فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سرو هشت پا در رستورانهای لاکچری بالاشهر تهران
با این رستوران هایی که غذای حرام سرو میکنند قطعا برخورد خواهد شد
@BisimchiMedia
اللهم عجل لولیک الفرج
مجنون المهدی(عج)
علی اکبراعتمادی فر"سلیمانی" :
دوستت دارم امام زمانم
مهدی(عج)جان
اللهم عجل لولیک الفرج
سلامی قدیمیتر از خلقت گل، سلامی مقدمتر از خلق عالم
سلامی بر آن آفتاب درخشان، سلامی بر آن خاندان مکرم
سلامی ازین بنده بر جان عالم، سلامی پیاپی، سلامی دمادم
سلامی به زینب (س) ز حوا، ز آدم، سلامی به زینب (س)، ز عیسی، ز مریم
سلامی ز ایوب بر صبر زینب (س)، سلامی ز یعقوب بر داغ قلبش
سلامی ز هاجر به سعی صفایش، سلامی ز زهرا (س)، سلامی ز خاتم
سلامأ علی سورههای تماشا، سلامأ علی رود مایل به دریا
سلامأ علی آل یاسین و طاها، "سلامی موکد باسماء اعظم"
سلامی به فخر تمام خواتین، سلامی به احیاگر دین و آیین،
سلامی بر آن صبح امید امت، سلامی بر آن آفتاب معظم
اللهم عجل لولیک الفرج
سلامی چو بوی خوش آشنایی ، بدان مردم دیدهی روشنایی
درودی چو نور دل پارسایان ، بدان شمع خلوتگه پارسایی
🌿تقدیم به درخشش روز افزون انوار هدایت قرآن عزیز🌹
شکوه و شوکتت ای نور رخشان بیشتر بادا
به جان دشمنت صدها هزاران نیشتر بادا
شعاع شمس عالم می زند خجر به دلکوران
کلام عاشقان از ذکر نامت پرگهر بادا
سراسر مهر و عشق و رحمتی، بی انتها نوری
جهان از برکت ایمان و قرآن پر ثمر بادا
بسوزد جان نامردی که قرآن را بسوزاند
بنای کفر و الحاد و ستم زیر و زبر بادا
بلندا اختر دلدادگان راه پر نورت
جهان آیینه دار مردم صاحب نظر بادا
هزاران بلبل خوش نغمه می خوانند قرآن را
که تا دنیاست باقی آیه هایت جلوه گر بادا
طلوع فجر نزدیک است و عمر اهرمن کوته
جهان روشن به انوار درخشان سحر بادا
باید باور کنیم
تنهایی
تلخ ترین بلای بودن نیست
چیزهای بدتری هم هست
روزهای خستهای
که در خلوت خانه پیر می شوی
و سالهایی
که ثانیه به ثانیه از سر گذشته است
تازه
تازه پی می بریم
که تنهایی
تلخ ترین بلای بودن نیست
چیزهای بدتری هم هست :
دیر آمدن فرزندان
دیر آمدن برادراوخواهراواقوام
اللهم عجل لولیک الفرج
چشمامو می بندم تو اینجایی
اصلا مگه میشه نباشی ؟ نه!
از اون دلی که سخت دلتنگه
باور ندارم که جدا شی !نه
دستامو می گیری یه وقتایی
وقتایی که بی طاقت و سردم
وقتایی که یادم میره هستی
دستامو میگیری که برگردم
پشت تموم لحظه هام هستی
هرجا میرم قبل از من اونجایی
هر چی می گم انگاری می دونی
تنهام نمیگذاری و تنهایی
شعرامو دوس دارم یه جورایی
حس می کنم رنگ تو رو دارن
انگاری یه صندوقچه ی گنجن
تا راز عشقت رو نگهدارن
آیینه رو هی زیر و رو کردم
شاید تو چشمام عکس تو باشه
پلکامو بستم تا بریزه اشک
تا رد پات تو آینه پیدا شه
گاهی که دلتنگت میشم ،ازتو
با بوته های رازقی می گم
حرفامو می فهمن جوون می شن
وقتایی که از عاشقی می گم
انگاری گرمای نگاه تو
رو برگ گلها هم اثر داره
میتونه خوشبوتر کنه یاس و
از راز گلبرگا خبر داره
ای راز دور از دسترس ای عشق
با این دل بی دل مدارا کن
نگذار تو زندون غم باشه
سمت خودت یک پنجره واکن
سلام ای برترین ، با ارزش ترین ،
کمیاب ترین ، تک دانه ترین ، گُل خوشبوی ، جهان هستی
تورا اندازه ی جهان هستی
خالصانه ، دوستت دارم
مهدی(عج)جان
هرگاه اسمت می شنوم ، میخوانم ، می نویسم
دلتنگت میشم وهای ، های گریه میکنم
گناهی ندارم ، مَنِ مجنون ، تاب ندارم
چه کنم ، قرارندارم ، کجا برم ، تورا ندارم
مجنونی بیش نیستم و روح وروان ندارم
حجت ابن الحسن(عج) توئی آفتاب من
بی تو من نوروروشنایی ندارم
مجنون المهدی(ع) ام تورا ندارم
من بجز ازتوگفتن و نوشتن کارندارم
تورا عاشقانه تابی نهایت دوست دارم
العجل ، العجل اربابم طاقت ندارم
اللهم عجل لولیک الفرج
یه جوریم ، بغض وگریه ودلتنگی و بی صبرانه وناآرام وبی قرارو....
