#روضه_امام_حسن_مجتبی_ع
الا یا اهل العالم ، غم بپا شد
عزای غم فزای مجتبی شد
زمین و آسمان ماتم گرفته
دوباره تازه داغ مصطفی شد
ملائک خاک غم بر سر بریزند
عوالم هم نوای مرتضی شد
منادی این ندا در عرش دارد
چه داغی بر دل خیر النساء شد
شده غارت زده گویا حسینش
چرا ؟ زیرا حسن از او جدا شد
بنالد حضرت ام المصائب
که زینب باز هم صاحب عزا شد
بنی هاشم چرا در اضطرابند؟
چرا اسب بنی مروان رها شد ؟!
مگر نعش حسن شد تیر باران؟
که ابلیسِ جمل شاد از جفا شد
چرا بند کفن شد پاره پاره !؟
تن و تابوت از چه جابجا شد !؟
نشد پیش پیمبر دفن گردد!
اجابت امر آن ملعونه را شد
نشد تشییعِ آقا روز باشد
دوباره شب ، دوباره ماجرا شد
چرا تنهاترین سردار شد او
و اینگونه غریب آقای ما شد
شکم ها از حرام و شبهه پُر بود
که دینداری پر از رنگ و ریا شد
نشد یک یار با آقا بماند
نماز عشق تا محشر قضا شد
همه مرتد شدند اِلّا ثلاثه
و دینداری فقط یک ادّعا شد
حسن ای شیعیان از بس غریب است
ز غربت گفتنش ، مدح و ثنا شد
امام مجتبی بس مادری بود
کنار قبر مادر خوب جا شد
کنار قبر مخفی شد مزارش
بقیع آرامگاه هل اتا شد
عصای دست مادر جایش اینجاست
هم اینگونه حسن حاجت روا شد
کجا کشتند ای مردم حسن را؟
همانجایی که قدّش چون عصا شد
کجا خونِ دل از حلقِ حسن ریخت
همانجایی که سیلی بر مَلا شد
کجا تابوت و تن خونین شد؟ آری
همانجایی که زهرا مبتلا شد
کجا خونِ جگر شد بر دلِ او
همانجایی که چادر زیر پا شد
همان چادر که اینک پرچم ماست
همان پرچم که رنگ کربلا شد
برای انتقام آماده باشد
هر آنکس که اسیر نینوا شد
سراغ از یوسف زهرا نگیرد
هر آنکس که جدا از مجتبی شد
#روضه_امام_حسن_مجتبی_ع
@hajmahmoodzholideh
#روضه_امام_حسن_مجتبی_ع
کریم باشی و تنها و بی سپاه و غریب!
چه گویم از غمِ تو ، ای امامِ صبر و شکیب؟
شنیده ایم ز غربت، به خویش پیچیدی
ز ماجرای زمین خوردنی که تو دیدی
شبیهِ آنچه تو دیدی، کسی گمان نبرَد
خدا کند که کسی، مادرش زمین نخورد
به پیشِ چشم تو مادر ز خصم، سیلی خورد
ز دستِ دشمنِ دین، یاس رنگ نیلی خورد
شنیده ایم نگاهت به کوچه حیران ماند
از آن به بعد دو چشمت همیشه گریان ماند
نَه آن وقارِ عجیبِ ز خانه آمدنت
نَه این شکستِ غریبانۀ عصا شدنت
از آن زمان جگرت پاره پاره شد، اما
تو هیچ دَم نزدی از غمِ دلت آقا
دلت ز سودۀ الماس پاره پاره نشد
که قاتلِ تو بجز خونِ گوشواره نشد
در آن میانه به فکرت، حجابِ مادر بود
کبودیِ رُخِ او ، چون نقابِ مادر بود
همیشه خاطره ای تلخ، کرده اَت شاکی
هماره در نظرت ماند، چادرِ خاکی
دگر ندید علی، چهره ای ز محرمِ خویش
دگر نشد که شود، هم کلامِ همدمِ خویش
از آن به بعد همه ماجرا، نهانی ماند
و غربتِ تو به اذنِ خدا جهانی ماند
نَه هفت مرتبه زهرِ جفا ترا کُشته
هزار مرتبه درد و بلا ترا کُشته
تویی غریب و گرفتار، یا حسین شهید
تویی بدونِ علمدار، یا حسین شهید
غریب حسین، که همچون حسن ز دستش رفت
غریب حسین، که حتی کفن ز دستش رفت
#روضه_امام_حسن_مجتبی_ع
@hajmahmoodzholideh
#روضه_امام_حسن_مجتبی_ع
کریم باشی و تنها و بی سپاه و غریب!
