eitaa logo
حلقۀ رندان
337 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
731 ویدیو
35 فایل
تجربۀ زندگی در باغ معارف آل الله علیهم صلوات الله أجمعین از دریچۀ هنر و ادب درگاه دریافت پیشنهادات و انتقادات شما: @halghe_rendan_admin جهت مشارکت بیشتر در گروه «حلقۀ رندان» عضو شوید: https://eitaa.com/joinchat/1185873964Cab5f90b3dd
مشاهده در ایتا
دانلود
بایرام_خان
همین که نام ‌تو بر رویِ لب شود پیدا ز شوقْ در همه اعضا طرب شود پیدا . صدای نعره مستانه ام رسد تا عرش اگر که بوسه برآن کُنجِ لب شود پیدا . دلیلِ خلقت لیل و‌ نهار خنده توست به یک تبسّمِ ‌تو صد سبب شود پیدا . به غیر رویِ تو در بین شام‌ گیسویت ندیده ایم که خورشید شب شود پیدا؟! . حریمِ امنِ تو از گَرد دردها پاک است که‌ قُرص روی تو‌‌ در این ‌مطب شود پیدا . به جان تو نکشم منّت شراب از تاک شرابِ من به نجف از رُطب شود پیدا . نبود چشمه ی آبِ حیات در رمضان بیا که ساقیِ ما در شود پیدا . بر آستانِ علی جز به سجده راهی نیست همیشه قرب به ‌قدر ادب شود پیدا . به عُمقِ خطبهٔ پر حکمتِ امیرِ بیان کدام شعر عجم یا عرب شود پیدا؟! . چگونه از پسِ توصیف او برآید لفظ چگونه قدر کمالش لقب شود پیدا؟ ۱۳۹۷
دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد به زیر آن درختی رو که او گل‌های تر دارد در این بازار عطاران مرو هر سو چو بی‌کاران به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد ترازو گر نداری پس تو را زو رهزند هر کس یکی قلبی بیاراید تو پنداری که زر دارد تو را بر در نشاند او به طراری که می‌آید تو منشین منتظر بر در که آن خانه دو در دارد به هر دیگی که می‌جوشد میاور کاسه و منشین که هر دیگی که می‌جوشد درون چیزی دگر دارد نه هر کلکی شکر دارد نه هر زیری زبر دارد نه هر چشمی نظر دارد نه هر بحری گهر دارد بنال ای بلبل دستان ازیرا ناله مستان میان صخره و خارا اثر دارد اثر دارد بنه سر گر نمی‌گنجی که اندر چشمه سوزن اگر رشته نمی‌گنجد از آن باشد که سر دارد چراغست این دل بیدار به زیر دامنش می‌دار از این باد و هوا بگذر هوایش شور و شر دارد چو تو از باد بگذشتی مقیم چشمه‌ای گشتی حریف همدمی گشتی که آبی بر جگر دارد چو آبت بر جگر باشد درخت سبز را مانی که میوه نو دهد دایم درون دل سفر دارد مولوی
به ملازمان سلطان که رساند این دعا را که به شکر پادشاهی ز نظر مران گدا را ز رقیب دیوسیرت به خدای خود پناهم مگر آن شهاب ثاقب مددی دهد خدا را مژه سیاهت ار کرد به خون ما اشارت ز فریب او بیندیش و غلط مکن نگارا دل عالمی بسوزی چو عذار برفروزی تو از این چه سود داری که نمی‌کنی مدارا همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی به پیام آشنایان بنوازد آشنا را چه قیامت است جانا که به عاشقان نمودی دل و جان فدای رویت بنما عذار ما را به خدا که جرعه‌ای ده تو به حافظ سحرخیز که دعای صبحگاهی اثری کند شما را حافظ
