فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️ جریانی قابل تامل برای نیروهای امنیتی
#زنانی_با_شلوارهای_جلوباز !!!!!
آیا این جریان که به صورت همزمان در چند نقطه از تهران دیده شده نباید نیروهای امنیتی را هوشیار کند ؟؟!!
#روشنگری
#اربعین
#حال_دل
@halle_dell
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️یک جانور دوپا در تلویزیون جمهوری آذربایجان صریحا از فتح ایران صحبت میکنه❗️
🔹کشوری که پایتختش کلا سه تا خیابون و دوتا فلکه بیشتر نیست میخواد ایران رو به خودش الحاق کنه 😡
🔹 وزارت خارجه ایران باید سریعا جهت مداوای این حضرات اعلام آمادگی کنه👌
#تلنگر
#روشنگری
#حال_دل
@halle_dell
حال ____دل
⁉️ عضویت در سازمان همکاری شانگهای چه فوایدی برای ایران دارد؟ #تلنگر #روشنگری #حال_دل @halle_dell
📌" پایان دیپلماسی التماسی "
🔻امام خامنه ای:
در همهجا بایست در دیپلماسی موضع فعّال داشته باشیم. بایستی انسان بخصوص در مسائل شبیه مسائل منطقه، خیلی لازم است که با دقّت و هوشیاری و قدرت فعل، فعّال بودن و اثرگذار بودن، وارد میدان بشود.۱۳۹۵/۰۶/۰۳
🔻 دیپلماسی نقش مهمی در تسهیل تبادلات اقتصادی دارد و این دپیلماسی اگر با رویکرد انقلابی باشد میتواند در عزت کشور و همچنین معیشت مردم نقش بسزایی داشته باشد.
🔻 تلاش غرب به سرکردگی آمریکایی ها این بود که با تحریم و بالابردن هزینه ی همکاری با ایران برای سایر کشورها، ایران منزوی شود و در تنگنای اقتصادی قرار گیرد.
🔻اما برای سرنگون ساختن تفکر لیبرالی و در راستای دیپلماسی فعال انقلابی، طی سفری که آیت الله رئیسی به تاجیکستان داشتند، ایران جزء اعضای دائمی سازمان همکاری شانگهای انتخاب شد.این عضویت با استقبال گرم سایر کشورهای عضو این سازمان، روبرو گردید.
🔻عضویت ایران در سازمان شانگهای پایان سیاست انزوای ایران، دست یابی به بازارهای بزرگ اقتصادی، حرکت به سوی جهان چند قطبی و تحکیم روابط با کشورهای منطقه است.
🔻 پیوستن ایران به عنوان عضودائم سازمان همکاری شانگهای، یعنی دیپلماسی التماسی ایران در دولت انقلابی به دیپلماسی عزتمندانه تغییر کرده و این تغییر نویدبخش آینده ای روشن، برای اقتصاد ایران است.
🔻 و در اینجاست که باید گفت، پایان دیپلماسی التماسی؛
چرا که با تغییر و تحولات اخیر دیپلماسی در دولت انقلابی، مطمئنا فصل جدیدی از تعمیق روابط خارجی را در عرصه بین المللی شاهد خواهیم بود!
✍ : علی ابراهیمی
#تلنگر
#روشنگری
#حال_دل
@halle_dell
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پرسید: از کی خادم آقا شدی؟!
گفتم:از همون بچگی🌾
#منازبچگیعاشقتبودهام😭👌
#بینشون
#اربعین
#حال_دل
@halle_dell
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
📹 پیروزی قریبالوقوع تمدن انسانی، بر حکومت شیطان 👌🌾
#استاد_شجاعی
#تلنگر
#اربعین
#حال_دل
@halle_dell
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
چهتفاوتداردمنعجممیاعربم🌾👌
#بیسروسامانتوامیاحسین😔
#دلتنگ_حسینم
#اربعین
#حال_دل
@halle_dell
#تلنگرانه✍
حتما بخونید خیلی قشنگه ✨
سلام من جوانی بودم که سالها با رفتارم دل امام زمانم رو به درد آوردم😔و خیری برای خانوادهام نداشتم
همش با رفقای ناباب و اینترنت و ...
