےشده‌یک‌صفحہ‌قرآن.. بخداآروم‌میشیم:) کپی از مطالب ازاده باذکرصلوات برمهدی عج🌱✨
گفت: راستی جبهه چطور بود؟؟ گفتم : تا منظورت چه باشد ... 😄😄 گفت: مثل حالا رقابت بود؟؟ گفتم : آری... گفت : در چی؟؟ گفتم :در خواندن نماز شب... گفت: حسادت بود؟؟ گفتم: آری... گفت: در چی؟؟ گفتم: در توفیق شهادت... گفت: جرزنی بود؟؟😉😉 گفتم: آری... گفت: برا چی؟؟ گفتم: برای شرکت در عملیات ... گفت: بخور بخور بود؟؟ گفتم: آری ...😊😊 گفت: چی میخوردید؟؟ گفتم: تیر و ترکش ... گفت: پنهان کاری بود ؟؟🤔🤔گفتم: آری ... گفت: در چی ؟؟ گفتم: نصف شب واکس زدن کفش بچه ها ... گفت: دعوا سر پست هم بود؟🤔؟گفتم: آری ... گفت: چه پستی؟؟ گفتم: پست نگهبانی سنگر کمین ... گفت: آوازم می خوندید؟؟ گفتم: آری ... گفت: چه آوازی؟؟ گفتم:شبهای جمعه دعای کمیل ... 😢😭 گفت: اهل دود و دم هم بودید؟؟ گفتم: آری ... گفت: صنعتی یا سنتی؟؟ گفتم: صنعتی ، خردل ، تاول زا ، اعصاب ... 😭😭 گفت: استخر هم می رفتید؟؟ گفتم: آری ... گفت: کجا؟؟ گفتم: اروند، کانال ماهی ، مجنون ... گفت: سونا خشک هم داشتید ؟ گفتم: آری ... گفت: کجا؟؟ گفتم:تابستون سنگرهای کمین ،شلمچه، فکه ،طلائیه... گفت: زیر ابرو هم برمی داشتید؟؟😁😁 گفتم: آری ... گفت: کی براتون برمی داشت؟؟ گفتم: تک تیرانداز دشمن با تیر قناصه ... گفت: پس بفرمایید رژ لبم میزدید؟؟😂😂 گفتم: آری ... خندید و گفت: با چی؟؟ گفتم: هنگام بوسه برپیشونی خونین دوستان شهیدمان😢 سکوت کرد...گفتم: بگو ...بگو ... زیر لب گفت: شهدا شرمنده ام ... اَلَّلهُمـّ_عجِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج_اَلــــــسٰاعة 🌱
🎉خــواستـــگـــــاری و نــمـــاز📿 👱🏻جوانے به مادرش گفت : من خاطرخواه😍فلان دختر شدم . گفت : کدام دختر❗️ 📝آدرس دختر را داد 👜مادر گفت : بچه تو دو رکعت نماز نخوانده اي😒و اين دختر پدرش👴🏻صف اول نماز جماعت است . مادرش گفت : اگر ميخواهي برايت خواستگاري بروم برو يک هفته اي اداي نمازخوان ها را در بياور .👍😉 👱🏻پسر هم حسابي اداي نماز خوان ها را در آورد . بعد مادر به خواستگاري💍رفت . 👴🏻 پدر دختر گفت : پسر شما کجاست ؟ ما که او را نمي شناسيم . تحقيق اجمالي بکنيم تا بقيه خواستگاري .🚶 مادر گفت : سر و ته اين بچه را که بزني در مسجد🕍 است . تا آدرس پسرش را داد ، 👴🏻پدر دختر گفت : خانم اين خيلي پسر خوبي🙂است من سجود و رکوع او را ديده ام 👴🏻 گفت : بگوييد : بيايد 👜مادر به خانه آمد و به پسر گفت : چکار کردي ❓ 👱🏻پسر گفت : يک هفته اداي نمازخوان ها را درآوردم . مادر گفت ؟: اين ها جواب مثبت➕ داده اند . 👱🏻پسر گريه کرد . مادر گفت : تو چرا گريه مي کني❓ گفت : عجب دستگاهي است . 🗓 يک هفته فيلم بازي کردم ، ✅ جوابم را دادند . اگر واقعي به سمت خدا مي رفتم ، چکار مي کردند  👤: حجت الاسلام ماندگاری [ .دِلرُباۍِ‌مَھدےعَج‌صلواٺ📿] . .
