#کتابندان
#هادی
#محمدرضا_هوری
انتشارات#کتابستان
#معرفی_کتاب
ــــــــــــــــــــــــ
🏷کتاب هادی راوی برهه پانزده ساله حضور اجباری #امام_هادی علیه السّلام در پایتخت اسلامی، سامرا در زمان خلافت متوکل علی الله است. معطوف شدن حواس ها به امام باعث می شود تا دربار از آنچه که در قصر می گذرد بی خبر باشند. منتصر ولیعهد جوان خلیفه که شخصیت اصلی داستان است در چند جبهه مختلف وارد مبارزه می شود. وی که جوانی نیرومند و سرآمد اهالی قصر در رزم آوری است مخالف مماشات با علویان است. غرور و نخوت او باعث می شود تا نتواند دشمن اصلی پدرش و خلافت را نزدیکتر از همیشه به خودشان ببیند. از بین بردن امام افتخاری است که او می خواهد به تنهایی نصیب خویش کند.
📌معرفی کوتاه« محمّدرضا هوری»:
محمدرضا هوری دانشجوی کارشناسی ارشد علوم قرآن و حدیث دانشگاه ایلام می باشد. وی هم اکنون مشغول به نویسندگی و معلمّی می باشد. از ایشان، کتاب «#همقسم» با موضوع و محور داستان زندگی #امیرالمؤمنین علیه السّلام توسط نشر #عهد_مانا در سال گذشته منتشر شد.
📜در بخشی از کتاب می خوانیم:
متوکل: وقتی مادرم سکه نذر ابن الرضا میکند و کنیز محبوبم دل در گرو جدش میدهد و از آن طرف عالمان و بزرگان از مغلوب کردنش عاجز میمانند، همین که او را نمیکشم باید شب تا صبح سر به سجده بگذارد و برای طول عمرم دعا کند.
علویان چون دیگران نیستند، اگر در مضیقه باشند به داد یکدیگر میرسند و متحد میشوند و چون سیر باشند و متمول، قدرتی دستنیافتنی مییابند. ابن الرضا چون عَلَم جنگ میماند. تا پابرجا باشد لشکریانش هم با چنگ و دندان مبارزه را ادامه میدهند.
حلقۀ رندان
📜بسم ربّ الحُسَین نگرفت دست دهر گلابی به غیر اشک زآن گل که شد شکفته به بستان کربلا #محتشم_کاشانی
#گلاب
#کتابندان
نام کتاب:#بگو_راوی_بخواند
به قلم: #مجید_پورولی_کلشتری
انتشارات:#عهد_مانا
#حضرت رقیه
#معرفی_کتاب
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔖عمران نابینا به همراه پدرش به سوی شام حرکت میکند در حالی که در جریان اتفاقات چند روز گذشته نمیباشد...
📌معرفی کتاب:
«بگو راوی بخواند» #نمایشنامه ای درباره جوانی نابینا به نام «عِمران» است که برای شفا گرفتن به شام هدایت می شود تا حضرت رقیه سلام الله علیها را ببیند و از دستان گره گشای این دردانه امام حسین علیه السّلام شفای چشمانش را بگیرد، اما وی زمانی به شام می رسد که حضرت رقیه سلام الله علیها از داغ و غصه به شهادت رسیده اند.
📜در بخشی از کتاب می خوانیم:
عمران: تویی پدر؟! چه شد؟! کجا رفتی؟!
ابراهیم زار و پریشان و نالان برابر صحنه بر زانو می افتد.
ابراهیم: کاش پاهایم میشکست و نمیرفتم.
عمران بالای سرش ایستاده و شانههای پدرش را نوازش میکند.
ابراهیم: کاش گوشهایم کر بودند و نمیشنیدند. خوشا به حالت عمران. خوشا به حالت که کوری و نمیبینی!
عمران: چه شد؟! طبیب سه ساله را دیدی؟...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
👇🏻جهت خرید نسخۀ اینترنتی به لینک زیر مراجعه بفرمائید👇🏻
https://fidibo.com/book/81629-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%A8%DA%AF%D9%88-%D8%B1%D8%A7%D9%88%DB%8C-%D8%A8%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%86%D8%AF
🆔@halghe_rendan