💠#داستان
👈حج همه ساله
🔸شخصی به نام عبدالجبار مستوفی عزم زیارت حج کرده بودوبرای این منظورهزار دینار زر ذخیره کرده بود.
روزی از کوچه ای در کوفه رد می شد که به خرابه ای رسید.
زنی را دید که در آن جا مشغول جست وجو بود. ناگاه در گوشه ای مرغ مرده ای دید، آن را زیر چادر گرفت و رفت.
عبدالجبار با خود گفت: این زن محتاج است ، باید ببینم که وضع او چگونه است؟
در عقب او رفت تا این که زن داخل خانه ای شد.
کودکانش پیش او جمع شدند و گفتند: ای مادر از گرسنگی هلاک شدیم؟
زن گفت: مرغی آورده ام تا برای شما بریان کنم.
عبدالجبار چون این سخن را شنید، گریست ... با خود گفت: اگر حج خواهی کرد، حج تو این است.
آن هزار دینار زر از خانه آورد و برای زن فرستاد و خودش در آن سال در کوفه ماند.
چون حاجیان مراجعه کردند و به کوفه نزدیک شدند، مردمان به استقبال آنان رفتند. عبدالجبار نیز رفت.
چون نزدیک قافله رسید، شترسواری جلو آمد و بر وی سلام کرد و گفت: ای عبدالجبار از آن روز که در عرفات ده هزار دینار به من سپرده ای تو را می جویم، زر خود را بستان و ده هزار دینار به وی داد و ناپدید شد.
آوازی برآمد که ای مرد هزار دینار در راه ما بذل کردی، ده برابر پس فرستادیم و فرشته ای به صورت تو خلق کردیم تا از برایت هر ساله حج گزارد تا زنده باشی که برای بندگانم معلوم شود که رنج هیچ نیکوکاری به درگاه ما ضایع نیست
#خواندنی
کانال #داستان و #طنز حال خوش 👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92💕💙💕
13.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸 استفاده از شعر در سخنرانی.
🌸 ماشاءالله.وصف فضائل مولای متقیان امیرالمومنین علی ابن ابیطالب علیه السلام
(نبینی ضرر کردی)
https://eitaa.com/joinchat/3251503126Ce02890febb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
♻️ شما گر نماینده مردمید، چرا مات و مبهوت و سردرگمید؟!
🔰 حمید رسایی: خدا رحمت کند مرحوم آقاسی شاعر دلسوخته و انقلابی را چقدر جای خالیاش حس میشود. از این شاعر دلسوخته بالغ بر سه هزار بیت شعر در موضوعات مذهبی، اجتماعی، سیاسی و... بر جای مانده است. آقاسی را بیشتر به واسطه مثنویهای شورانگیز او میشناسند. قالب شعری که در میان سایر گونههای شاعرانگی به دلیل قدرت و توانایی منحصر به فرد بیان خود بسیار قابل توجه است. این شاعر آیینی در قطعه ۲۵ بهشت زهرا در کنار شهدا آرام گرفت.
eitaa.com/joinchat/389677056C798a6dc5a1
🔴اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
أَذَٰلِكَ خَيْرٌ نُّزُلًا أَمْ شَجَرَةُ الزَّقُّومِ
ﺁﻳﺎ ﺍﻳﻦ [ﺑﻬﺸﺖ ﺟﺎﻭﺩﺍﻥ ﭘﺮ ﻧﻌﻤﺖ] ﺑﺮﺍﻱ ﭘﺬﻳﺮﺍﻳﻲ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺳﺖ ﻳﺎ ﺩﺭﺧﺖ ﺯﻗّﻮم ؟(٦٢)
إِنَّا جَعَلْنَاهَا فِتْنَةً لِّلظَّالِمِينَ
ﻣﺎ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻱ ﺳﺘﻤﻜﺎﺭﺍﻥ ﻣﺎﻳﻪ ﺷﻜﻨﺠﻪ ﻭ ﻋﺬﺍﺏ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﻳﻢ .(٦٣)
إِنَّهَا شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِي أَصْلِ الْجَحِيمِ
🔸آیات شریفه ۶۲تا ۶۴ از سوره مبارکه صافات
✅پیام ها و نکته ها:
🔸آیات به تشبيه و چگونگی پاداش دهندگان و مجازات شوندگان اشاره دارد .