مروری بر کارنامه ، چهره سال هنر انقلاب خراسان رضوی: سعید تشکری از سال ۱۳۶۰ فعالیت‌هایش را با عنوان نویسنده و کارگردان مطرح تئاتر و سینما، نویسندهٔ مقالات در مطبوعات در حوزهٔ ادبیات و هنر، داوری و منتقد جشنوارهٔ تئاتر فجر، شرکت در جشنواره‌های ملی و کشوری، چاپ آثار در حوزهٔ رمان، ادبیات نمایشی، ساخت فیلم و نگارش سریال‌های تلویزیونی و نگارش نمایشنامه‌های رادیویی در اداره کل نمایش رادیو تهران ادامه داد. همچنین در جای استاد شاگردان زیادی را در حوزهٔ هنر و ادبیات تربیت کرد و امروز نیز در جای یکی از رمان‌نویسان طراز اول کشور در حوزهٔ ادبیات دینی و انقلاب مطرح است. گواه آن، جایزهٔ سه دوره کتاب سال رضوی و کتاب سال شهید غنی‌پور، در سال‌های ۱۳۸۵، ۱۳۸۸و ۱۳۹۰ برای نگارش رمان «بارِ باران» که توسط انتشارات نیستان به چاپ رسیده‌است، می‌باشد. او بارها به عنوان نمایش‌نامه‌نویس، کارگردان تئاتر و فیلمنامه‌نویس برتر برندهٔ جایزه شده و با حضور در جشنواره‌های ملی و بین‌المللی چون فجر، امام رضا (ع)، یونیسف و … در کارنامهٔ سی و چند سالهٔ فعالیت ادبی – هنری عناوین زیادی کسب کرده‌است. از آخرین کارهای او در حوزه تلویزیون می‌توان به نگارش بخش اول «سریال زمانه» که از سریال‌های موفق و پربینندهٔ شبکه سوم سیما در سال ۱۳۹۱ بود اشاره کرد؛ و نیز در زمینهٔ ادبیات داستانی چاپ رمان‌های موفق «پاریس پاریس»، «ولادت»، «رژیسور»، و «بارِ باران» می‌باشد. در زمینهٔ ادبیات نمایشی، کارهای او بارها و بارها توسط ناشران مختلف تجدید چاپ گردیده‌است. همچنین مجموعه نمایش‌های او در دو جلد توسط انتشارات نیستان به نام‌های «وصل هزار مجنون» و «وقتی زمین دروغ می‌گوید» چاپ شده، که مجموعه «وقتی زمین دروغ می‌گوید» در زمستان ۱۳۹۱ عنوان کتاب برتر سال را به خود اختصاص داد. آثار این نویسنده در حوزه ادبیات داستانی عبارت اند از: _ولادت/ انتشارات نیستان. _پاریس‌پاریس/ انتشارات نیستان. _بارِ باران / چاپ اول، انتشارات تربیت/ برنده رمان برتر از جشنواره ادبیات داستانی شهید غنی پور/ ۱۳۸۵ برنده کتاب برتر سال رضوی _غریب، قریب / رمان / بنیاد آفرینشهای هنری آستان قدس رضوی / ۱۳۹۴برنده کتاب سال رضوی / _هندوی شیدا / رمان/ انتشارات نیستان / _مفتون و فیروزه / رمان/ انتشارات نیستان/ اثر برگزیده سیزهمین جایزه ادبی قلم زرین _هرایی / رمان / انتشارات علمی فرهنگی و بنیاد شعر و ادبیات داستانی ایرانیان _رژیستور/ رمان/ انتشارات سوره مهر _کافه داش آقا/ رمان / انتشارات سپیده باوران
به به❤️ قلم حضرت استاد پربرکت ان شاء الله. نائب الزیارة و دعاگوی ما هستند🌺
چه عشّاقی که با شوق لقائت زین جهان رفتند که هنگام ظهورت راجعون را بازگردانی💌
در آن ساعت که در مانند خلق مشرق و مغرب بود دستم به دامان علی‌بن‌ابی‌طالب هلالی جغتایی
از راز جهان، راز خدا آگاه است راز ایجاز خدا نقطهٔ «بسم الله» است افتاده به پایت، سر راهت، سرمست «پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست» وقتی که در آغوش خودش یوسف دید خود زلیخا شد و خود پیرهن صبر درید بر سینهٔ خود نام تو ای مرد نوشت قلم خواجهٔ شیراز کم آورد، نوشت: «ناگهان پرده برانداخته‌ای؛ یعنی چه؟! مست از خانه برون تاخته‌ای؛ یعنی چه؟!» راز خلقت همه پنهان شده در عین علی(ع) ست کهکشان ها نخی از وصلهٔ نعلین علی(ع) ست...
