eitaa logo
مرحوم حاج شیخ عیسی شاکری (ره)
174 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
5.3هزار ویدیو
14 فایل
اَللَّهُمَّ‌صَلِّی‌عَلَیَ‌مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّدوَعَجِل‌فَرَجَهُم‌وَفَرَجَنَابِهِم https://eitaa.com/hajishakeri
مشاهده در ایتا
دانلود
. ♻️بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ♻️ 🕊ظهـــورنـزديــڪ اســت🕊 👈⏱ 👇 🟩 از ساحران فرعون تا واقعیت مجازی تکنولوژی (بلوبیم) ⚠️ تا به حال به حضرت موسی و فرعون دقت کرده‌اید؟ ✍🏻 که به عزت فرعون، قسم خورده بودند که برنده خواهند شد، عصاهایشان را انداختند اما کاری که کردند، اژدها شدن عصا نبود، آنها چشمهای مردم را کردند تا به نظر مردم اژدها دیده شود. ➖ خداوند در آیه ۱۱۶ سوره مبارکه اعراف می‌فرماید: « فَلَمَّا أَلْقَوْا سَحَرُوا أَعْيُنَ النَّاسِ وَاسْتَرْهَبُوهُمْ وَجَاءُوا بِسِحْرٍ عَظِيمٍ» «هنگامی که انداختند، چشم های مردم را جادو کردند و آنان را سخت ترساندند، و جادویی بزرگ و شگفت آور به میان آوردند» ➖ گرچه امروزه عصر علم و تكنولوژی است و خبری از سحر نیست، آیا ممکن است فریب چیزی که وجود ندارد بخوریم و چشمهای ما سحر بشود؟ ➖ بله، . واقعیت مجازی که به شدت در حال پشتیبانی و‌گسترش است و‌ احتمالا شما حداقل یکبار آن را تجربه کرده‌اید. ➖ فناوری سه بعدی، فناوری جدید واقعیت مجازی بدون عینک است، با این فناوری با استفاده از لیزرهای مخصوص هر چیزی را در هرجایی به صورت سه بعدی طراحی و نمایش داده می‌شود، این فناوری در جشن سال نو میلادی چین سال ۲۰۲۲ در ابعاد عظیم مورد استفاده قرار گرفته ست. ➖ نکته جالب داستان ساحران اینجاست که هنگامی که حضرت موسی عصای خود را به اذن خدا تبدیل به اژدها کردند، ساحران بی‌درنگ ایمان آوردند، چراکه آن‌ها به خوبی فرق و را میدانستند و با آگاهی که داشتند، فرق و را می‌دانستند. ➖ در بحبوحه فتنه‌های آخرالزمان کسانی نجات پیدا می‌کنند که دانش و بصیرت دینی داشته و آگاهی لازم و کافی درمورد تکنولوژی و رسانه را داشته باشند و تفاوت واقعیت و را از هم تشخیص دهند. •┈┈••••✾•🌿💔🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿💔🌿•✾•••┈┈• ! 👈 برسون صاحب و مولای ما رو 👈تنهاراه‌نجات،فرج‌صاحب‌الزمان‌ست 👈با ما همراه شوید👇👇 https://eitaa.com/hajishakeri و اما نکته🛑 !
