#شهدای_حسینی
▪️از 2_3 ماه مانده به محرم روزشماری میکرد برای نــــوکری ابا عبدالله الحسین. با شوق خاصی برنـامه ریزی میکرد.
▪️هر سال تو میدان امام زاده علی اکبر، جایی که اکنون مزار مطهرش در آنجاست، چای خانه راه اندازی میکرد ؛
خرید ملزومات و وسائل چای خانه رو با وسـواس و سلیــــقه خاصی خریداری میکرد. تمامی رو هم از بهترین ها .
▪️معتقد بود برای اهل بیـــــت نباید کـــــم گذاشت،
تا زمانی که اونها دستت رو با بزرگواری میگیرند تو هم شرمنده نباشی که چرا میتونستی و بیشتر انجام ندادی.
خادم امام زاده و هییت بود . ولی همیشه جلوی در هیئت می ایستاد.
▪️معتقد بود دربانی این خاندان بهتره و خاکـی بودن برای ائمه لطف بیشتری دارد . میگفت : هر چی کوچکتر باشی برای امام حسین (ع) بیشتر نگاهت میکند.
#شهید_امیر_سیاوشی🌷
#شهدای_حسینی
📎دعا کن فقط!
هر شـب وسـطِ های های گریه هایش می زد روی شانه ام ،
رفیق! دعا کن منم این طور شهید بشم..
وقتی از ارباً اربا شدن علی اکبر (ع) می خواند..
وقتی از گلوی بریده ی حضرت علی اصغر (ع) می گفت..
وقتی از جدا شدن دستان حضرت عباس (ع) می گفت..
وقتی از بی سر شدن امام حسین (ع) ضجه می زد..
و حتی از اسارت حضرت زینب (س)..
یک شب از دستش کلافه شدم، بهش توپیدم؛
مسخره کردی ما رو هر شب هر شب دوست داری یه شکلی شهید بشی!
لبخندی زد و گفت: حاجی، دعا کن فقط!
#شهید_محسن_حججی🌷