تمامِ دلتنگی هایم را برایش نوشته ام؛
خط به خط...
روز به روز...
ساعت به ساعت...
اما میترسم!
میترسم از اینکه بخواند و با پوزخندی از کنارش رد شود!
میترسم از اینکه بخواند و با یک "مرسی" گفتن،
تمامِ تصوراتم را خراب کند!
میترسم از اینکه یک نفر قبل از من،
تمامِ اینها را برایش گفته باشد!
شجاعتم تا همین حد بود؛
"برایش نوشتن"
من جراتِ ارسالش را ندارم!
زل بزنید تو چشاش؛
مثل #حسین_منزوی بهش بگید:
که به غیرِ با تو بودن دلم آرزو ندارد...
#خب:\؟!
|حُرّ|
زل بزنید تو چشاش؛ مثل #حسین_منزوی بهش بگید: که به غیرِ با تو بودن دلم آرزو ندارد... #خب:\؟!
همیشه یک نفر در زندگی مان هست که دوست داشتنش عجیب برکت دارد.
دور میشوی دوستش داری...
نزدیک میشوی دوستش داری...
قهر میکنی باز هم دوستش داری...
همیشه یک نفر هست که حتی در اشتباهترین مسیر ممکن هم قدمهای دوست داشتنش را برمیداری....
کلا زنده هستی برای دوست داشتن همان یک نفری که خانه محکمی از عشق در قلبت ساخته است...
....:
°•🌈🌧🖇
#بسمربالعشاقــ؛)
#عاشقانہ_دو_مدافع🌱°•
#قسمت 2️⃣3⃣
_بعد از یک هفتہ کلنجار رفتـݧ باخودم بالاخره جواب سجادے رو دادم
با مریم داشتیم وارد دانشگاه میشدیم کہ سجادے و محسنے و دیدیم
تا ما رو دیدݧ وایسادݧو همونطورے کہ بہ زمیـݧ نگاه میکردند سلام دادݧ
مریم کہ ایـݧ رفتار براش غیر عادے بود با تعجب داشت بهشوݧ نگاه میکرد
خندم گرفت و در،گوشش گفتم:
_اونطورے نگا نکـݧ الاݧ فک میکنن خلے ها
جواب سلامشونو دادیم
داشتند وارد دانشگاه میشدند کہ صداش کردم
آقاے سجادے❓
با تعجب برگشت سمتم و گفت بله❓بامنید❓
بلہ باشمام اگہ میشہ چند لحظہ صبر کنید .یہ عرض کوچیک داشتم خدمتتوݧ
_بلہ بلہ حتما
بعد هم بہ محسنے اشاره کرد کہ تو برو تو
مریم هم همراه محسنے رفت داخل
خوب بفرمایید در خدمتم خانم محمدے
راستش آقاے سجادے مـݧ فکرامو کردم
خیلے سخت بود تصمیم گیرے اما خوب نمیتونستم شما رو منتظر نگہ دارم
_سجادے کہ از استرس همینطور با سوویچ ماشیـݧ بازے میکرد پرید وسط حرفمو گفت:
خانم محمدے اگہ بعد از یک هفتہ فکر کردݧ جوابتوݧ منفیہ خواهش میکنم بیشتر فکر کنید
مـݧ تا هر زمانے کہ بگید صبر میکنم
_خندیدم و گفتم:مطمعنید صبر میکنید❓شما همیـݧ الاݧ هم صبر نکردید مـݧ حرفمو کامل بزنم
معذرت میخوام خانم محمدے
در هر صورت مـݧ مخالفتے ندارم
سرشو آورد بالا و با هیجاݧ گفت جدے میگید خانم محمدے❓
بلہ کاملا
_پس اجازه هست ما دوباره خدمت برسیم با خوانواده❓
اینو دیگہ باید از خوانوادم بپرسید با اجازتوݧ
وارد کلاس شدم و رفتم پیش مریم نشستم اما سجادے نیومد
مریم زد بہ شونم و گفت:إ اسماء سجادے کو پس
نمیدونم والا پشت سرم بود
چے بهش گفتے مگہ❓
هیچے جواب خواستگاریشو دادم.
