eitaa logo
|حُرّ|
2.3هزار دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
2.6هزار ویدیو
26 فایل
[﷽] و داد زد اسلحه ها همانطور دستتان بگیرید که انگار دست معشوقه تان است:)🚶💣! کُپـۍ‌ آزاده ستون🙂 لف دادی313صلوات بهت میوفته رفیق:) مدیر: @fatemeh_siavashii ادمین تبادلات: @fatemeh_siavashii #اول‌آدم‌باش‌بعد‌مذهبی #والسلام
مشاهده در ایتا
دانلود
به قول استاد پناهیان: هدف باید بِکِشه،بُکشه اگه نه،هدف نیست!
تو چشم هاۍ منی ؛ چہ کسی چشم‌هایش را رها میکند؟👀☁️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به غروب کربلا قسم به خودِ خودِ خدا قسم تورو دوست دارم حسین..♥️ [شب زیارتی سید الشهدا علیه السلام]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یادمون بمونه امسال چی گذشت و چطور گذشت و یادمون باشه مایی که الان سفره های هفت سین سال نو رو میچینیم ، مدیون خیلیها هستیم که امسال کنار خانواده نیستن ...💔😭 ...بخاطر عزت و افتخار و آزادی ما...🇮🇷♥️ خدایا ... به خانواده‌هاشون صبر عطا کن ...😭
-دیری‌ست‌که‌از‌رویِ‌دل‌آرایِ‌تو‌دوریم؛ محتاجِ‌بیان‌نیست‌که‌مشتاقِ‌حضوریم🚶‍♂
12-maddahi.638.mp3
2.08M
تو دل بارون ...
حال‌من‌دقیقا‌مثل‌اون‌شخصےِ‌کہ رفت‌پیش‌امام‌جوادوگفت:جوانم..بریده‌ام..بہ‌تہ‌خط‌رسیده‌ام...! آقا‌گفت:فَفِّرُاِلَے‌الحُسَین بہ‌سمت‌حسین‌فرارکن...
_
|حُرّ|
_
اطلاعـاتِ‌بچه‌مذهـبی‌وحزب‌اللهی‌توعصرِ حاضـر،حکـم‌بمب‌ونارنجـک‌روداره؛ وقتی‌مستندو‌معـتبرحرف‌بزنـی تـوانِ‌مقابلـه‌باهـات‌رونـدارن✌️🏿..!
¹²⁰⁰ تاییمون مبارک...♥️
تو عبد خوبی باش؛ خدا رب بودنشو بلده
اینکه خدا گفته «هیچ اجباری در دین نیس» مثل «اوکی هر جور راحتی» دختراس بعدا ب فنات میدن جفتشون🙂😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من کارم گره خورده آقا ... حال و احوالم خوب نیس یا اباعبدلله💔🙂
|حُرّ|
دلم تنگته ابی عبدالله..
± گرفتی‌چیشد‌دیگه؟!
|حُرّ|
من عاشق نگاهای یواشکی و قشنگتم که وقتی برمیگردم سمتت میدزدیشون🤭🤫✨
می‌دونید علت گریه‌ی بی‌اختیار چیه؟ اینه که بدن‌مون درحال مبارزه با چیزاییه که ذهن و قلب‌مون نمی‌تونن اون‌ها رو توجیه کنن .!🤌🏼🌱 [ چه کُند با غمِ تو این دلِ آشفته‌ی من؟ ]
شخصی بهلول را دید و گفت: تورا از دور دیدم گمان کردم خريـــ🐴 می آید! بهلول گفت: من هم تورا دیدم گمان کردم انسانی می آید… ؟😐😂😂
آواره ی هوایِ تو دائم غریب بود!