🔹قرآن برای تبیین بهشت و جهنم از مثل استفاده کرده و برای جاودان ماندن انسان به نوشیدنی و خوراک اهل بهشت و جهنم و به مقایسه آن دو پرداخته است .نوشیدنی و خوراکی که برای اهل بهشت همچون هوا در دنيا دائما جاری و ساری است .
کلمه «نزل» به پذيرايى از مهمان، هنگام نزول و ورود گفته مىشود.
♦️کلمه «زقوم» گياه زهردارى است كه در باديهها مىرويد و اگر برگش كنده شود از جاى آن شيرهاى بيرون مىآيد كه به هر جاى بدن برسد ورم مىكند.
در سورهى دخان آيهى ۴۳ مىفرمايد: «إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ طَعامُ الْأَثِيمِ كَالْمُهْلِ يَغْلِي فِي الْبُطُونِ كَغَلْيِ الْحَمِيمِ»
▪️زقوم، خوراك گناهكاران است كه مثل فلز گداخته در درون آنان جوشان است، همچون جوشيدن آب داغ.
1️⃣نمونههاى لطف يا قهر الهى را با يكديگر مقايسه كنيم تا بهتر عمل كنيم.
2️⃣انسان فطرتاً طالب خير و دنبال بهترينهاست.
3️⃣ اهل بهشت مهمان خدا هستند. «نُزُلًا»
4️⃣ستمگرانى كه در دنيا دلها را مىسوزانند، در قيامت با طعامى سوزان پذيرايى خواهند شد. «فِتْنَةً لِلظَّالِمِينَ»
5️⃣با ارادهى الهى، در قعر آتش درخت مىرويد. «شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِي أَصْلِ الْجَحِيمِ»
💠#داستان بسیارخواندنی
👈عشر امثالها‼️
📝#خاطرۀ_شیرین دکتر علی حائری شیرازی (فرزند مرحوم آیت الله حائری شیرازی) از پدر
🔹 مدتی بعد از آنکه پدر امامت جمعه را رها کردند، در قم رحل اقامت گزیدند. متاسفانه بعضاً هم تنها بودند! گاه گداری من و بچه ها سری می زدیم ...
به واسطه ی بیماری ای که داشتند رژیم غذایی سختی هم گرفته بودند و مثلاً بین گوشتها فقط مجاز به خوردن شکمبه گوسفند بودند بلکه مداومت به آن مانند یک دارو .
خب شکمبه ها را هم به جهت ارزان تر شدن و هم به جهت تمایل شخصیشان، پاک نکرده می گرفتند و خودشان پاک می کردند.
از نیمه های شب چند ساعتی به حمام زیر زمین میرفتند و آنها رو خوبِ خوب تمیز می کردند و بار می گذاشتند و صبح، چنانچه همچو منی مهمانشان بود، با هم می خوردیم ...
🔹 در این ایام، اموراتشان هم نوعاً از سخنرانی هایی که دعوت می شدند می گذشت. پاکت سخنرانی را هم در جیب بالای قبایشان می گذاشتند. من هم به رسم فضولی، بعضاً پاکت را چک می کردم تا ببینم وسعت دخل و خرج به چه میزان است؟
این بار در پاکت فقط یک تراول پنجاهی بود و میبایست تا سخنرانی بعدی با همین مبلغ مدیریت میکردیم ... بماند.
🔹یک روز صبح گفتند: فردا جلسۀ کمیسیون خبرگان دارم و میخواهم یک حمام اساسی بروم. تو هم میای؟! اول استقبال نکردم ...
بعد ادامه دادند، در یکی از کوچه های فرعی گذر خان، یک حمام عمومی قدیمی هست. قبلاً یکبار تنهایی رفتم؛ خوب دَم می شود، دلاک کار بلدی هم دارد. احساس کردم تنهایی سختشان است که بروند؛ پذیرفتم همراهیشان کنم.