_حتما جواب منفے دادے بہ جووݧ مردم رفتہ یہ بلایے سر خودش بیاره
بازوشو فشار دادم و با خنده گفتم نخیر اتفاقا برعکس
إ خرشدے بالاخره❓پس فکر کنم ذوق مرگ شده.اسماء شیرینے یادت نره ها
باشہ بابا کشتے تو منو بعدشم هنوز خبرے نیست کہ
_وارد خونہ شدم کہ ماماݧ صدام کرد
اسماااااء❓
سلام جانم❓
بیا کارت دارم
باشہ ماماݧ بزار لباسامو...
نذاشت حرفم تموم بشہ
_همیـݧ الاݧ بیا..
بلہ ماماݧ
مادر سجادے زنگ زده بود.تو ازجوابے کہ بہ سجادے دادے مطمعنے❓
مگہ براے شما مهمہ ماما❓
چپ چپ نگاهم کرد و گفت ایـݧ حرفت یعنے چے❓
_خب راست میگم دیگہ ماماݧ همش فکرت پیش اردلانہ تو ایـݧ یہ هفتہ ۴ بار رفتے با مادر زهرا حرف زدے تا بالاخره راضیشوݧ کنے اما یہ بار از مـݧ پرسیدے میخواے چیکار کنے نظرت چیہ❓
_اسماء مـݧ منتظر بودم خودت بیاے باهام حرف بزنے و ازم کمک بخواے ترسیدم اگہ چیزے بگم مثل دفعہ ے قبل...
حرفشو قطع کردم و گفتم ماماݧ خواهش میکنم از گذشتہ چیزے نگو
_باشہ دخترم.مگہ میشہ تو برام مهم نباشے❓
مگہ میشہ حالا کہ قراره مهم تریـݧ تصمیم زندگیتو بگیرے بہ فکرت نباشم بعدشم تو عاقل تر از ایـݧ حرفایے مطمعـݧ بودم تصمیم درستے میگیرے
_باشہ ماماݧ مـݧ خستم میرم بخوابم
وایسااا.مـݧ بهشوݧ گفتم با پدرت حرف میزنم بعد بهشوݧ خبر میدم الاݧ هم بابا و اردلاݧ رفتـݧ واسہ تحقیق
تو دلم گفتم چہ عجب و رفتم تو اتاقم
_اردلاݧ و بابا تحقیق هاشونو کرده بودند و راضے بودن و قرار شده بود سجادے خوانوادش آخر هفتہ بیاݧ براے گذاشتـݧ قرار مدار عقد.
یک شب قبل از بلہ بروݧ اردلاݧ اومد تو اتاقمو گفت
نسلشون منقرض شده، دایناسورا رو نمیگم، صحبت سر آدمای اصیلِ، اونایی که تموم خوبیای عالمو آدمو دارنو هرچی بهشون بدی میکنیم، واسمون خم به ابرو نمیارن، اونایی که حضورشون رو تو بزنگاه های زندگیمون حس کردیم، اما اونقدر قدرشونو ندونستیم تا کم کم خودشون رو ازمون گرفتن که نفهمیم کی و کجا دیگه ازمون نا امید شدنو رفتن ...
میدونین اصیل بودن نه به ظاهر شیکو قشنگه، نه به ماشینو خونهی خوب و نه به مدرک تحصیلی، اصیل بودن همون خوبیاییِ که هممون داریم فراموشش میکنیم ...
#امیر_صلح_میرزایی
عارفی را پرسیدند :
زندگی خود را بر چه بنا كردی؟
پاسخ داد : بر چهار اصل
اول : دانستم رزق مرا ديگری
نمیخورد پس آرام شدم
دوم : دانستم كه خدا هر لحظه
مرا می بيند حیا كردم
سوم : دانستم كه كار مرا ديگري
انجام نمیدهد پس تلاش كردم
چهارم : دانستم كه پایان كارم مرگ است:)🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😊 دخترت رو خوشحال کن!
#استاد
ماکرون و مصی علینژاد اگه باهم ازدواج کنن، بچهشون میشه ماکروفر 😂
#حسین_دارابی
#پایان_مماشات
#لبیک_یا_خامنه_ای
|حُرّ|
(٫:
عرضی نیست آقا
حرم جایِما نیست آخر !
ما از سرِخجالت و شرمندگی
فقط آرزویخوابکربلا داریم (:
همراهِعصارهیِاشک ،
که آبِحیاتِماست و
همهیِدلخوشیِنوکرانِجامانده ..💔🚶🏾♀