"مصرع ناقص من کاش که کامل می شد شعر در وصف تو از سوی تو نازل می شد شعر در شأن تو شرمنده به همراهم نیست واژه در دست من آنگونه که می خواهم نیست من که حیران تو حیران توام می دانم نه فقط من که در این دایره سرگردانم همه ی عالم و آدم به تو می اندیشد شک ندارم که خدا هم به تو می اندیشد کعبه از راز جهان راز خدا آگاه است راز ایجاز خدا نقطه ی بسم الله است کعبه افتاده به پایت سر راهت سرمست «پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست» کعبه وقتی که در آغوش خودش یوسف دید خود زلیخا شد و خود پیرهن صبر درید کعبه بر سینه ی خود نام تو ای مرد نوشت قلم خواجه ی شیراز کم آورد، نوشت: «ناگهان پرده برانداخته ای یعنی چه مست از خانه برون تاخته ای یعنی چه» راز خلقت همه پنهان شده در عین علی ست کهکشان ها نخی از وصله ی نعلین علی ست روز و شب از تو قضا از تو قدر می گوید «ها علیٌ بشرٌ کیفَ بَشر» می گوید می رسد دست شکوه تو به سقف ملکوت ای که فتح ملکوت است برای تو هبوط نه فقط دست زمین از تو تو را می خواهد سالیانی ست که معراج خدا می خواهد- زیر پای تو به زانوی ادب بنشیند لحظه ای جای یتیمان عرب بنشیند دم به دم عمر تو تلمیح خدا بود علی رقص شمشیر تو تفریح خدا بود علی وای اگر تیغ دو دم را به کمر می بستی وای اگر پارچه ی زرد به سر می بستی در هوا تیغ دو دم نعره ی هو هو می زد نعره ی حیدریه «أینَ تَفرو» می زد بار دیگر سپر و تیغ و علم را بردار پا در این دایره بگذار عدم را بردار بعد از آن روز که در کعبه پدیدار شدی یازده مرتبه در آینه تکرار شدی راز خلقت همه پنهان شده در عین علی ست کهکشان ها نخی از وصله ی نعلین علی ست روز و شب از تو قضا از تو قدر می گوید «ها علیٌ بشرٌ کیفَ بَشر» می گوید." سیدحمیدرضابرقعی
🔍 | عظمت زنانه، عزت مجاهدانه 🔻 شخصیت و جهاد بزرگ حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) در بیانات حضرت آیت‌الله خامنه‌ای 🔹 «در عاشورا، در حادثه‌ی کربلا، خون بر شمشیر پیروز شد - که واقعاً پیروز شد - عامل این پیروزی، حضرت زینب بود... این حادثه نشان داد که زن در حاشیه‌ی تاریخ نیست؛ زن در متن حوادث مهم تاریخی قرار دارد.» ۱۳۸۹/۰۲/۰۱ 👈 رهبر معظم انقلاب اسلامی درباره‌ی حضرت زینب (سلام اللَّه علیها) این شخصیت برجسته‌ی اسلام و تشیع سخنان زیادی را مطرح کرده و ابعاد مختلف شخصیت و مجاهدت ایشان را تبیین نموده‌اند. پایگاه اطلاع‌رسانی KHAMENEI.IR در متن زیر گزیده‌ای از بیانات حضرت آیت‌الله خامنه‌ای را در اینباره بازخوانی می‌کند. 🔍 ادامه را بخوانید👇 https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=46308
یا علی نام تو بردم نه غمی ماند و نه همّی بابی انت و امّی گوییا هیچ نه همّی به دلم بوده، نه غمّی بابی انت و امّی تو که از مرگ و حیات، این همه فخری و مباهات علی ای قبله حاجات گویی آن دزد شقی تیغ نیالوده به سمّی بابی انت و امّی گویی آن فاجعه ی دشت بلا هیچ نبوده است درِ این غم نگشوده است سینه ی هیچ شهیدی نخراشیده به سمّی بابی انت و امّی حق اگر جلوه ی با وجه أتَمّ کرده در انسان کان نه سهل است و نه آسان به خود حق که تو آن جلوه ی با وجه أتَمّی بابی انت و امّی منکِر عید غدیر خم و آن خطبه و تنزیل کر و کور است و عزازیل با کر و کور چه عیدی و چه غدیریّ و چه خُمّی بابی انت و امّی در تولا هم اگر سهو ولایت!