|حُرّ|
💗عشق در یک نگاه💗 قسمت7 یه هفته ای میشد که میرفتیم حسینیه واقعن حال و هوای خوبی داشت کمتر از ده رو
💗عشق در یک نگاه💗 قسمت8 زهرا: خوب، حالا بگو امروز چت شده بود؟ -نمیدونم زهرا چم شده ،وقتی اقای زمانی و میبینم قلبم تن تن میزنه ،میترسم دوچار گناه بشم زهرا: آخییی عزیززم ،عاشق شدی پس ؟ - نه بابا میگم حس گناه دارم تو میگی عشق زهرا: اره جونه خودت، باشه قبول میکنم صبح باصدای زنگ گوشیم بیدار شدم ناشناس بود - الو ،بفرمایید سلام نرگس جان خوبی،موسوی هستم - سلام خانم موسوی ،مرسی شما خوبین؟ موسوی: نرگس جان هر چی واسه زهرا زنگ میزنم جواب نمیده ،کجاست؟ سرمو برگردوندم : همینجا ست خوابیده موسوی: اها باشه اگه میشه امروز زودتر بیاین حسینیه - باشه چشم موسوی : چشمت بی بلا،فعلن یا علی - یا علی - زهرا پاشو احضار شدیم زهرا؟ بلند شدم رفتم کنار تختش زهرا تو تب داشت میسوخت - یا خدا ،زهرا چشماتو باز کن زهرا:( به زور صداش در میاومد)جانم آجی - داری تو تب میسوزی،پاشو بریم دکتر زهرا: خوبم بابا ،یه کم استراحت کنم بهتر میشم صبر کن برم از مامان قرصی ،چیزی بگیرم - مامان ،مامان مامان: بله چی شده؟ - زهرا تب کرده ،یه قرصی چیزی نداریم بخوره؟ مامان : چرا داریم،الان میارم یه تشک اب با یه پارچه تمیز گرفتم رفتیم تو اتاق لباس زهرا رو باز کردم شروع کردم با پارچه نم دار روی تنش کشیدم مامان: وااایی خدا مرگم بده ،چی شده یه دفعه؟ - چیزی نیست مامان جان از خستگیه! زهرا پاشو قرصو بخور زهرا: دستت درد نکنه یه ساعتی زهرا رو پاشویه کردم که تبش اومد پایین زهرا: نرگس جان تو برو حسینیه ،زشته هر دوتامون نباشیم من حالم بهتره - باشه یه کم دیگه پیشت میمونم بعد میرم زهرا: دارم میگم حالم خوبه،تازه اگه هم کمک بخوام مامان هست ،پاشو برو تا با لنگه دمپایی دنبالت نکردم - باشه باشه ،الان میرم لباسمو پوشیدمو زهرا رو بوسیدم رفتم - مامان جان من دارم میرم حسینیه ،مواظب زهرا باش مامان: باشه مادر ،برو مواظب خودت باش - چشم 🍁نویسنده: فاطمه ب🍁
معلم:برای نابودی اسرائیل چندتا بمب نیازه..؟ دانش‌آموز:دوتا معلم:چرادوتا..! دانش‌آموز: ۱_فرمان‌سید‌علی ۲_سربند‌یازهرا
سکوت آخرین تلاش برای گفتن همه چیزهایی است که وقتی صحبت می‌کردیم نمی‌فهمیدند.
👀
زمینه2.mp3
9.83M
ایلیا ایلیا..... ❤️
|حُرّ|
💗عشق در یک نگاه💗 قسمت8 زهرا: خوب، حالا بگو امروز چت شده بود؟ -نمیدونم زهرا چم شده ،وقتی اقای زمانی
💗عشق در یک نگاه💗 قسمت9 یه دربست گرفتم و رفتم سمت حسینیه وارد حیاط شدم و همینجور که سرم پایین بود به افرادی که داخل حیاط بودن سلام کردم و وارد حسینیه شدم - سلام! عاطفه: سلام عزیزم ،زهرا کجاست؟ - زهرا تب کردن نتونست بیاد عاطفه: آخی عزیززم ،حتمن از خستگی دیروزه! - احتمالن، هانیه کجاست؟ عاطفه: هانیه امروز تا غروب کلاس داره نمیتونه بیاد - آها رفتم کنار عاطفه ،مشغول تمیز کردن کشمشا شدیم خانم موسوی وارد شد: سلام بچه ها ،نرگس زهرا کجاست پس؟ - سلام ،زهرا تب کرده نتونست بیاد موسوی: چه بد ،امروز یه عالم کار داریم ،هنوز خریدامون تمام نشده ،عاطفه جان آماده شو همراه برادرا بری خرید عاطفه: خانم موسوی ،من دوساعت دیگه باید برم دانشگاه موسوی( خندش گرفت) هیچی امروز فک کنم همه باید تارو مار شین ،نرگس تو چی؟ باید بری دانشگاه؟ - نه من امروز کلاسی ندارم موسوی: خا خدارو شکر پس تو آماده شو ( نمیدونستم این دفعه چه بهونه ای بیارم ،میترسیدم شک کنه بهم مجبور شدم قبول کنم) - باشه بلند شدم و رفتم داخل حیاط رفتیم کنار اقای زمانی و ساجدی خانم موسوی: بچه ها سفارش نکنماااا سه روز دیگه محرمه وسیله ها تا غروب باید خریده باشین اقای ساجدی : چشم خانم موسوی سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم توی راه فقط ذکر میگفتم و یه قرآن کوچیک گرفتم شروع کردم به خوندن نفسم بالا نمیاومد شیشه پنجره رو تا آخر پایین آوردم ساجدی: خانم اصغری حالتون خوبه؟ - بله خوبم یه دفعه ماشین ایستاد زمانی: یاسر داداش گلوم خشک شد بپر چند تا آبمیوه و کیک بخر ساجدی: چشم ساجدی با پیاده شدن از ماشین ،حالم بدتر شده بود ،صدای ضربان قلبمو میشنیدم که به تندی داره میزنه چرا هرچی قرآن میخونم قلبم آروم نمیشه خدایا خودت کمکم کن زمانی: خانم اصغری ،انگار حالتون خوب نیست! زبونم قفل شده بود ،به من من افتادم - خوبم ،چیز خاصی نیست ساجدی اومد سوار ماشین شد یه آبمیوه با کیک به من داد منم چون اینقدر حالم بد بود ،آبمیوه رو سریع خوردم شاید این قلب آتشینم کمی سرد بشه رفتیم بازار و شروع کردیم خرید کردن روغن، قند ،مرغ و گوشت ،ظرف یک بار مصرف تو دستای همه مون پر بود از وسیله ،البته وسیله هایی که سنگین بود و خودشون برداشتن وسلیه های سبک و دادن دست من نزدیکای غروب بود که کل خریدامونو انجام دادیم رفتیم سمت حسینیه همه بچه ها رفته بودن فقط خانم موسوی مونده بود داخل حسینیه وسیله ها رو بردیم گذاشتیم داخل آشپز خونه موسوی: دست همه تو درد نکنه ،اجرتون با سید الشهدا - خیلی ممنون ،منم با اجازه تون اگه کاری ندارین برم خونه موسوی: صبر کن تنها نرو،بچه ها اگه مسیرتون میخوره خانم اصغری رو هم برسونین ساجدی: اختیار ما دست آقا حسامه ،چی میگی؟ زمانی: بله حتمن بریم - نه مزاحمتون نمیشم خودم یه دربست میگیرم میرم زمانی: اختیار دارین چه زحمتی ،درست نیست این موقع شب تنهایی برین خونه از خانم موسوی خداحافظی کردیم و سوار ماشین شدیم ساجدی: حسام جان من سر این میدون پیاده میشم ،جایی کار دارم زمانی: یاسر جان خانم اصغری رو میرسونیم بعد تو میرسونم ساجدی : نه داداش دیرم میشه ،یه کار واجب دارم 🍁نویسنده: فاطمه ب🍁
●آقا امیرالمؤمنین(علیه‌السلام): دنیا برای رسیدن به آفریده شده، نه برای رسیدن به دنیا. | نَهجُ‌البَلاغه_حکمت۴۶۳
Hossein Taheri - Panjere Del (320).mp3
3.28M
بپیوند بہ این خیلِ آسمانے . . مبادا روند و تو جا بمانے ! قبل از خواب خودرا شارژ کنید📿
وقتی داری روزای سَختی رو میگذرونی و میگی پَس خدا کجاست ؟ یادِت باشه که استاد هَمیشه موقع اِمتحان سکوت میکنه . . . 🙃
شبتونـ.بخیر🤗
‌ بِسمِ‌‌خُداۍ‌سَتّـٰارُالعیوب(: