✅پيامبر خدا صلی الله علیه وآله و سلم
🌹سه گروه از زناناند كه خداوند، عذاب قبر را از آنان بر مىدارد و با دخترم فاطمه محشور مىشوند:
👈زنى كه در برابر غيرت شوهرش صبر مىكند
👈زنى كه در برابر بداخلاقى شوهرش شكيباست
👈زنى كه مهريهاش را به شوهرش مىبخشد
💐خداوند به هر يك از اين زنان، ثواب هزار شهيد و براى آنها، عبادت يك سال مىنويسد
📚منبع : تحكیم خانواده ص 235
🟢#داستان
👈 مردی که اندرز خواست
🔶مردی از باديه به مدينه آمد و به حضور رسول اكرم رسيد . از آن حضرت پندی و نصيحتی تقاضا كرد . رسول اكرم باو فرمود : خشم مگير و بيش از اين چيزی نفرمود .
آن مرد به قبيله خويش برگشت . اتفاقا وقتی كه به ميان قبيله خود رسيد ، اطلاع يافت كه در نبودن او حادثه مهمی پيش آمده ، از اين قرار كه جوانان قوم او دستبردی به مال قبيله ای ديگر زده اند ، و آنها نيز معامله به مثل كرده اند ، و تدريجا كار به جاهای باريك رسيده ، و دو قبيله در مقابل يكديگر صف آرائی كردهاند ، و آماده جنگ و كارزارند .
شنيدن اين خبر هيجان آور ، خشم او را برانگيخت . فورا سلاح خويش را خواست و پوشيد و به صف قوم خود ملحق و آماده همكاری شد .
در اين بين ، گذشته به فكرش افتاد ، به يادش آمد كه به مدينه رفته و چه چيزها ديده و شنيده ، به يادش آمد كه از رسول خدا پندی تقاضا كرده است ، و آن حضرت به او فرموده ، جلو خشم خود را بگيرد .
در انديشه فرو رفت كه چرا من تهييج شدم ، و به چه موجبی من سلاح پوشيدم ، و اكنون خود را مهيای كشتن و كشته شدن كرده ام ؟
چرا بیجهت من برا فروخته و خشمناك شدهام ؟ !
با خود فكر كرد الان وقت آن است كه آن جمله كوتاه را به كار بندم .
جلو آمد و زعمای صف مخالف را پيش خواند و گفت : اين ستيزه برای چيست ؟
اگر منظور غرامت آن تجاوز است كه جوانان نادان ما كرده اند ، من حاضرم از مال شخصی خودم اداكنم .
علت ندارد كه ما برای همچو چيزی به جان يكديگر بيفتيم و خون يكديگر را بريزيم .
طرف مقابل كه سخنان عاقلانه و مقرون به گذشت اين مرد را شنيدند ، غيرت و مردانگی شان تحريك شد و گفتند :
ما هم از تو كمتر نيستيم . حالا كه چنين است ما از اصل ادعای خود صرف نظر میكنيم .
هر دو صف به ميان قبيله خود بازگشتند.
📚داستان راستان
#ماه_رجب
#عيد_مبعث
#مبعث
🔵کانال #داستان و #طنز حال خوش👇
https://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
🟢#داستان
👈 اعرابی و رسول اکرم صلی الله علیه وآله
🔸عربی بيابانی و وحشی ، وارد مدينه شد و يكسره به مسجد آمد ، تا مگر از رسول خدا سيم و زری بگيرد .
هنگامی وارد شد كه رسول اكرم در ميان انبوه اصحاب و ياران خود بود.
حاجت خويش را اظهار كرد و عطائی خواست .
رسول اكرم چيزی به او داد ، ولی او قانع نشد و آن را كم شمرد ، بعلاوه سخن درشت و ناهمواری بر زبان آورد ، و نسبت به رسول خدا جسارت كرد .
اصحاب و ياران سخت در خشم شدند ، و چيزی نمانده بود كه آزاری به او برسانند ، ولی رسول خدا مانع شد .
رسول اكرم صلی الله علیه وآله بعدا اعرابی را با خود به خانه برد ، و مقداری ديگر به او كمك كرد ، ضمنا اعرابی از نزديك مشاهده كرد كه وضع رسول اكرم به وضع رؤسا و حكامی كه تاكنون ديده شباهت ندارد ، و زر و خواستهای در آنجا جمع نشده .