چه سفاهت اُف بر این شَمّ فقاهت بی ولای علی و آل، چه فقهی و چه شمّی! بابی انت و امّی تو کم و کیف جهانیّ و به کمبود تو دنیا از ثَری تا به ثریّا شَر و شور است و دگر هیچ نه کیفیّ و نه کمّی بابی انت و امّی آدمی جامع جمعیت و موجود أتَمّ است گر به معنای أعَمّ است تو بِهین مظهر انسان و به معنای أعمّی بابی انت و امّی چون بود آدم کامل غرض از خلقت آدم پس به ذریه عالم جز شما مهدِ نبوت نبُوَد چیز مهمی بابی انت و امّی عاشق توست که مستوجب مدح است و معظّم منکرت مستحق ذَم وز تو بیگانه نیرزد نه به مدحی و نه ذمّی بابی انت و امّی بی تو ای شیر خدا سبحه و دستار مسلمان شده بازیچه ی شیطان این چه بوزینه که سرها همه را بسته به ذمّی بابی انت و امّی لشکر کفر اگر موج زند در همه دنیا همه طوفان همه دریا چه کند با تو که چون صخره ی صمّا و اَصَمّی بابی انت و امّی یا علی خواهمت آن شعشعه ی تیغ زرافشان هم بدو کفر سرافشان بایدم این لَمَعان دیده، ندانم به چه لِمّی بابی انت و امّی
📖 گویند که ملّاحسن بعد از زیارت کعبه معظمه شرف‌ها الله و حرم حضرت رسالت علیه الصلوه والسلام به عزم زیارت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام به دیار عراق عرب افتاد و به عتبه بوسی آن آستانه شریف مشرّف شد و این منقبت بر روضه مطهرّه منوّره آن حضرت خواند:‌ 💌 ای زبدو آفرینش پیشوای اهل دین وی ز عزت مادح بازوی تو روح الامین. 📖 در آن شب حضرت شاه ولایت را کرم الله وجهه به خواب دید که عذرخواهی او می‌کند که: ‌ای کاشی از راه دور آمده‌ای و تو را دو حق است بر ما، یکی حق مهمانی و یکی حق صله شعر. اکنون باید که به بصره شوی و آنجا بازرگانی است که او را مسعود بن افلح گویند، از ما سلامش رسانی و گویی که در سفر عمّان درین سال، در آب، کشتی تو غرق خواست شدن، یک هزار دینار بر ما نذر کردی و ما مدد کردیم و کشتی و اموال تو را به سلامت به ساحل رسانیدیم اکنون از عهده آن به در آی و از خواجه بازرگان زر بستان، کاشی به بصره آمد و آن خواجه را پیدا ساخت و پیغام امیر المؤمنین علی"علیه السلام" با بازرگان رسانید. بازرگان از شادی، چون گل بشگفت و سوگند خورد که من این حال به هیچ آفریده نگفته ام و فی الحال زر تسلیم مولانا حسن کرد و خلعتی بر آن مزید ساخت و شکرانه آنکه فریادرس شاه ولایت شده دعوتی مستوفی جهت صالحان و فقرای شهر بداد، 🔍مولانا حسن در عهد شباب مرد نیکو صورت و سیرت و خدا ترس و متقی بوده و غیر از مناقب ائمه علیهم السلام ـچیزی نگفتی و به مدح ملوک اشتغال نکردی و قصاید او در مناقب شهرتی دارد و وفات مولانا حسن معلوم نبوده که درچه تاریخ بوده و الله اعلم، مدفن او در سلطانیه عراقست و در عهد سلطان محمد خدابنده بود.» 🖋جناب میرزا عبدالله افندی اصفهانی، کتاب شناس برجسته و دستیار علامه مجلسی در کتاب ریاض العلماء و حیاض الفضلاء در مورد مولانا حسن کاشی می‌نویسد: مولاحسن کاشی فاضلی عالم و محقق و نویسنده‌ای توانا و نکته سنج به شمار می‌رود. سهم او در نشر مذهب شیعه، با محقق کرکی و حتی علامه حلّی برابری می‌کند. حق عظیمی بر مردم دارد و نقش بزرگی در هدایت و تبلیغ دین حق و دعوت به مذهب تشییع داشت. از این رو متعصبان از مذهب عامه چه در گذشته و چه در این زمان او را دشمن می‌انگارند …؛ و او قصاید هفت گانه معروفی به زبان فارسی دارد که به هفت بند ملا حسن کاشی معروف است. 🖌صاحب کتاب الذریعه او را معاصر علامه حلی و صاحب هفت بند در مدح حضرت ساقی کوثر علیه السلام معرفی و درباره او میگوید: مولا حسن کاشی آملی صاحب قصیده در مدح امیرالمومنین علیه السّلام و مفتخر به دریافت صله شعرش از آن بزرگوار است. 🖇جهت اطلاع بیشتر: https://www.mashreghnews.ir/news/888884/%D8%B4%D8%B9%D8%B1-%DA%A9%D8%AA%DB%8C%D8%A8%D9%87-%D8%A7%DB%8C%D9%88%D8%A7%D9%86-%D9%86%D8%AC%D9%81-%D8%B1%D8%A7-%DA%86%D9%87-%DA%A9%D8%B3%DB%8C-%D8%B3%D8%B1%D9%88%D8%AF%D9%87-%D8%A7%D8%B3%D8%AA-%D9%81%DB%8C%D9%84%D9%85
عکس مربوط به 14 رجب المرجب 1443 می باشد. چاکران درگاه حضرت مولی الموالی در حال عمل و انجاز منارۀ شمالی این درگاه هستند.