بقچه ای از حوله، لباس و صابون فلهای با خود بردیم. وقتی وارد شدیم، روی در نوشته بود: «هزینه هر نفر، دو هزار و پانصد تومان». پیش قدم شدم و حساب کردم.
پدر راست می گفت. آنچنان حمام دم داشت که گویی به سونای بخار رفته ایم.
دلاک پیرِ کار بلد هم روی هر نفر قریب نیم ساعت تا سه ربع ساعت وقت می گذاشت!
حمام خیلی خیلی خوبی بود. آدم واقعاً احساس سبکی و نشاط میکرد.
🔹 در وقت خارج شدن، دم در به من گفتند انعام دلاک را حساب کردی؟
گفتم نه!
گفتند: صدایش کن. پیرمرد را صدا کردم آمد.
پدر دست در جیب کرد و همان پاکت تراول پنجاهی را به او داد!
او تراول را گرفت، بوسید، بر چشم گذاشت و نگاهی به بالا کرد و رفت.
من هاج و واج و متعجب به پدر نگاه می کردم. گفتم زیاد ندادید؟
گفتند نه! بعد مکث کردند و گفتند: مگر چقدر بود؟
گفتم پنجاه تومان؛ و این هر آنچه بود که در پاکت داشتید!
نگاهی تیز و تند کردند. پنج یا پنجاه؟ پنجاه!!
نچ ریزی گفتند و برگشتند بسمت حمام.
چند قدم نرفته، توقف کردند، برگشتند نگاهی به بالا کردند، بعد به سمت من آمدند. گفتند: «دیگه امیدوار شده، نمیشه کاریش کرد، بریم»
🔹 وارد گذر خان شدیم به فکر مخارج تا شب بودم.
هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که کسی از حجرهای با لهجه غلیظ اصفهانی بلند داد زد: «حَجا آقا! حَجا آقا! خودش را دوان دوان بما رساند و رو به من کرد و گفت: «آقای حائری شیرازی هستند؟»
گفتم: بله.
گفت: «حاج آقا یه دقه صبر کنید»!
رفت و از میز دکان، پاکتی آورد و به پدر داد.
پدر با نگاهی تند گفت: «من وجوهات نمی گیرم!»
گفت: «وجوهات نیست، نذر است».
گفتند: «نذر؟»
گفت: «دیروز برای باری که داشتم، در گمرک مرز اشکالی پیش آمد. شما همان موقع در شبکه قرآن مشغول صحبت بودید. مال، خراب شدنی بود. نگاهی به بالا کردم که اگر مشکل همین الان حل شود، مبلغی را به شما بدهم. همان موقع، حل شد و شما امروز از این جا رد شدید!!»
پدر متبسم شد. رو به من کرد که پاکت را بگیر. گرفتم. خداحافظی کردیم و راه افتادیم.
🔹در حین حرکت، آرام در گوشم گفتند: «بشمارش!! »
من هم شمردم. ده تا تراول پنجاه هزار تومانی بود.
بعد بدون آنکه چیزی بگویم، درِ گوشم گفتند: «ده تا بود؟!»
بعد این آیه را خواندند: «مَن جَاءَ بِالحَسنَةِ فَلَهُ عَشرُ أَمْثَالِهَا» ...
نگاهی به بالا کردند و گفتند: «خدا بیحساب میدهد. به هرکه اهل حساب و کتاب باشد با نشانه میدهد که بفهمی مال اوست نه دیگری. آنرا در جیبت بگذار تا به اهلش بدهیم»
#خواندنی
کانال #داستان و #طنز حال خوش 👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92💕💙💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آیا همه غیر مسلمانان به جهنم میروند؟
ماجرای خانم دکتری که حواس استاد ازغدی را در نماز پرت کرد 😄
5.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زغال یا ذغال؟
اگه شما هم در املای کلمات مشابه زغال دچار اشتباه میشید این قانون رو در نظر بگیرید تا دیگه اشتباه نکنید.