شب تا صبح بیدار و صبح تا بعدازظهر خواب
زمانی که فضای مجازی و شبکههای اجتماعی اومد منم از این باتلاق انحراف و بدبختی بینصیب نماندم
و اگر قرار باشد فردای قیامت موبایل بر اعمالم شهادت دهد حتی جهنم راهم نمیدهند😞
تا یه روز تو یکی از گروههای چت یه آقایی پستهای مذهبی میذاشت، مطالبش برام جالب بودند🤗
رفتم توی #پی_وی اون و مثل همیشه فضولیم گل کرد و عکس پروفایلشو بزرگ کردم😐
#عکس_شهیدی دیدم که غرق در خون، بدون دست و پا، با سری خورد شده از ترکش، افتاده بر خاک، کنار او عکس دوبچه بود که حدس زدم باید بچههای او باشند😟
و زیر آن عکس یه جملهای نوشته شده بود:
"میروم تا #حیاوغیرت جوان ما نرود"✋🏼💔
ناخودآگاه اشکم سرازیر شد😭😭دلم شکست باورم نمیشد دارم گریه میکنم اونم من، کسی که غرق در گناه و شهواته، منه بیحیا و بیغیرت، منه چشم چرون هوس باز😔😔
از اون به بعد از اینترنت و بدحجابی و فضای مجازی و گناه و رفقای نابابم #متنفر شدم😠
دلم به هیچ کاری نمیرفت
حتی موبایلم و دست نمیگرفتم🙂
تصمیم گرفتم برای اولین بار برم #مسجد
اولین نماز عمرمو خوندم با اینکه غلط خوندم ولی احساس آرامش معنوی خاصی میکردم، آرامشی که سالها دنبالش بودم ولی هیچ جا نیافتم حتی در شبکههای اجتماعی✋🏼💔
از امام جماعت خواستم کمکم کنه
ایشان هم مثل یه پدر مهربان
همه چیز به من یاد میداد😇
نماز خوندن، قرآن، احکام، زندگی امامان و...
کتاب میخرید و به من هدیه میداد، منو در فعالیتهای بسیج و مراسمات شرکت میداد✌️
توی محله معروف شدم
و احترام ویژهای کسب کردم
توسط یکی از دوستان به حرم حضرت معصومه برای #خادمی معرفی شدم
نزدیکای #اربعین امام حسین، یکی از خادمین که پیر بود به من گفت: دلم میخواد برم کربلا ولی نمیتونم، میشه شما به نیابت از من بری؟
پول و خرج سفر و حق الزحمه شما رو هم میدم، زبونم قفل شده بود!
من و کربلا؟ زیارت امام حسین؟💔
اشکم سرازیر شد😭
قبول کردم و باحال عجیبی رفتم🕊
هنوز باورم نشده که اومدم #کربلا🕌💔
پس از برگشت تصمیم گرفتم برم #حوزه_علمیه
که با مخالفتهای فامیل و دوستان مواجه شدم، اما پدرم با اینکه از دین خیلی دور بود و حتی نماز و روزه نمیگرفت قبول کرد✋🏼
حوزه قبول شدم و با کتابهای دینی انس گرفتم👌
در کنار درسم گاهی تبلیغ دین و احکام خدارو میکردم و حتی سراغ دوستان قدیمی ناباب رفتم که خدا روشکر توانستم رفیقام و با خدا آشتی بدم😍✋🏼
یه روز اومدم خونه دیدم پدر و مادرم دارن گریه میکنن😭منم گریهام گرفت، تابحال ندیده بودم بابام گریه کنه!