💓✨ "همسر فرعون " تصميم گرفت که عوض شود و شُد یکی از زنان والای بهشتی....🥰 "پسر نوح" تصميمي براي عوض شدن نداشت غرق شد و شُد درس عبرت برای آیندگان...😉 اولي همسر يک طغيانگر بود😊 و دومي پسر يک پيامبر...!!!🤔 براي عوض شدن هيچ بهانه ای قابل قبول نيست اين خودت هستي که ☺️ تصميم مي گيري تا عوض شوی...💗
🌷🍃 اسیر شده بود!😢 مأمور عراقے پرسید: اسمت چیه؟!🤔 - عباس😐 اهل ڪجایے؟!🤔 - بندر عباس😌 اسم پدرت چیه؟!🤔 - بهش میگن حاج عباس!😍 ڪجا اسیر شدے؟!🤔 - دشت عباس!☺ افسر عراقے ڪه ڪم ڪم فهمیده بود طرف دستش انداخته و نمےخواد حرف بزنه محڪم به ساق پاش زد و گفت: دروغ مےگے!😡 او ڪ خود را به مظلومیتـ😢 زده بود گفت: - نه به حضرت عباس (ع) !!😂😄
نه "سعـ🍂ــدی " زمانه ام☺️ نه " یغما " ی ترانــه ام🎶 حرفــــی اگر که میزنم فـــ👌ـقط " تویی " بهانه ام...😍 •┈••✾🍃🍁🍃✾••┈• @hajabbjaha •┈••✾🍃🍁🍃✾••┈•
🌱🌸 💭 ... برایِ شدن، هُنَر لازم است... هُنَرِ رد شدن از .. هُنَرِ بِه خُدا رسیدن...[♥️] هُنَرِ تَهذیب... تا هُنَرمَند نشی، نِمیشی❗️❗️ 🌱🕊ــــــــــــــــــــــــــ 📿 •❥•❤️🌿
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈• •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈• عاشق‌ ڪشـے، دٻوانہ ڪردن‌، مردم‌ آزارے... ٻڪ جفٺ چشـم‌ مشڪـے و اٻن‌قدر ڪاراٻـے؟ •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈• •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
داستان دختر خانومی که در ایام فاطمیه مسیر زندگیش عوض شد ...👇 ایام فاطمیه بود اون روز با مادرم میخواستیم بریم خرید🛍! نزدیک اذان بود... تو محلمون هم یه مسجدِ🕌 مادرم پیشنهاد داد: اول نمازمون رو تو مسجد بخونیم مخالفتی نکردم😶 خوب یادمه یه مانتوی مشکی تنم بودُ یه شالِ مشکیُ یه کیف و کفش قرمز 👠! وارد مسجد شدیم نمازُ خوندیمُ امام جماعت شروع کرد به سخنرانی قشنگ حرف میزد...👌 به مامان گفتم میشه بمونیم ؟ از خداشم بود🙂 ! نشستیم... زانوهامو بغل گرفته بودم و زل زده بودم به بلندگو🎙 از حضرت زهرا💚 می گفت... من حضرت زهرا رو میشناختم ولی در حد خیلی پایین در حد یه بیوگرافی ساده ! نه میدونستم فاطمیه ای هست...😔 نه میدونستم غربتی هست...💔 حاج آقا هنوز روضه رو شروع نکرده بود... هنوز چراغا💡 خاموش نشده بود ولی وقتی گفت: «یا فاطمه زهرا به محسنـت قسم ... »💔 اولین قطره اشکم سراریز شد بغضم ترکید😭 شاید شده بودم مرکز توجه چون چادری نداشتم که باهاش جلوی صورتمو بگیرم ! دل ، راهشو پیدا کرده بود... دیگه هیچی نشنیدم فقط صدای دلم میومد می گفت : چه فایده برای غربت حضرت زهرا گریه کنی ولی وارث حجابش ‌نباشی ؟!😔😭 شده تا حالا از صبح تا شب به چیز خاصی فکر کنید ؟ شده یهو وسط کارتون زل بزنید به یه نقطه و ساعتها⏰ فکر کنید ؟! شده سر کلاس درس📚 به تخته خیره شید و ذهنتون معطوف چیز دیگه ای باشه ؟ تمام دقایق زندگیم شده بود یک نفر !💫💚 و چادری که هنوز بهش شک داشتم😕 شایدم بیشتر به خودم شک داشتم...👊 روزای آخر سال🗓 بود مثل هرسال تقویم📆 سال جدید رو باز کردم که ببینم امسال تولدم چند شنبه میفته! چشمام چهارتا شده بود😧 ! خیره شده بودم بهش اشک جلوی چشمامو گرفته بود...😢 نوشته بود « ۳۱ فروردین ... ولادت حضرت زهرا ، روز مادر » !