*((نامه ای دردناک بعد از شلیک گلوله سمیونف عراقیها))
در هشتمین روز کمین، گلوله تک تیرانداز نشست وسط دو اَبروی *رستمعلی* و پیشانیش را شکافت.
صدای یا زهرایش بلند شد و مغزش پاشید روی تنم و کیسه های کمین، با پشت سر آرام نشست روی زمین، سریع عکس گرفتم، به سه ثانیه نکشید که *شهید* شد.
ناگهان از توی کانال یک نفر داد زد که *رستمعلی* نامه داری
فرمانده نامه را گرفت و باز کرد، از طرف همسرش بود :
*رستمعلی جان*، امروز پدر شدی،
وای ببخشید من هول شدم، سلام
عزیزم، نمیدونی چقدر قشنگه، بابا ابوالقاسم اسم پسرت رو گذاشته مهدی، عین خودته، کشیده و سبزه، کی میای عزیزم ؟از جهاد اومده بودن پی ات، میخوان اخراجت کنن،خنده ام گرفته بود.مگه نگفتی بهشان که جبهه ای ؟ تهدید کردند که به خاطر غیبت اخراج شدی، مهم نیست، آمدی دوباره سر زمین کار می کنی، این یه ذره حقوق کفاف زندگی مان را نمی دهد،
همان بهتر که اخراجت کنند.عزیزم زود برگرد، دلم برایت تنگ شده ...
#شهید_رستمعلی_آقاباباپور🥀
#بابلسر _مازندران
😭😭😭😭
#پیوستصلواتیادتوننره
#نشر_صدقهی_جاریه👌🍂
#شهادتکجاییکمآوردهام
#حال_دل
@halle_dell