eitaa logo
اشعار حاج محمود ژولیده
1.4هزار دنبال‌کننده
5 عکس
0 ویدیو
39 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
دست و پا گیرم و قلبم، نفسِ آه ندارد دردِ سر سازم و پایم رمقِ راه ندارد همنشینِ شبِ تارم، سحرم ماه ندارد یوسفِ گم شده اَم، جز دلِ من چاه ندارد آنقدَر گریه کنم، یوسفِ من از سفر آید آنقدَر ناله کنم، تا به سراغم پدر آید شِبه زهرایم و خصمم به رویم، پنجه کشیده خویش را میکِشم از درد، به این قدّ خمیده مثلِ من، هیچ کسی طعمِ اسیری نچشیده آن یتیمم که کسی، همچو من آزار ندیده کار دستِ همه داده بدنم، بسکه شکسته پدرا! دختِ یتیمت سرِ راهِ تو نشسته خواب دیدم که به دیدار من اینجا، به سر آیی در خراباتِ خرابه، تو به وقتِ سحر آیی دانم از این سرِ مو کنده ی من، دیده تر آیی جای سیلی چو به رویم نگری، خونجگر آیی جای آن دستِ نوازشگرِ تو، مُشت چشیدم من به این قافله با پا نه، که با زجر رسیدم آمدی ای سرِ پر خون؟ چه سری! عیب ندارد جز سری، از تو نمانده اثری! عیب ندارد گر نداری ز یتیمَت خبری، عیب ندارد نیمه جان دخترِ خود را ببَری، عیب ندارد راستی! داشت مرا زجر، دلِ شب خفه میکرد گر نمیدید مرا مادرِ زینب، خفه میکرد هیچکس یارِ یتیمِ تو نشد، در شب صحرا ناگهان قسمتِ من شد، بغلِ حضرت زهرا او نشان داد پس از بوسه بمن، باقیِ رَه را او نشان داد بمن بر سرِ نِی، جلوه ی مه را بعد از آن، رَاسِ تو در بزمِ عدو جلوه گری کرد قاریِ تشت نشین، دفع ز ما هر خطری کرد خواهرم داشت در آن همهمه میمرد، ز تهمت دخترت داشت به پیشِ همه میمرد، ز تهمت داشت ناموسِ تو و فاطمه میمرد، ز تهمت عمه هم داشت در آن واهمه میمرد، ز تهمت خیزران را به لبِ خویش خریدی، به چه قیمت؟ که نگوید ز کنیزی سخنی، دشمنِ عصمت @hajmahmoodzholideh
فَابکِ عَلی' رقیه، که او را چه بد زدند فَابکِ عَلی' رقیه، که بر او لگد زدند منزل به منزل، عاطفه اَش غرقِ آه شد هر جا رسید، کعبِ نِئی سدّ راه شد وقتی شبیهِ مادرِ سادات شد مفید از بسکه ضربه خورد، چو او قامتش خمید کوچکترین، بزرگِ حرم شد ز داغ و درد تاثیرِ اوست، بیشتر از صد هزار مَرد از بسکه دید محنت و غمهای عالمین شد پیر راهِ قافله ی زینب و حسین حالا که اینهمه اثرش جاودانه شد مانند فاطمه به تنش تازیانه شد تا گفت یاعلی، کتکی خورد بی هوا یافاطمه که گفت، چَکی خورد بی هوا هر بار، ذکرِ یااَبَتا یاحسین گفت سیلی جواب او شد و بَد ناسزا شِنُفت خسته نشد از اینهمه دردی که میچشید خسته شد از اِهانتِ زشتی که میشنید مویی که بارها دلِ باباش، آب شد در دستِ زجر، گیسوی پُر پیچ و تاب شد از مُشتِ محکمی، که دهانش بخون نشست دندان و لَثّه ها و زبانش بخون نشست لَحنَش ز لَحنِ فاطمه زینت گرفته بود شیرین زبانِ قافله لُکنَت گرفته بود برگشته بود لهجه ی، بابایی گفتنَش داداشی اَش کجاست، به لالایی گفتنَش بر نیزه رَاسِ کودکِ شش ماهه را که دید غَش کرد و خوش زبانیِ لالایی اَش پَرید در آخرِ مسیر، شد از یک نظاره شاد بابا ز نیزه خم شد و یکباره بوسه داد این بوسه را دوباره سحر در خرابه دید وقتی سری، به دیده ی تر در خرابه دید بعد از یکی دو درد دل، انگار جان گرفت در آخرین نفَس، لبِ بابا نشان گرفت لب های پاره پاره به اشکش که شُسته شد چشمانِ خسته اَش، ز همان بوسه بسته شد @hajmahmoodzholideh
