#منظررندان
#یاسینحجازی
#کابل
#انفجار
محبوبِ من، کفش اگر نداری همراه شو لطفاً!
ماه را دیشب دیدند و ندیدند. با چشمشان که مسلّح بود و نبود. و من هر وقت میشنوم چشمِ مسلّح، با خودم میگویم یعنی به آسمان شلّیک میکنند تا ماه را نشانشان بدهد؟ تکلیفِ آسمان که این است. تکلیفِ زمین هم که میبینی: کتابِ جفرافیاش از کیفِ سوخته پرت شده بیرون.
صاحبِ کیف هم پرت شده. اوّل، موجِ انفجار پرتش کرده بعد، خودِ انفجار سوزاندهاش. من ویدئوِ ضجّههای مادرش را نتوانستم ببینم. مادرِ کودکی است در کابل یا ایرانشهر یا نوارِ ساحلیِ مدیترانه. مهم نیست کجا. مهم این است که کفشهاش را گذاشته برای تو. (آیا میتوانم به شما تو بگویم؟ و به کفشهایتان بگویم کفشهایت؟) تا بپوشی و بیایی. کوچکت نیست. پات که کنی، خواهی دید اندازهٔ اندازه است. و بندهاش را باز نکن! پات را که توی کفش کنی، خودش جا باز میکند. این خصلتِ خون است. خونی که دَلَمه بسته باشد اندازهها را تغییر میدهد. هیچ چیز بعدِ خون، دیگر آن نیست که قبلش بود.
شلّیک به آسمان؛
جغرافیای بیصاحب؛
و صاحبِ سوختهٔ کفشی خونین؛
اینها نشانه نیست؟
نشانهٔ اینکه غرضْ ماه نیست غرضْ عید است که نیست؟
محبوبِ من، میآریَش؟
ـــــــــــــــــــ
عکس انفجارِ روزِ شنبه در نزدیکیِ مکتبِ دخترانهٔ «سیّدالشهدا» در غربِ کابل. بیش از ۶۰ نفر، عمدتاً دانشآموزانِ دختر، کشته شدند.