eitaa logo
|حُرّ|
2.3هزار دنبال‌کننده
5هزار عکس
2.6هزار ویدیو
26 فایل
[﷽] و داد زد اسلحه ها همانطور دستتان بگیرید که انگار دست معشوقه تان است:)🚶💣! کُپـۍ‌ آزاده ستون🙂 لف دادی313صلوات بهت میوفته رفیق:) مدیر: @fatemeh_siavashii ادمین تبادلات: @fatemeh_siavashii #اول‌آدم‌باش‌بعد‌مذهبی #والسلام
مشاهده در ایتا
دانلود
رفقا..! یه‌جمله‌روقاب‌ڪنیم یابزنیـم‌گوشه‌ذهنمون وهرازگاهےنگاهےبھش‌بندازیم دونه‌دونه من لحظه‌لحظه‌ظھور روعقب‌میندازه
یک نفر میگفت وقتی میگویی اعوذ باالله چیزی فراتر از پناه بردن به خدا است یک چیزی توی مایه های "خدایا بغلم کن.." قلب من به تنگ آمده اعوذ باالله:)....... .
‏به خودمم مربوط نيست چه برسه شماها:/
از کجا معلوم، شاید اون عنکبوتی که تو اتاقت کشتیش، بهترین دوستش تو بودی. + دیگه عنکبوت نکشین😅🙁🕷
حسینطاهری_۲۰۲۲_۰۸_۲۳_۱۹_۱۵_۴۲_۹۰۵.mp3
13.06M
♡ ㅤ ❍ ⎙ㅤ ⌲ ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳᵉ التماسمہ حرم حرم ! با عنایتِ حسین ، حسین . . آرزوم شده‍ حرم حرم ؛ تحت رایت حسین ، حسین !"
_
سیـر‌تحـــول‌جناب‌آویـنی🕶!
اوایل جنگ بود ومرزها دست عراق بود درارتـــــفاعات گیلان غرب بودیم باحسرت بہ ابراهیم گفتم: یعنے میشہ مردم ما با امنیت از جاده عبور کنند و بہ شهـرِخودشان برن؟ گفت: روزے مےآيد کہ مردم ما ازهمین جادهـ دستہ دستہ به کربلا سفر مےکنند. . .✋🏻♥️
توجه هر کس که در زمان اذان به موسیقی گوش دهد نمی‌تواند موقع مرگ شهادتین بگوید🙃
براے شناخت آدما نباید عجول بود دیر یا زود خیلےقشنگ خودشونو نشونت میدن... فقط باید صبور باشے:)! ...
:)🖇
|حُرّ|
💗عشق در یک نگاه💗 قسمت11 یه هفته ای میشد که نرفته بودم حسینیه چهارم محرم بود و من بیتاب بی تابه رفت
💗عشق در یک نگاه💗 قسمت12 نزدیکای غروب بود که زهرا اومد خونه منم تو پذیرایی نشسته بودم و تلوزیون نگاه میکردم زهرا: سلام مامان: سلام مادر زهرا: خانم خانمااا سلام کردمااا،جواب سلام واجبه! ( یه دفعه یاد سلام آقای زمانی افتادم ،چقدر کار زشتی کردم که جوابشو ندادم) زهرا اومد کنارم زهرا: کجایی خواهر من ،حواست نیستااا،مشخصه عاشق شدی - همینجام زهرا: چرا نیومدی معراج؟ - اومدم زهرا: جدی؟ من چرا ندیدمت - تو اون شلوغی منو چه جوری میخواستی پیدا کنی؟ زهرا: اره راست میگی ،بین اون همه چادری ،تو رو پیدا کردن کار حضرت فیل بود حالا یه خبر خوش بدم ؟ - اره بگو شاید حال این روزامو بهتر کنه زهرا: خانم موسوی گفت بعد محرم ،میخوان چند نفرو ببرن کربلا البته لیست افراد و نوشت گفت قرعه کشی میکنن - من اینقدر گناه دارم که اقا نگام نمیکنه چه برسه ببره منو به حرمش زهرا: ععع نرگس،این حرفا از تو بعیده ،حالا امشب بابا بیاد ببینیم اول اجازه میده یا نه - باشه هر کاری دوست داری انجام بده شب بابا اومد خونه ،موقع شام بود که زهرا موضوع رو گفت بابا: زهرا جان ،من دستم خالیه الان،وگرنه از خدامم بود که بفرستمتون کربلا زهرا: بابا جون پول نمیگیرن که، قرعه کشی میکنن با هزینه خودشون میبرن مامان: جدی چه خوب؟ انشاءالله که اسمتون بیافته بابا: باشه بابا ،میتونین برین - بابا جون ،هنوز معلوم نیست اسممون بیافته یا نه ، زهرا: من که دلم روشنه اسممون میافته بابا: انشاءالله 🍁نویسنده: فاطمه ب🍁