نیمه شب غمدیده ماندم، مادرم آمد به‌ یاد دست و پا پیچیده ماندم، مادرم آمد به یاد نه عمو بود و نه بابا، نه مرا یک آشنا ساعتی رنجیده ماندم، مادرم آمد به یاد گیسویم در دست زجر و زجر می‌دیدم ز درد از عدو ترسیده ماندم، مادرم آمد به یاد با لباس پاره پاره، گوشِ پاره، چشمِ زخم با کبودِ دیده ماندم، مادرم آمد به یاد حنجرم دیگر توانِ آه گفتن هم نداشت در گلو نالیده ماندم، مادرم آمد به یاد جای سیلی هست روی چهره‌ی زهرائی اَم زهره‌ای نادیده ماندم، مادرم آمد به یاد زیر دست و پای سَختش، استخوان‌هایم شکست بر زمین غلتیده ماندم، مادرم آمد به یاد بوی عطر یاس آمد، سایه‌ای دیدم کمان قامتی تابیده ماندم، مادرم آمد به‌ یاد تا تو با سر آمدی و صورتِ پاشیده ات من ز هم پاشیده ماندم، مادرم آمد به یاد نیمه شب صوتِ رسایم، کاخ را ویرانه کرد ظلم را برچیده، ماندم، مادرم آمد به یاد تازیانه خوردم اما، تا ابد رزمنده‌ام بر عدو تازیده ماندم، مادرم آمد به یاد نایبِ زینب شدم با خطبه‌ی فریادِ خویش قهرمان نامیده ماندم، مادرم آمد به یاد تک درختی در خرابه، از تبارِ حیدرم شاخساری چیده ماندم، مادرم آمد به یاد کوثرِ بابایم و زهرای بعد از کربلا پرتوی تابیده ماندم، مادرم آمد به یاد رهبر شامِ قیامم، دختری فجر آفرین تا قیامت ایده ماندم، مادرم آمد به یاد @hajmahmoodzholideh
فَابکِ عَلی' رقیه، که او را چه بد زدند فَابکِ عَلی' رقیه، که بر او لگد زدند منزل به منزل عاطفه اَش غرق آه شد هر جا رسید کعبِ نِئی سدّ راه شد وقتی شبیهِ مادر سادات شد مفید از بسکه ضربه خورد، چو او قامتش خمید کوچک ولی بزرگِ حرم شد، ز داغ و درد تاثیرِ اوست، بیشتر از صد هزار مَرد از بسکه دید محنت و غمهای عالمین شد پیر راهِ قافله زینب و حسین حالا که اینهمه اثرش جاودانه شد مانند فاطمه به تنش تازیانه شد تا گفت یاعلی، کتکی خورد بیشتر یافاطمه که گفت، چَکی خورد بیشتر هر بار، ذکرِ یااَبَتا یاحسین گفت سیلی جواب او شد و بَد ناسزا شِنفت خسته نشد از اینهمه دردی که میچشید خسته شد از کنایه‌ی زشتی که میشنید مویی که بارها دلِ باباش، آب شد در دستِ زجر، گیسوی پُر پیچ و تاب شد از فَرطِ ضربه ها، که دهانش بخون نشست دندان و لَثّه‌ها و زبانش بخون نشست لَحنَش ز لَحنِ فاطمه زینت گرفته بود شیرین زبانِ قافله، لُکنَت گرفته بود برگشته بود، لهجه‌ی بابایی گفتنَش داداشی است، عاشقِ لالایی گفتنَش بر نیزه رَاسِ کودکِ شش ماهه را که دید غَش کرد و طفل، شیوه‌ی لالایی اَش ندید در آخرِ مسیر، شد از یک پدیده شاد بابا ز نیزه خم شد و یکباره بوسه داد این بوسه را دوباره سحر در خرابه دید وقتی سری، به دیده‌ی تر در خرابه دید بعد از یکی دو دردِ دل، انگار جان گرفت در آخرین نفَس، لبِ بابا نشان گرفت لب های پاره پاره، به اشکش که شُسته شد چشمانِ خسته اَش به پدر بود و بسته شد @hajmahmoodzholideh