چه گویم از غمِ تو ، ای امامِ صبر و شکیب؟
شنیده ایم ز غربت، به خویش پیچیدی
ز ماجرای زمین خوردنی که تو دیدی
شبیهِ آنچه تو دیدی، کسی گمان نبرَد
خدا کند که کسی، مادرش زمین نخورد
به پیشِ چشم تو مادر ز خصم، سیلی خورد
ز دستِ دشمنِ دین، یاس رنگ نیلی خورد
شنیده ایم نگاهت به کوچه حیران ماند
از آن به بعد دو چشمت همیشه گریان ماند
نَه آن وقارِ عجیبِ ز خانه آمدنت
نَه این شکستِ غریبانۀ عصا شدنت
از آن زمان جگرت پاره پاره شد، اما
تو هیچ دَم نزدی از غمِ دلت آقا
دلت ز سودۀ الماس پاره پاره نشد
که قاتلِ تو بجز خونِ گوشواره نشد
در آن میانه به فکرت، حجابِ مادر بود
کبودیِ رُخِ او ، چون نقابِ مادر بود
همیشه خاطره ای تلخ، کرده اَت شاکی
هماره در نظرت ماند، چادرِ خاکی
دگر ندید علی، چهره ای ز محرمِ خویش
دگر نشد که شود، هم کلامِ همدمِ خویش
از آن به بعد همه ماجرا، نهانی ماند
و غربتِ تو به اذنِ خدا جهانی ماند
نَه هفت مرتبه زهرِ جفا ترا کُشته
هزار مرتبه درد و بلا ترا کُشته
تویی غریب و گرفتار، یا حسین شهید؟
تویی بدونِ علمدار، یا حسین شهید؟
غریب حسین، که همچون حسن ز دستش رفت
غریب حسین، که حتی کفن ز دستش رفت
#روضه_امام_حسن_مجتبی_ع
@hajmahmoodzholideh
#روضه_امام_حسن_مجتبی_ع
میسوخت از شرارِ جفا، حنجرت حسن
میدید دست و پا زدنت، همسرت حسن
زهری که بارها به گلوی تو ریخته
میریخت از لب و جگر و حنجرت حسن
شد شعله ور به جسمِ تو، یک عمر خونِ دل
آتش گرفته بود همه پیکرت حسن
گفتی به قاتلت که از این شهر دور شو!
دادی امان به قاتلِ عصیانگرت حسن
با لَخته لَختۀ جگرت در میانِ طشت
آتش زدی به زندگیِ خواهرت حسن
چشم حسین، چون به جگر پاره ها فتاد
گفت ای برادرت بفدای سرت حسن
این پاره پاره های جگر، داغِ مادر است
آنچه به کوچه، دیده دو چشمِ ترت حسن
سیلیِ ثانی و خَمِ دیوار یکطرف
وای از زمین فتادنِ او در برت حسن
عمری برای چادرِ خاکی گریستی
ای صبح و شام، گریه کنِ مادرت حسن
با کس نگفتی از غمِ مادر، بجای خود
ماندی غریب در وسطِ لشگرت حسن
یک دوست هم برای تو باقی نمانده بود
ای پُر ز دشمنان، همه دور و برت حسن
با اینهمه، برای حسین اشک ریختی
قاسم به کربلاست پیام آورت حسن
#روضه_امام_حسن_مجتبی_ع
@hajmahmoodzholideh
#روضه_امام_حسن_مجتبی_ع
تا که زهرا بخرد گریه ی با شیون را
به حسن گریه کنم، تا بپذیرد من را
با صدا گریه کنم، بهرِ کسی که همه عمر
بی صدا داد نشان گریه ی بی شیون را
به غریبیِ حسن، گریه کنَش هست حسین
که ز حق میطلبد در ره او مردن را
این حسن مادری و حضرت زهرا حسنی است
پس به هر کس ندهد اذنِ حسن گفتن را
هر محبی نتواند که کند صبرش، درک
یادِ ما داد به تدریج فنا گشتن را
جگرِ پاره فقط روضه ی او میفهمد
بخدا ذوب کند ماتمِ او آهن را
□ □ □
گر چه با سوده ی الماس، جگر بیرون ریخت
میدهد زخمِ چهل ساله چنین کشتن را
نیش خندِ دو نفر ، کشت حسن را همه عمر
قنفذ استادِ مغیره شده، خندیدن را
میخِ در، در همهی عمر حسن را میکشت
دیده در زیرِ درِ افتادن و جان کندن را
نه فقط بافته از بهر حسینش جامه
مادر از بهرِ حسن دوخته پیراهن را
تن و تابوت بهم دوخته شد اما هیچ...
فرصتِ غارتِ آن جامه نشد دشمن را
دانی از چیست که فرمود حدیثِ "لا یَوم"؟
دانًد از زیرِ سمِ اسب، خبر دادن را
چه بماند ز تنی زیرِ سمِ ده مرکب؟
وای از آنچه که دیده ست به مقتل زینب
#روضه_امام_حسن_مجتبی_ع
@hajmahmoodzholideh