#تشرف
🔻ملاقات در زمان غیبت، سختیهای خودش را دارد، برق فشار قوی است. ایمان [قوی می خواهد]... ما اگر دور و برمان 10 دقیقه خلوت شود، دست و پایمان را گم میکنیم.
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
📲 مطالعه بیشتر در نرمافزار الهادی:
👉 bonyadhad.blog.ir
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
🔺کانال رسمی حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ جعفر ناصری در تلگرام، سروش، ایتا، بله و گپ: @nasery_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تشرف آیت الله شیخ #حسنعلی_نخودکی_اصفهانی محضر امام عصر(ارواحنا فداه)/
در حاشیه داستان این #تشرف به جریان خربزه فروش توجه کنید
☀️آنم آرزوست
#تشرف #حاج_محمد_یزدی به حضورحضرت امام_زمان (عج)
💠 عمره به نیابت حضرت نرجس خاتون
🔻خدا رحمت کند يک حاج محمد یزدی بود از دوستان آيتالله مظاهري و آيتالله بهجت. قبل از جنگ از نجف آمده بود. با آيتالله العظمی مظاهري نماز آيتالله العظمی بهجت ميآمدند. گاهی باهم قدم ميزدند. در خیابان آذر يک مغازه يک متري داشت و کيسه حمام ميدوخت. خيلي قانع بود و روح بزرگي داشت. يک دنيا صلاح و خير و زهد و... با اين که درس [ معمول را نخوانده] بود يک عبا روي دوشش ميانداخت وقتي صحبت ميکرد خيلي تحت تأثير قرار ميداد بخاطر اينکه اول از خود شروع کرده بود، ميآمد با طلبهها صحبت ميکرد و گاهي هم شدید صحبت ميکرد و بعد ميگفت: خدايا من رسوندم.
🔸 یادم هست يک وقت درباره اسراف صحبت کرد بعد يک کيسه همراهش بود رفت سراغ کارتونی که در حیاط براي نانخشک گذاشته بودند، نان خشکّها را براي خودش جدا کرد و برد. در زندگي قانع و خيلي اهل معنا بود. چيزهاي فوقالعاده اي از او ديده ميشد
🔹 از جمله اینکه ميگفت: در سفری به مکه، به نظرم آمد براي مادر امام زمان، حضرت نرجسخاتون يک عمره مفرده انجام بدهم. هوا گرم بود، پول نداشتم تا مسجد تنعيم با ماشين بروم. پیاده رفتم مسجد تنعيم محرم شدم، آمدم طواف، صلاة طواف، سعي و تقصير... را انجام دادم. شب شد آمدم پشت مقام بيحال افتادم. جمعيتِ کمي طواف ميکردند. يک دفعه چشمم افتاد به يک آقايي که چند نفر دورشان نشستند دارند صحبت ميکنند و جمعيت هم مشغول کار خودشان، کاري به اينها ندارند.
🔸 تمام هوش و حواس من رفت به سوی آقايي که اين آقايان محضرشان نشسته بودند. ظرفي از خرما جلوشان بود، من را ضعف آزار ميداد، خرماها را که دیدم روحم به طرفش رفت. آن آقا دست بردند يک مشت خرما برداشتند و به يکي از افرادي که روبروي آقا نشسته بودند دادند و فرمودند: اين را به حاج محمد بده امروز براي مادر ما عمره انجام داده و او را بر ما حقي است. او خرما را گرفت به من داد و من اصلاً از اين جمله هم چيزي منتقل نشدم ولي وقتي خرماها را در دهانم گذاشتم ديدم تمام بدنم را آرام و ترميم ميکند. ولي بعد که يادم آمد ديدم انگار جمعيت درهم افتاد و من ديگر متوجه آنها نشدم.
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
🔺حجتالاسلام والمسلمین حاج شیخ جعفر ناصری