3.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. ♻️بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ♻️ 🕊ظهـــورنـزديــڪ اســت🕊 و 👈 👇 ⚠️اعترافات افسر سابق سازمان سیا⚠️ ‌‌🔹آنچه دنیا برایمان روایت می‌کنند، به واقعیت نزدیک است؟ ‌👈‌‌جان‌استاکوِل؛ : ‌‌1⃣‌‌ روزنامه‌ نگار با سازمان سیا داشتند. ‌‌2⃣‌‌ ما که می‌خواستیم را می‌نوشتیم و می‌کردیم. ‌‌3⃣‌‌ سپس همان را برای خبرنگارانی در اروپا که از ما حقوق می‌گرفتند تا پوشش دهند. ‌‌4⃣‌ به بعضی از پول می‌داد که برایش کتاب ! ┏⊰🥀💔🥀⊱━─━🖤━┓ https://eitaa.com/hajishakeri ┗━━─━⊰🥀💔🥀⊱🖤┛
_کوتاه ﺩﺭ ﯾﮏ ﺩﻫﮑﺪﻩ ﯼ ﮐﻮﭼﮏ ﻣﻌﻠﻢ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺍﺯ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯﺍﻥ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺗﺎ ﺗﺼﻮﯾﺮﯼ ﺍﺯ ﭼﯿﺰﯾﮑﻪ ﺑﺮﺍﯾﺸﺎﻥ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺑﺎ ﺍﺭﺯﺵ ﺍﺳﺖ ﺭﺍ ﺑﮑﺸﻨﺪ. ﺍﻭﺑﺎﺧﻮﺩ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯼ ﻓﻘﯿﺮ ﺣﺘﻤﺎ ﺗﺼﻮﯾﺮ ﺑﻮﻗﻠﻤﻮﻥ ﻭ ﻣﯿﺰ ﭘﺮ ﺍﺯ ﻏﺬﺍ ﺭﺍ ﻣﯿﮑﺸﻨﺪ . ﻭﻟﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﺳﺎﺩﻩ ﻭﮐﻮﺩﮐﺎﻧﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺗﺤﻮﯾﻞ ﺩﺍﺩ , ﻣﻌﻠﻢ ﺷﻮﮐﻪ ﺷﺪ. ﺍﻭ ﺗﺼﻮﯾﺮ ﯾﮏ ﺩﺳﺖ ﺭﺍ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ . ﻭﻟﯽ ﺍﯾﻦﺩﺳﺖ ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺑﻮﺩ؟ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﺍﯾﻦ ﺩﺳﺖ ﮐﺸﺎﻭﺭﺯﯼ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﮔﻨﺪﻡ ﻣﯿﮑﺎﺭﺩ . ﻣﻌﻠﻢ ﺑﺎﻻﯼ ﺳﺮ ﺁﻥ ﮐﻮﺩﮎ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﺍﯾﻦ ﺩﺳﺖ ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺍﺳﺖ؟ ﮐﻮﺩﮎ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﻣﯿﮑﺸﯿﺪ گفت:خانم این دست شماست. ﻣﻌﻠﻢ ﺑﯿﺎﺩ ﺁﻭﺭﺩ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﯾﻦ ﮐﻮﺩﮎ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﻫﺎﯼﻣﺨﺘﻠﻒ ﭘﯿﺶ ﺍﻭ ﻣﯿﺎﻣﺪ ﺗﺎ ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻌﻠﻢ ﺩﺳﺖ ﻧﻮﺍﺯﺷﯽ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺍﻭ ﺑﮑﺸﺪ. ویکتور هوگو میگوید: ﺍﯾﻤﺎن ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ ﮐﻪ ﮐﻮﭼﮑﺘﺮﯾﻦ ﻣﺤﺒﺘﻬﺎ ﺍز ﺿﻌﯿﻔﺘﺮﯾﻦ ﺣﺎﻓﻈﻪ ﻫﺎ ﭘﺎﮎ ﻧﻤﯿﺸﻮﺩ...