اعرابی اظهار رضايت كرد و كلمه ای تشكر آميز بر زبان راند .
در اين وقت رسول اكرم به او فرمود : تو ديروز سخن درشت و ناهمواری برزبان راندی كه ، موجب خشم اصحاب و ياران من شد . من میترسم از ناحيه آنها به تو گزندی برسد ، ولی اكنون در حضور من اين جمله تشكر آميز را گفتی ، آيا ممكن است همين جمله را در حضور جمعيت بگويی تا خشم و ناراحتی كه آنان نسبت به تو دارند ، از بين برود ؟
اعرابی گفت : مانعی ندارد .
روز ديگر اعرابی به مسجد آمد ، در حالی كه همه جمع بودند ، رسول اكرم رو به جمعيت كرد و فرمود : اين مرد اظهار میدارد كه از ما راضی شده آيا چنين است ؟
اعرابی گفت : چنين است و همان جمله تشكر آميز كه در خلوت گفته بود تكرار كرد .
اصحاب و ياران رسول خدا خنديدند .
در اين هنگام رسول خدا رو به جمعيت كرد ، و فرمود : مثل من و اين گونه افراد ، مثل همان مردی است كه شترش رميده بود و فرار میكرد ،
مردم به خيال اينكه به صاحب شتر كمك بدهند فرياد كردند ، و به دنبال شتر دويدند . آن شتر بيشتر رم كرد و فراری تر شد .
صاحب شتر مردم را بانگ زد و گفت ، خواهش میكنم كسی به شتر من كاری نداشته باشد ، من خودم بهتر میدانم كه از چه راه شتر خويش را رام كنم .
همينكه مردم را از تعقيب بازداشت ، رفت و يك مشت علف برداشت و آرام آرام از جلو شتر بيرون آمد ، بدون آنكه نعره ای بزند و فريادی بكشد و بدود ، تدريجا در حالی كه علف را نشان میداد جلو آمد . بعد باكمال سهولت مهار شتر خويش را در دست گرفت و روان شد .
اگر ديروز من شما را آزاد گذاشته بودم ، حتما اين اعرابی بدبخت به دست شما كشته شده بود – و در چه حال بدی كشته شده بود ، در حال كفر و بت پرستی – ولی مانع دخالت شما شدم ، و خودم با نرمی و ملايمت او را رام كردم.
داستان راستان
#ماه_رجب
#عيد_مبعث
#مبعث
🔵کانال #داستان و #طنز حال خوش👇
https://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
🟢#داستان
👈 رسول اکرم صلی الله علیه وآله و غذای دسته جمعی
🔸همينكه رسول اكرم و اصحاب و ياران از مركبها فرود آمدند ، و بارها را بر زمين نهادند ، تصميم جمعيت براين شد كه برای غذا گوسفندی را ذبح و آماده كنند .
يكی از اصحاب گفت : سر بريدن گوسفند با من .
ديگری : كندن پوست آن بامن .
سومی : پختن گوشت آن بامن .
چهارمی : . . .
رسول اكرم : جمع كردن هيزم از صحرا بامن .
جمعيت : يا رسول الله شما زحمت نكشيد و راحت بنشينيد ، ما خودمان با كمال افتخار همه اينكارها را میكنيم .
رسول اكرم : می دانم كه شما میكنيد ، ولی خداوند دوست نمی دارد بنده اش را در ميان يارانش با وضعی متمايز ببيند كه ، برای خود نسبت به ديگران امتيازی قائل شده باشد
سپس به طرف صحرا رفت . و مقدار لازم خار و خاشاك از صحرا جمع كرد و آورد
📚داستان راستان
#ماه_رجب
#عيد_مبعث
#مبعث
🔵کانال #داستان و #طنز حال خوش👇
https://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
🟢#داستان
👈رسول اکرم صلی الله علیه وآله و بستن زانوی شتر
🔸قافله چندين ساعت راه رفته بود . آثار خستگی در سواران و در مركبها پديد گشته بود . همين كه به منزلی رسيدند كه آنجا آبی بود ، قافله فرود آمد .
رسول اكرم صلی الله علیه وآله نيز كه همراه قافله بود ، شتر خويش را خوابانيد و پياده شد .