کجابرم وکجا توراببینم وچه کنم
یه مجنون ، مجنون المهدی(عج)
خسته نمیشم ازتومی نویسم ، پُرم ازحرفای نگفته وازدل بی قرارعشق وعلاقه ام به پسرحضرت شهربانو(ص)
حجت ابن الحسن(عج)امام زمان
و......
اللهم عجل لولیک الفرج
برای سلامتی وجودمقدس امام زمان۱۴یا۱۴۰صلوات
اللهم عجل لولیک الفرج
🔴عاقبت شوم ارتباط با زنان متاهل!
مرحوم میرزا محمد چهل ستونی تعریف می کرد:
شخصی بود در مدرسه خیرات خان که مغازه اسلحه فروشی داشت و یک غده بسیار بزرگی در سر و گردن او پیدا شده بود.
روزی من به همراه حضرت شیخ نخودکی اصفهانی به نخودک می رفتیم این مرد نیز از شهر پشت سر حضرت شیخ می آمد و مرتب می گفت:
یا شیخ مرا شفا دهید یا بکشیدم...
ایشان جوابی نمی دادند تا به اواسط راه که رسیدیم حضرت شیخ برگشته خم شدند و در گوش او آهسته سخنی گفتند.
مرد بلند گفت قبول دارم و تعهد می کنم.
سپس فرمودند: پس تو را خواهم کشت.
عرض کرد بکشید.
از مرکبی که سوار بودند پیاده شدند به مرد دستور دادند تا کنار جاده لب گودالی بنشیند.
آنگاه چاقوئی از جیبشان درآورده پوست گردن او را شکافتند و غده را خارج نمودند.
از شکاف چرک و خون بسیاری آمد. با پهنای چاقو روی زخم را مالیدند تا هرچه چرک بود خارج شود .
❌ ادامه در پست بعد....
از شکاف چرک و خون بسیاری آمد. با پهنای چاقو روی زخم را مالیدند تا هرچه چرک بود خارج شود .
بعد آب دهان خود را به محل زخم انداخت با چاقو روی آن را مالیدند و فرمودند: حالا با دستمال روی آن را ببند و برو.
بعد از چند روز آثار زخم کاملا از بین رفته بود، چند سال از این موضوع گذشت ...
پس از فوت مرحوم شیخ نخودکی آن مرد را دیدم که مجدداً مرضش عود کرده بود.
از او پرسیدم که : آن روز حضرت شیخ به گوش تو چه گفتند که تو جواب دادی تعهد می شوم؟
گفت: من با خانمهای شوهردار رابطه نامشروع داشتم و ایشان فرمودند اگر تعهد کنی بعد از این دنبال این کارها نروی تو را معالجه می کنم.
و بعد فرمودند اگر دیگر مرتکب چنین عمل زشتی شوی مرض تو عود خواهد کرد و خواهی مرد و من قبول کردم.
بعد از چندین سال شیطان مرا اغوا نمود و مرتکب چنین معصیتی شدم و می دانم که از این مرض خواهم مرد و چیزی هم نگذشت که او فوت کرد...
📗خادم الرضا،مجموعه کرامات شیخ نخودکی اصفهانی رحمة الله
⚠️🚫صــــرفا برای عبرت...!!
⚠️ولی دیر شده بود
🔴بعد از واقعه عاشورا 🏴حدوداً ۳۵ هزار نفر در یاری اهل بیت کشته شدند ولی اصلا ارزش کار اون ۷۲ نفر رو نداشت...☝️‼️
1⃣گروه اوّل #توابیّن بودند؛
🔻همونهایی که روز #عاشورا سکوت🤐 کردند، بعد از شهادت همگی #قیام کردند تقریباً همه کشته شدند. ۵۰۰۰ نفر...😰💢
⚠️«ولی دیر شده بود.
2⃣گروه دوّم مردم مدینه بودند؛
🔻بعد از عاشورا 🏴قیام کردند ،
👈همگی کشته شدند حدود ۱۰ هزار نفر.😱 یزید گفت: لشکری که به مدینه حمله کنه، سه روز #جان و #مال و #ناموس 🔞مردم مدینه برايش حلاله.😱♨️
⚠️«امّا دیر شده بود.»
3⃣گروه سـوّم #مختار بود که بعد از جنگهای🤺 فراوان و کشته شدن حدود ۲۲ هزار نفر. 😢‼️
🔴گر چه قاتلان امام مظلوم (علیه السلام) را #قصاص کرد...