📗داستان سه پرسش پادشاه روزی پادشاهی تصمیم گرفت که اگر بتواند پاسخ سه پرسش مهم را بیابد، همیشه موفق خواهد شد: ۱. بهترین زمان برای انجام هر کار چه زمانی است؟ 2. مهم‌ترین فردی که باید به او توجه کرد، چه کسی است؟ 3. مهم‌ترین کاری که باید انجام داد، چیست؟ او اعلام کرد که هر کسی که بتواند این سه پرسش را پاسخ دهد، پاداش بزرگی دریافت خواهد کرد. دانشمندان، مشاوران، و حکیمان بسیاری نزد پادشاه آمدند، اما هرکدام پاسخی متفاوت داشتند. برخی گفتند که پادشاه باید یک تقویم دقیق داشته باشد تا بهترین زمان هر کار را مشخص کند، برخی گفتند باید از مشاوران خردمند کمک بگیرد. درباره‌ی مهم‌ترین فرد، برخی گفتند که پادشاه باید به وزیرانش توجه کند، برخی گفتند سربازان، و برخی گفتند که دانشمندان مهم‌ترین افرادند. در مورد مهم‌ترین کار، برخی گفتند که جنگیدن برای گسترش قلمرو، برخی گفتند عبادت، و برخی گفتند جمع‌آوری ثروت. پادشاه از این پاسخ‌های گوناگون راضی نشد و تصمیم گرفت به دیدار یک مرد زاهد برود که در کوهستان زندگی می‌کرد و به خرد و دانایی مشهور بود. پادشاه با لباس ساده‌ای به کلبه‌ی زاهد رفت و دید که او در باغچه‌ی کوچک خود در حال بیل زدن است. پادشاه گفت: "ای مرد خردمند! آمده‌ام از تو بپرسم که بهترین زمان برای انجام هر کار، مهم‌ترین فرد، و مهم‌ترین کار چیست؟" مرد زاهد چیزی نگفت و به بیل زدن ادامه داد. پادشاه مدتی منتظر ماند، سپس گفت: "اگر نمی‌توانی پاسخم را بدهی، اجازه بده تا من به تو کمک کنم!" پادشاه بیل را از دست زاهد گرفت و شروع به کندن زمین کرد. ساعت‌ها گذشت و پادشاه عرق‌ریزان کار کرد، اما زاهد چیزی نگفت. پادشاه خسته شد و گفت: "من برای گرفتن پاسخ آمده‌ام، اگر نمی‌خواهی جواب دهی، برمی‌گردم." در همین لحظه، مردی خون‌آلود از میان درختان دوید و روی زمین افتاد. پادشاه و زاهد بلافاصله به کمک او رفتند. زخم‌های مرد را بستند و او را به کلبه بردند. مرد، که به شدت زخمی بود، چشمانش را باز کرد و با تعجب به پادشاه نگریست. مرد گفت: "ای پادشاه! من دشمن تو هستم. تو برادرم را اعدام کردی و من قسم خوردم که از تو انتقام بگیرم. امروز در کمین بودم تا تو را بکشم، اما سربازانت مرا دیدند و زخمی کردند. اگر تو زخم‌هایم را نبسته بودی، اکنون مرده بودم. اما اکنون که تو به من کمک کردی، دشمنی‌ام از بین رفت و تا آخر عمر بنده و خدمتگزار تو خواهم بود." پادشاه از این ماجرا شگفت‌زده شد و مرد را بخشید. سپس دوباره رو به زاهد کرد و گفت: "اکنون، پاسخم را بده!" پاسخ حکیمانه زاهد لبخندی زد و گفت: "تو پاسخ را همین امروز دریافت کردی!" پادشاه با تعجب گفت: "چطور؟" زاهد گفت: *"اگر دیروز عجله می‌کردی و به من کمک نمی‌کردی، اکنون بدون پاسخ بازمی‌گشتی و مرد زخمی تو را می‌کشت. پس بهترین زمان برای انجام هر کار، همان لحظه‌ای است که در آن هستی، چون تنها زمانی که واقعاً در اختیار داری، همین حالا است. مهم‌ترین فرد، کسی است که در همان لحظه با تو است، چون آینده را نمی‌توان پیش‌بینی کرد و شاید دیگر او را نبینی. و مهم‌ترین کار، کمک به همان فردی است که در کنار توست، چون هدف اصلی زندگی، نیکی و خدمت به دیگران است."* پادشاه با شنیدن این پاسخ، آرامش عجیبی یافت و دریافت که حقیقت در سادگی نهفته است. از آن روز به بعد، او همیشه در لحظه زندگی می‌کرد، به مردم توجه می‌کرد، و هر زمان که می‌توانست، به دیگران کمک می‌کرد. 📌 نتیجه: این داستان به ما می‌آموزد که مهم‌ترین زمان، زمان حال است؛ مهم‌ترین فرد، کسی است که در کنار ماست؛ و مهم‌ترین کار، خدمت و مهربانی است.