-نماز تو همچین جای پر استرس و هیجانی هم آرزوست . .(:
#حُرّ
مداحی_آنلاین_یه_آدمایی_هستن_توی_این_دنیا_مهدی_رسولی.mp3
5.02M
♡ ㅤ ❍ ⎙ㅤ ⌲
ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳᵉ
#ایام_راهیان_نور
یه آدمایی هستند توی این دنیا
🍃که چشماشون یه اقیانوس آرومه
🎙 #مهدی_رسولی
|حُرّ|
●آقا امیرالمؤمنین(علیهالسلام): بیمارشدن ثواب و اجری ندارد اما #گناهان را پاک میکند. | نَهجُالبلا
.
_ خدا چقد لوتی و با مرامه!
گاهی از یه سرماخوردگیتم برات فایده میسازه
که حداقل یکم روحت سبک شه!
تلخترینسوالِتاریخ،بهنقلازجناب #صائب_تبریزی:
'چهشدکهقدرِوفاهیچکسنمیداند؟'
شهراگرجایماندنبودکه
#آوینی هامیماندند،نهآنکهروی
خاکهایفکهمعراجبرایخودشانبسازند!
درسودانشگاهاگرقراربود
رفاهوسعادتبدهدکه
#چمران هایکتوشلواری،دانشگاهبرکلی
کالیفرنیارارهانمیکردندتالباسچریکی
بپوشندودرکوچهپسکوچہهایکردستان
ردمنافقینبزنند!
کُرسیاگرارزشداشت
#بابایی هاآنرارهانمیکرند
تابہپروازدرآیند؛
دنیااگرلیاقتماندنداشتکه
#حاجقاسم مانمیرفت...
دلبهچهمیبندیم؟
دنبالچهمیدویم؟
نهکهاینهابدباشد،نه!همهاشخوب!
همهاشنوشجانآنهاکهطالبشهستند،
امابایدپیعقیدهدوید،
بایدجنگید!
بایدزندهماندبرایهدفیکهفنادراوراهندارد
#اندکی_تامل
#تلنگر
وتأنَسُ النّفسُ بنفْسٍ تُوافِقُها
في الفكرِ والطّبعِ والغاياتِ والقيمِ
و جان با جانی اُنس میگیرد
که آن را در فکر و اهداف و ارزش ها درک کند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥همین آخوندا بودن تو سیل و زلزله کمک حال مردم بودن!
🔹دوربین مخفی از واکنش واقعی مردم به توهین اوباش به عمامه روحانیت
حرفای قشنگی میزنن(:🪴
پیشنهاد بازدید🙃
|حُرّ|
#عشق_دریک_نگاه قسمت1 با صدای زنگ ساعت گوشیم بیدار شدم ساکمو برداشتم وسیله هایی که نیاز داشتم و داخ
💗عشق در یک نگاه💗
قسمت2
سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم
زهرا هم یه مفاتیح ریز از کیفش درآورد شروع کرد به خوندن
منم هندزفری رو گوشم گذاشتم و مداحی گوش میکردم
کم کم خوابم برد
زهرا: نرگس ،اجی بیدار شو وقت نماز و ناهاره
( چشمامو به زور باز کردم ): چشم
از ماشین پیاده شدیم و رفتیم نماز و خوندیم
بعد نماز همه رفتن داخل رستوران ،منم چون از غذاهای بیرون اصلا خوشم نمیاومد رفتم داخل اتوبوس نشستم
ده دقیقه بعد زهرا اومد
زهرا: خانم خانوما یه دفعه غش نکنی بیافتی رو دستمون
- خیالت راحت بادمجون بم آفت نداره
دست کرد داخل کیفش
زهرا: بیا ،مامان جونت واست ساندویج درست کرد ،میدونست چیزی نمیخوری
- قربون دستش برم
زهرا: منم مسئول حمل و نقلش بودمااا
- قربون شما هم برم
( ساندویج کتلت بود ،واقعن گشنم بود )
خانم موسوی: زهرا جان بیا اماره بچه هارو بگیر حرکت کنیم
زهرا: چشم،الان میام
هوا تاریک شده بود که رسیدیم
واقعن تو تاریکی شب هم میشد ،بوی شهدا رو حس کرد
این چند روز خیلی زود گذشت ،ولی دلم میخواست ثانیه ها یه عمر بگذره تا بیشتر بمونیم اینجا
یه شب بعد از خوندن دعا و نماز شب
خوابم برد ،خواب دیدم یکی داره اسممو صدا میزنه و میگه بیا
چند بار هم این جمله رو تکرار کرد
اصلا چهره اش مشخص نبود فقط صداشو میشنیدم
از خواب بیدار شدم
نگاهی به اطرافم کردم همه خواب بودن
یه ترس عجیبی افتاد توی دلم
چادرمو سرم کردم از چادر زدم بیرون
همه جا ظلمات و تاریک بود
ترسیدم
کجا باید برم ،اون صدای کی بود ؟
رفتم دورو برم و گشتم
یه دفعه صدای گریه ای شنیدم
دنبال صدا رفتم
•••••
🍁نویسنده: فاطمه ب🍁