شب عاشقان بی‌دل چه شبی دراز باشد تو بیا کز اول شب در صبح باز باشد عجبست اگر توانم که سفر کنم ز دستت به کجا رود کبوتر که اسیر باز باشد ز محبتت نخواهم که نظر کنم به رویت که محب صادق آنست که پاکباز باشد به کرشمه عنایت نگهی به سوی ما کن که دعای دردمندان ز سر نیاز باشد سخنی که نیست طاقت که ز خویشتن بپوشم به کدام دوست گویم که محل راز باشد چه نماز باشد آن را که تو در خیال باشی تو صنم نمی‌گذاری که مرا نماز باشد نه چنین حساب کردم چو تو دوست می‌گرفتم که ثنا و حمد گوییم و جفا و ناز باشد دگرش چو بازبینی غم دل مگوی سعدی که شب وصال کوتاه و سخن دراز باشد قدمی که برگرفتی به وفا و عهد یاران اگر از بلا بترسی قدم مجاز باشد سعدی
🎙با نوای: 📖«زید بن صوحان» از بزرگان اصحاب امیرالمؤمنان و از نیکان و پارسایان به شمار می‌رفته و در جنگ جمل در یاری حضرت شهید شد و دعایی که در فایل صوتی فوق خوانده شده دعای او بوده که در می‌خوانده.🌧 📜متن دعا: سپس به مسجد زید برو که نزدیک سهله است و در آن دو رکعت نماز بخوان و دست‌ها را بگشا و بگو: إِلٰهِي قَدْ مَدَّ إِلَيْكَ الْخَاطِئُ الْمُذْنِبُ يَدَيْهِ بِحُسْنِ ظَنِّهِ بِكَ . إِلٰهِي قَدْ جَلَسَ الْمُسِيءُ بَيْنَ يَدَيْكَ مُقِرَّاً لَكَ بِسُوءِ عَمَلِهِ، وَراجِياً مِنْكَ الصَّفْحَ عَنْ زَلَلِهِ . إِلٰهِي قَدْ رَفَعَ إِلَيْكَ الظَّالِمُ كَفَّيْهِ رَاجِياً لِما لَدَيْكَ فَلَا تُخَيِّبْهُ بِرَحْمَتِكَ مِنْ فَضْلِكَ . إِلٰهِي قَدْ جَثَا الْعائِدُ إِلَى الْمَعَاصِي بَيْنَ يَدَيْكَ خائِفاً مِنْ يَوْمٍ تَجْثُو فِيهِ الْخَلائِقُ بَيْنَ يَدَيْكَ . إِلٰهِي جَاءَكَ الْعَبْدُ الْخَاطِئُ فَزِعاً مُشْفِقاً، وَرَفَعَ إِلَيْكَ طَرْفَهُ حَذِراً راجِياً، وَفاضَتْ عَبْرَتُهُ مُسْتَغْفِراً نادِماً؛ وَعِزَّتِكَ وَجَلالِكَ مَا أَرَدْتُ بِمَعْصِيَتِي مُخالَفَتَكَ، وَمَا عَصَيْتُكَ إِذْ عَصَيْتُكَ وَأَنَا بِكَ جاهِلٌ وَلَا لِعُقُوبَتِكَ مُتَعَرِّضٌ، وَلَا لِنَظَرِكَ مُسْتَخِفٌّ، وَلٰكِنْ سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي، وَأَعانَتْنِي عَلَىٰ ذٰلِكَ شِقْوَتِي، وَغَرَّنِي سِتْرُكَ الْمُرْخىٰ عَلَيَّ، فَمِنَ الْآنَ مِنْ عَذابِكَ مَنْ يَسْتَنْقِذُنِي ؟ وَبَحَبْلِ مَنْ أَعْتَصِمُ إِنْ قَطَعْتَ حَبْلَكَ عَنِّي ؟ فَيا سَوْأَتاهُ غَداً مِنَ الْوُقُوفِ بَيْنَ يَدَيْكَ إِذا قِيلَ لِلْمُخِفِّينَ جُوزُوا، ولِلْمُثْقِلِينَ حُطُّوا، أَفَمَعَ الْمُخِفِّينَ أَجُوزُ أَمْ مَعَ الْمُثْقِلِينَ أَحُطُّ ؟ ويْلِي كُلَّما كَبُرَ سِنِّي كَثُرَتْ ذُنُوبِي ! وَيْلِي كُلَّما طالَ عُمْرِي كَثُرَتْ مَعَاصِيَّ !💔 فَكَمْ أَتُوبُ ؟ وَكَمْ أَعُودُ ؟ أَمَا آنَ لِي أَنْ أَسْتَحْيِيَ مِنْ رَبِّي؟ اللّٰهُمَ فَبِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ اغْفِرْ لِي وَارْحَمْنِي، يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ وَخَيْرَ الْغَافِرِينَ. سپس گریه کن و صورت به خاک بگذار و بگو: ارْحَمْ مَنْ أَسَاءَ وَاقْتَرَفَ وَاسْتَكَانَ وَاعْتَرَفَ. پس از آن طرف راست صورت خود را به خاک بگذار و بگو: إِنْ كُنْتُ بِئْسَ الْعَبْدُ فَأَنْتَ نِعْمَ الرَّبُّ. بعد طرف چپ را به خاک بگذار و بگو: عَظُمَ الذَّنْبُ مِنْ عَبْدِكَ فَلْيَحْسُنِ الْعَفْوُ مِنْ عِنْدِكَ يَا كَرِيمُ. آنگاه به حال سجده برگرد و «صد مرتبه» بگو:«الْعَفْوَ الْعَفْوَ ؛ از من در گذر».🌧
وای بر ما نه نظیر و نه نثار تو شدیم! ما ندامتگه عصریم که هجرانیِ توست💔
امشب ز دیده از قدح افزون تا دل چو شیشه داشت نَمی، خون طوفان پناه بُرد به گیتی ز گریه‌ ام ای نوح سر بر آر! ببین چون ... . . حسرت شبی به وعدهٔ دیدارم آب‌ کرد از هر سرشک صبح قیامت‌ ...! بی دردی‌ام‌ کشید به دریوزه ی عرق مژگان نَمی نداشت، خجالتْ . . طوفان نوح زنده شد از اشک چشم من با آنکه در غمت به مدارا . . آخر نشستم و دو سه دریا میخواستم بگویمش امّا او‌ بین جمع بود غرورم نمیگذاشت در خلوتم نشستم و تنها . . بارِ گناه ، برکتِ چشم مرا گرفت شرمنده در مصیبتِ تو ، کم . . بر گردنم نمانده ز خمخانه هیچ حق یک استکان زدم دو سه دریا ترسم مجال گریه نیابم به روز حشر امروز هم به نیت فردا . . می خواست آسمان که ببارد گه وداع بیچاره خسته بود، بجایش . . در خواب، دست من به میانش رسیده بود بیدار گشته! هیچ ندیدم، ... . . بعد از هزار مرتبه خواهش، دمِ وداع چیزی نداشتم که بگویم . . بی‌اعتنا به شرم و خجالت بر آستین خویش به شدت مانند شمع، هستیِ من قطره‌قطره سوخت ای سنگدل، ببین به چه قیمت ! . . در خود نگاه کردم و گفتم که کیستم؟ یک‌ریز در جواب سوالم
گفتا که من کجا و آن آقای دلبرم گفتند که در دل توست و آن دم
از حضرت ایت الله بهجت رضوان الله علیه سوال شد امام زمان عج کجاست فرمودند اقا در قلب های شماست مراقب باشید بیرونش نکنید.