💝 درست همین امسال که دیگه به عطرِ یادش عادت کرده بودم ؟! نباید معطل میکردم ... باید زودتر به خودم مطمئن میشدم ... به اینکه اینا از سر احساس نیست و واقعا تشنه چادرم ...!💕 مادرم چادری نبود و نیست خواهرم هم همینطور حجاب دارن ولی خب چادری نه خانواده مذهبی ای هم هستیم میخوام بگم همش ، برمیگرده به عنایت حضرت مادر💚 به محسن غریبش💔 که اسمش قلبم رو به لرزه انداخت ... هیچوقت دیر نیست برای عوض شدن فقط آدم باید اراده کنه💪 تغییرات بزرگ نیازمند اراده های بزرگن صداش بزنید ... مادرتونو صدا بزنید ... شک نکنید قبل از اینکه صداش کنید ، او اسم شما رو بارها فریاد زده ... 👌! _ نمیدونم چه اصراریه ک هرسال یه داستان واحد رو از نو بنویسم و از نو نقل کنم ! اما میدونم که هربار حرفایی هست ک زده نمیشه ...✋ [ همچین روزی، سه سال پیش ، مسیر زندگیم عوض شد. ممنونم حضرت مادر 🌹] دھہ‌ے فاطمیھ را پیشاپیش ٺسلیت میگوییم😔 🏴
•زھـرا جانــ♥ •نفســ نفســ زدنٺــ ... •مـے ڪشد مرا🥀 •اینــ رازدارے🍃 •حسنٺــ مـے ڪشد •مرا... •زھـرا خودٺــ بگو •چھ ڪنمــ ↶ •با نبود |ٺُ| :) •حیدر فداے چھـره‌ے🦋 •زرد و ڪبود |ٺُ|🥀 💐اللَّـهُمَّ صَلِّ علی مُحَمَّدَ و آلِ مُحَمَّد💐
🍂🌸 یه جمله قشنگ خوندم نوشته بود: " اۍ مهــدی یـــاور!😍 باد با شمع‌هاے خاموش ڪارۍ ندارد اگر بر تو میگذرد بدان ڪه !(:
↫ خــدایا ! ↫از تـو میخـواهم⇩ ↫چـادر مرا آن چنان با ⇠چـــادر خاڪے جدہ ے سادات⇢ پیوند بزنے... ↫ڪہ اگر جان از تنم رود⇩ چــــادر از سرم نرود...✓ ☜«هذہ امانتڪ یا فاطمـ♡ــةالزهـ♡ـراء»☞ •┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈•
🍂 ♡ݓـو ڪہ ڪیمیـا فروشے نظــرے بہ قلـبِ مــا ڪُن ♡ڪہ بضــاعـتـے نداریـݦ ۅ فڪندهـ‌ایم دامـےٖ ❤️ •┈•✾🍃🌟🍃•✾•┈•
❤💜❤💜❤💜❤💜❤💜 *طرز تهیه 🎂 زندگی* مواد لازم : *1 یک کیلو "ذوق🥰"* *2 یه قاشق "چشم پوشی😊"* *3 کمی "صداقت🙂"* *4 یک کیلو "خوشرویی😇"* *5 نیم کیلو "فداکاری😙"* *6 یه قاشق "صبر😌"* *7 یه پیمانه "شادی🥳"* *8 یه پیمانه "احترام😊"* *9 یه قاشق "نظم🙃"* *10 یه ذره "کوتاه امدن🙁". ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ *همه مواد را در مخلوط کن"😍محبت😍 "ریخته و مخلوط میکنیم مخلوط را داخل سینی"☘زندگی☘ "ریخته و در فر"😇بخشش😇" گذاشته و برای مدتی کوتاه بر روی حرارت"🥰رفاقت🥰" قرار میدهیم ،سپس آن را خارج کرده وبا" آرامش😊" تزئینش کرده ودر یخچال "انسانیت❤" میگذاریم تا سرد شود وبا چاقوی "لطافت🌹 "برش میدهیم.* *کیک را بر روی "میز زندگی" قرار داده و به همه انسانها قطعه ای را با "🥰لبخند🥰" تقدیم میکنیم.* ❤💜❤💜❤💜❤💜❤💜 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ¯\_(ツ)_/¯
وقتایےڪہ خستہ میشے بہ التماساے نَفْسِت جواب مثبت+ نده!🙂 اگہ بدےپس تو چہ فرقےدارے با بقیہ؟ با اونےڪہ اهل‌بیت رو نداره؟ یہ فرقےداشتہ باش!👑😌 جنگ جنگِ اراده هاست!☝️🏻 💚💪🏻