قبل از همه چيز ، همه در فكر بودند كه ود را به آب برسانند و مقدمات نماز را فراهم كنند .
رسول اكرم بعد از آنكه پياده شد ، به آن سو كه آب بود روان شد ، ولی بعد از آنكه مقداری رفت ، بدون آنكه با احدی سخنی بگويد ، به طرف مركب خويش بازگشت .
اصحاب و ياران با تعجب باخود میگفتند آيا اينجا را برای فرود آمدن نپسنديده است و میخواهد فرمان حركت بدهد ؟ !
چشمها مراقب و گوشها منتظر شنيدن فرمان بود .
تعجب جمعيت هنگامی زياد شد كه ديدند همينكه به شتر خويش رسيد ، زانوبند را برداشت و زانوهای شتر را بست ، و دو مرتبه به سوی مقصد اولی خويش روان شد .
فريادها از اطراف بلند شد : ای رسول خدا ! چرا مارا فرمان ندادی كه اين كار را برايت بكنيم ، و به خودت زحمت دادی و برگشتی ؟
ما كه با كمال افتخار برای انجام اين خدمت آماده بوديم .
🌸در جواب آنها فرمود : هرگز از ديگران در كارهای خود كمك نخواهيد ، و بديگران اتكا نكنيد ، ولو برای يك قطعه چوب مسواك باشد.
📚داستان راستان
#ماه_رجب
#عيد_مبعث
#مبعث
🔵کانال #داستان و #طنز حال خوش👇
https://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
enc_16460380389373949325690.mp3
6.16M
مبعثه اوج برکات
بر تو محمد صلوات
.
پیرو قرآن توییم
ما همه سلمان توییم
.
وعده ی ما همچین شبی
مدینه مسجد النبی
.
به خدا قبله ی دنیا
شده باز گنبد خضرا
.
پدر و مادرم
فدای تو یا اباالزهرا
.
تو دل و دلبرم هستی
تو سر و سرورم هستی
.
چی می خوام من از این بهتر
که تو پیغمبرم هستی
مددی یا رسول الله
.
قسم به سوره ی علق
تویی تویی رسول حق
.
کبوتر دل بی هوا
پر زده تا غار حرا
.
راه نجات بشری
صاحب شق القمری
.
به خدا قبله ی دنیا
شده باز گنبد خضرا
.
پدر و مادرم
فدای تو یا اباالزهرا
.
شب مبعث شب شوره
بساط عاشقی جوره
.
شده ذکرم علی حیدر
دیگه نور علی نوره
.
علی مولا علی مولا
.
عیدی مو دادی اومدم
شب مبعث تو مشهدم
.
اومدم یا امام رضا
که بگم تبریک به شما
.
یه نگاهی عنایتی
تو این شب زیارتی
.
به خدا قبله ی دنیا
شده باز گنبد خضرا
.
پدر و مادرم
فدای تو یا اباالزهرا
.
شب شاه خراسانه
حاجتم دست سلطانه
.
آرزوم کربلا رفتن
برا اعیاد شعبانه
.
علی موسی الرضا سلطان
.
منی که از تولدم
تو کشوری بزرگ شدم
.
که از سر مأذنه هاش
اسم علی و بچه هاش
.
می پیچه توی هر طرف
دل میره ایوون نجف
.
می خوام که قنبرش باشم
مالک اشترش باشم
.
با علی ، با علی
با علی تا آخرش باشم
.
علیٌ حُبّه جنه
قسیم نار و الجَنه
.
وَصیُ المصطفی حَقا
امام الإنس والجِنه
.
علی مولا علی مولا
#عيد_مبعث
#مبعث
🔵کانال #داستان و #طنز حال خوش👇
https://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
مداحی_آنلاین_ای_رسول_الله_اعظم_جانم_جانم_جانم_حاج_منصور_ارضی.mp3
4.26M
🌺 #عید_مبعث
💐ای رسول الله اعظم
💐جانم جانم جانم
🎙 #محسن_عرب_خالقی
👏 #سرود
👌فوق زیبا
🌷مرجع رسمی #مولودی های روز
اسعد الله ایامکم یا بقیه الله🌸
🦋🌸🦋🌸🦋
5e9b0755-c802-42d8-a78b-be1eafabb8fa.mp3
2.55M