⚠️👈«امّا دیر شده بود.»
🔴 مردمی که در مدینه هنگام خروج امام حسین (علیه السلام) همراهیش نکردن...😢💢
🔴مردمی که هنگام ورود امام حسین (علیه السلام) به #کوفه کمکش نکردند...‼️
👈 همه بعدها به کمک امام رفتند...⭕️
⚠️«ولی دیر شده بود.»
✅امام سجاد (علیه السلام) هم استقبال خاصّی از این حرکتها نمیکردند.
❌«چون دیر شده بود.»❌
🔻حدود ۳۵ هزار نفر #کشته شدند امّا دیر شده بود.🖐
✅👌خیلی فرق هست بین اون ۷۲ نفری که به موقع به یاری امامشون رفتند...!🕊🌿
⚠️🚫 ما باید #مراقب باشیم که از امام خودمون عقب نیفتیم...🚶
☝🏼الْمُتَقَدِّمُ لَهُمْ مارِقٌ، وَالْمُتَاَخِّرُ عَنْهُمْ زاهِقٌ وَاللّازِمُ لَهُمْ لاحِقٌ_
🔻هر که بر ایشان تقدم جوید از دین بیرون رفته و کسى که از ایشان عقب ماند به نابودى گراید.🔻
🏴
یا اَیُّهَاالَّذینَ آمنوا؛
اُوفوا بِالعَهد...
سیدالشهدا(ع)
کُشتهی بدعهدی است،
کشتهی بیوفاییِ
کوفیان زمانه...
🏴صَلَّاَللّٰهُعْلَیْکَیآاَبآعَبْدِاللّٰهْ🏴
جناب صائب تبریزی چه قشنگ میگه:
مکش منت به هر نامرد و مردی
مده دل را به ذلت دست فردی
اگر او را به تو مهر و وفا نیست
اگر او بر جراحاتت دوا نیست
رهایش کن مرنجان خویشتن را
مبر هرگز ز یادت این سخن را
15.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خطاب به هلالی و پویانفر و هرکی صورتیه!😄
چقد قشنگ جوابشون داد دمت گرم حاج آقا!
https://eitaa.com/hajagha_salam
🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃
دلانه دختریکه در سن کم مجبور به ازدواج میشه(قسمت اول)
در پس #تاریکی(بسیار قشنگه)
از صبح خیلی زود همه مشغول تمیز کردن خونه بودن، میدونستم مهمون داریم اما نمیدونستم کیه،سرگرم عروسکام بودم که خانوم جون اومد پیشمو گفت پاشو یه لباس مرتب بپوش، بدون هیچ حرفی رفتمو لباسمو عوض کردم...
نزدیک عصر بود که سروکله مهمونا پیدا شد...
خیلی تعجب کردم، آخه مهمون همسایه مون و خواستگار خواهر بزرگترم بود که هفته پیش اومد و جواب نه گرفت، چون خواهرم عاشق پسر عمه مون بود و منتظرش بود...
من تو آشپزخونه نشسته بودم که خانوم جون اومد تو و یه سینی چای ریخت و گفت بلند شو این سینی رو بگردون ، سینی برام خیلی سنگین بود، اما مگه میتونستم رو حرف خانوم جون حرف بزنم...سینی رو چرخوندم و دوباره رفتم تو آشپزخونه..
.نمیدونستم موضوع چیه و برامم مهم نبود، فقط میخواستم زودتر برن تا برم با عروسکام بازی کنم.
دو سه روز گذشت، من سرکلاس بودم که ناظم اومد و گفت خانوادم اومدن دنبالم، خوشحال شدم که زودتر میرم خونه.
تند تند وسایلمو جمع کردم و رفتم بیرون، خانم جون و نرگس خواهر بزرگم تو حیاط کوچیک مدرسه منتظرم بودن.خانم جون گفت میخوایم بریم بازار، خرید کنیم
.تعجب کردم، آخه ما فقط عیدا خرید میکردیم، اونم خودمون نمیرفتیم خانم جون میرفت و واسه همه یه دست لباس میخرید و میومد.بازم چیزی نپرسیدم، چون خیلی از خانم جون حساب میبردم.
سوار ماشین های خطی روستامون شدیم و رفتیم شهر.تو شهرمون یه پاساژ بزرگ بود که همه چی داشت،رسیدم جلوی پله هاش که دیدم فریبا خانم مامان خواستگار نرگسم اونجاست، مامان و نرگس رفتن پیشش و منم دنبالشون.
سلام که کردم، فریبا خانم بغلم کرد و گفت سلام عروس خوشگلم...
تو عالم بچه گی بودم هنوز، نمیفهمیدم منظورشو...
ادامه دارد
https://eitaa.com/hajagha_salam
#حاج_آقاسلام
ما رو به دوستانتون معرفی کنید