‍ چرا حجاب 🤔 🌺سخنان زیبای استاد قرائتی درباره حجاب🌺 شما جنس مرغوب را در کادو می پیچید،🎁 روی تلویزیون پارچه می اندازید 📺 کتاب قیمتی را جلد می کنید📗 طلا و جواهرات را ساده در دسترس قرار نمی دهید.👑 🖐 بنابر این جلد و حجاب نشانه ارزش است. 💝 خداوند برای چشم 👁 که ظریف است و خطراتی آنرا تهدید می‌کند، حجاب قرار داده. ☺️ حجاب باعث تمرکز فکر "مرد" و در نتیجه پیشرفت جامعه میگردد چرا که بخش عمده تولید جامعه به دست مرد است 👷🏻🔧👨🏻‍🔧 در کشورهایی که بی‌حجابی رایج است، نظام خانواده از هم گسسته و آمار طلاق غوغا می کند 👨‍👦💔👩‍👦 اسلام به خاطر حفظ حیا، کرامت و جلال، و برای جلوگیری از بی‌نظمی جنسی و هوسبازی و گسستن نظام خانواده "حجاب" را واجب فرموده.☂ باید دانست که "حجاب" مانع تولید نیست.⚙ بزرگترین صادرات ایران بعد از نفت، قالی است که تولید بهترین نمونه‌اش به دست زنان با حجاب است✌️🏻 حجاب مانع تحصیل نیست 📚 وجود صدها هزار دانشمند زن در کشور ما شاهد این ادعّاست. 🎓🎓🎓 حجاب آرم جمهوری اسلامی ایران است. ☺️ دنیا انقلاب اسلامی ایران را باحجاب بانوان می شناسد🌍 و ابرقدرتها از این نشانه پرارزش انقلاب آنقدر هراس دارند که چند دختر مسلمان را با پوشش اسلامی بر سر درس تحمل نمی کنند. 😇
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─ 🍃🍃🍃 🍂🍂 🌸 📝 داستان پیاله گردان و دختر پدری بود که از تن فروشی دختر خویش روزگار را میگذراند . روزی از روزها دختر برآن شد که از خانه پدر گریزان شود . پس از گریز ، به شیخی که حاکم شهر بود پناه میبرد ، شیخ به او دلداری داده و میگوید : " نترس که من نگهبان تو هستم." شب هنگام و وقتی که او بخواب فرو رفته بود ، شیخ با بدنی لخت به بالین دختر می آید و از او درخواست میکند تا شب را با او سر کند ! دختر نگون بخت و بخت برگشته شبانگاه از دست شیخ به جنگل میگریزد . او گریه کنان و با ترس بسیار در جنگل به دنبال سرپناهی میگردد که ناگهان روشنایی از دور او را جذب میکند ، جلوتر که میرود ، کلبه ای میبیند و با دلهره در میزند . در را جوانی باز میکند و او دختر را به درون میخواند ، دختر نیز چاره جز پذیرش نمیبیند و میپذیرد . به درون که میرود پیاله گردانی میبیند و جمعی از مستان جوان را ، ترس او بیشتر میشود . پیاله گردان بلند میشود و با گرمای آتش از دختر پذیرایی میکند . دختر تمام ماجرا را برای پیاله گردان و مستان جوان بازگو میکند. پیاله گردان به دختر میگوید : "برو و در گوشه ایی از این کلبه آسوده بخواب ، ما هرگز پنداشت شومی با تو در سر نداریم." دختر میپذیرد ، ولی با خود میگوید : " پدرم تنم را به همگان فروخت و شیخ به من نظر داشت ، وای به حال سرگذشت من با این مستان جوان " ، و به خوابی عمیق فرو میرود . بامداد روز بعد وقتی دختر چشم باز میکند ، به زور رواندازها روی خود را کنار میزند و میبیند که چند جوان مست بدون روانداز سرمای استخوان سوز جنگل را تا سپیدی روز به سختی گذرانده اند . سوی دیگر را مینگرد و پیاله گردان را با پیاله ای لبریز از باده با بدنی یخ زده و خشکیده میبیند . پیاله گردان در آن سرما جان داد ، تا به پای پیمانش با دختر بماند . دختر به پیش پیکر بی جان پیاله گردان میرود ، واپسین پیاله را در دست میگیرد و چنان با فریاد سروده پایین را میخواند که گویی گوش جهان را کر میکند ! : گر که روزی ز قضا حاکم این شهر شوم سر هر کوچه دو میخانه بنا خواهم کرد خون صد شیخ فدای سر یک مست کنم تا نگویند که مستان ز خدا بی خبرند 🌸 🍂🍂 🍃🍃🍃
•••🍃••• مثل ِ‌او{☝️} هیچ ڪسے ‌حرف ‌مرا{😔} گوش ‌نڪرد{☹️} مطمئنم‌ دلِ‌ این ‌پنجره{✨} ‌فولادے ‌نیست{💚}
ثواب یهویی...!😃👇👇
♡عشق من حجاب ♡
ثواب یهویی...!😃👇👇
ب اندازه شارژ گوشیت صلوات بفرس📿😇