eitaa logo
حلقۀ رندان
332 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
735 ویدیو
35 فایل
تجربۀ زندگی در باغ معارف آل الله علیهم صلوات الله أجمعین از دریچۀ هنر و ادب درگاه دریافت پیشنهادات و انتقادات شما: @halghe_rendan_admin جهت مشارکت بیشتر در گروه «حلقۀ رندان» عضو شوید: https://eitaa.com/joinchat/1185873964Cab5f90b3dd
مشاهده در ایتا
دانلود
ظهور در جمجمه هاست و نه جمعه ها!
📜زاهد الاَخباز ✏️عاصی خراسانی شبی بر درب نانواییِ سنگک به انتظار نان ایستاده بودم هوا مانند دل اکثر کسانی که آنجا ایستاده بودند سرد بود و نانوا چنان در بیرون آوردن نان از تنور تساهل و تکاسل میکرد که گویی به جای نان ، میخواهد جان ‌از تنور در بیاورد . شنیده ام مبدع نان سنگک شیخ بهایی (زاد الله بهائه فی الدارین) بوده است ، اثر حکمت آن حکیم آسمانی در این ابداع زمینی هم دیده میشود (اولیای الهی حتی اگر نانی بسازند از آن بوی جان می آید) با خود می گفتم نان سنگک را میشود "زاهد الاَخباز" نام نهاد ، چون وقتی بر روی سنگ ها او را رها میکنند ، تا زمانی که خام است به سنگ ها چسبیده و سراسر وجودش تعلق است دقایقی نمیگذرد که میفهمد رازِ کمال ، رفع تعلق است و بر اثر ریاضتی که در گرمای تنور تحمل میکند پخته می شود و دست از سنگ بی ارزش تنور کوتاه میکند اسیر ننگِ تعلّق ز خامیِ خویشم خمیر پخته شود ، سنگ را رها سازد القصه به انتظار ایستاده بودم و در پای افکار خود نشسته ، که دیدم پیرمردی رسید سوار بر دوچرخه و پیاده از مرکب تجمّل دنیا با حالی خوش که گمان نمی کنم اغنیا که بر گران ترین مرکب های این دنیا سوار هستند بتوانند حتی ذره ای از آن حال خوش پیرمرد را بچشند. سلامی کرد و کریمانه دست در جیب برد ، چونان که موسی کلیمانه دست در جِیب مشتی شکلات که بوی حیات از آن می آمد را همراه لبخندی شیرین که معجزه پیرمرد برای فتح دل ها بود بین افراد تعارف کرد و کامِ تلخِ دنیا زده همه را شیرین کرد ما را در دام محبت خودش گرفتار . نکته ای گفت حکیمانه که تلخی انتظار و معطل شدن در آن صف را برایم شیرین ساخت. گفت : من بیست سال پیش آلوده به مناهی بودم ، باری بارقه الهی بر دلم زد و زُکام شهوت از کام برطرف شد و تلخی گناه را حس کردم ، به حرم سلطان اولیا علی بن موسی الرضا علیه آلاف التحیه والثنا رفتم و عرضِ توبه کردم . با آتشِ دل ، خار و خاشاکِ ‌هوس را سوزاندم و با آب دیده و عرقِ شرم ، سیاهی از ورق بُردم از راه انفعال ، به رحمت رسیده ایم برگشت از عرق ، ورقِ روزگار ما پیرمرد در ادامه گفت : آنجا بود که عهد کردم تا آخر عمر همیشه در جیب شکلات داشته باشم ، کام مردم را شیرین کنم تا خداوند در قیامت‌ کامم را شیرین ‌کند الان‌ بیست سال است که هیچگاه جیبم‌ خالی از شکلات نیست درِ بهشت به روی تو بسته خواهد بود اگر نداشته ای رویِ باز در اینجا
بدان نیّت که یابم فرصت یک سجده بر خاکش هزاران بوسه بر لب نذر دارم آستانش را
این زخم های کهنه اگر تازه ست خورده ست دم به دم نمک از دوران
جاهل‌ها گمان می‌کنند که با تخریبات قبور ائمه صلوات‌الله‌علیهم می‌توانند تشیّع را ریشه‌کن کنند؛ شیعه و سادات و بزرگان آنها، بالاتر از تخریبات را در زمان ائمۀ ایشان دیده‌اند و آنکه پس از تبدیل تخریب به تعمیر، بر قوّۀ ایمان ایشان در صورت و معنی افزوده گردیده است.
ما برايت ضريح می‌سازيم زخم عشق، التيام هم دارد چون كه نذر حسن شد از مطلع شعر، حُسن ختام هم دارد: گرچه حق، بی‌حساب می‌بخشد سرِ وقت انتقام هم دارد آنكه سيلی به مادرت زده است لعنت مستدام هم دارد
‏و إن اكتفى غَيْري بِطيفِ خَيالِهِ، ‏فأنا الَّذي بوصالهِ لا أكتفي... ‏و اگر دیگران تنها به ‏خیالی از او بسنده می‌کنند؛ ‏من کسی هستم که به ‏وصالش هم قانع نخواهم شد
عمرم به عکسِ خوابِ سگِ کهف گشتْ طی در من دقیقه با جگرِ سال می تپد...
بغضی نشست کنج دلم بی قرینه بود...😭
نگارینا به صحرا رو که صحرا حله می‌پوشد ز شادی ارغوان با گل شراب وصل می‌نوشد
نفس با او، سر درشتی داشت یک نفر، یک زمان دو کشتی داشت عقل گفتا، که ترکتازی کن عشق گفتش که عشق بازی کن عقل گفتا، بگیر بازوبند عشق گفتا که عهد با او بند عقل گفتا بر او شکست آور عشق گفتا دلی به دست آور عقل گفتا کمر شکن باید عشق گفتا اشک پیرزن آید عقل گفتا که شهره‌تر گردی عشق گفتا که کوجوانمردی صبح جمعه رسید و روز نبرد سوی میدان شهر روی‌ آورد پنجه در پنجه حریف افکند کمر او گرفت و در جا کند خواست تا کوبدش به رو به زمین هاتفی از درون صدا زد، هین هان که مغلوب ما و من نشوی غافل از حال پیر زن نشوی اشک او بین که بر رخش جاری است تیر آه کمان قدان کاری است زنده کن یاد پهلوانان را تیغ اگر داشتی مبر نان را نفس، سرکوب کن یلی این است مکتب مرتضی علی(ع) این است دل در آن گیر و دار یکدله کرد از درون با خدا معامله کرد ماند در حلقه یلان به یلی نام آن فحل پوریای ولی
ناخورده شراب می خروشيم بنگر چه کنيم اگر بنوشيم! باشد که ز جام وصل جانان يک جرعه به کام دل بنوشيم