گفتم بابا چی شده؟
گفت پسرم ازت ممنونم
گفتم برای چی؟
گفت: من و مامانت یه خواب مشترک دیدیم😔
تو رو میدیدیم با مرکبی از نور میبردن بهشت و ما رو میبردن #جهنم و هر چه به تو اصرار میکردن که وارد بهشت بشی قبول نمیکردی و میگفتی اول باید پدر و مادرم برن بهشت بعد من✋🏼
👈یه آقای نورانی✨آمد و بهت گفت: آقا سعید! همین جا بهشون نماز یاد بده بعد با هم برین #بهشت🌸 و تو همونجا داشتی به ما نماز یاد میدادی😔
پسرم تو خیلی تغییر کردی دیگه #سعید_قبل نیستی همه دوستت دارن❤️تو الان آبروی مایی ولی ما برات مایه ننگیم
میشه خواهش کنم هر چی یاد گرفتی
به ما هم یاد بدی
منم نماز و قرآن یادشون دادم و بعد از آن خواب، پدر و مادرم نمازخوان و مقید به دین شدند💔😍
چند ماه بعد با دختری پانزده ساله عقد کردم💍
یه روز توی خونشون #عکس_شهیدی دیدم که خیلی برام #آشنا بود گریهام گرفت😔 نتونستم جلوی خودم رو بگیرم صدای گریههام بلند و بلندتر شد😭😭
👈این همون عکسی بود که تو #پروفایل بود👉
خانمم تعجب کرد و گفت: سعیدجان چیزی شده؟
مگه صاحب این عکس و میشناسی؟😊
و من همه ماجرا رو براش تعریف کردم😔✋🏼
خودش و حتی مادرش هم گریه کردند😭😭😭
مادر خانمم گفت: میدونی این عکس کیه؟
گفتم: نه
گفت: این #پدرمه😊
منم مات و مبهوت، دیوانهوار فقط گریه میکردم
مگه میشه؟😳😭😭
آره شهیدی که منو هدایت کرد، آدمم کرد، آخر #دخترشو به عقد💍من درآورد💔😔
چند ماه بعد با چند تا از دوستانم برای #مدافعان_حرم اسم نوشتیم تابستون که شد و حوزهها تعطیل شدند ما هم رفتیم
خانمم باردار بود و با گریه گفت:
وقتی نه حقوق میدن نه پول میدن نه خدماتی، پس چرا میخوای بری؟
همان جمله شهید یادم اومد و گفتم:
میرم تا #حیاوغیرت جوانان ایران بماند...✌️🏼🙂
#اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَــــرج🍃🌷
#شهدا_واقعاشرمنده_ایم😭
#اربعین
#حال_دل
@halle_dell
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨
🔶يك ماجراى واقعی و جالب
🔸سرمهماندار هواپیما هستم و با سرتیم امنیت پرواز این حکایت را نقل میکنیم که به عینه دیدم.
🔸یک روز صبح زود جهت انجام دادن پرواز وارد فرودگاه امام خمینی ره شدم
،
🔸سالن فرودگاه شلوغ بود مسافران زیادی اونجا بودن و همگی در حال خداحافظی از بستگانشون بودن و شاد و خوشحال
🔸تو این جمعیت چشمم افتاد به یک عده که از همه بیشتر خوشحال تر بودند و شور و حالی داشتند و منتظر گرفتن کارت پرواز بودن،
🔸نگاه کردم به تلویزیون بالای کانتر اونها که ببینم کجا دارن میرن دیدم نوشته "نجف"
🔸پیش خودم گفتم خوش به حالشون کاش روزی هم برسه منم با خانوادم بتونیم چند روزی جهت زیارت عازم بشیم
🔸خلاصه وارد مرکز عملیاتمون شدم و خودمو معرفی کردم
🔸اون روز قرار بود طبق برنامه قبلی به ارمنستان برم که یکهو مسئول شیفتمون گفت
🔸فلانی شما برو نجف! پروازت تغییر کرده!
🔸خوشحال شدم و حکم ماموریتم را گرفتم و وارد هواپیما شدم
🔸بعد از یک ساعت شروع کردیم به مسافرگیری
🔸مسافرها خوشحال و خندان وارد هواپیما شدن و سر جاشون نشستن، آماده بستن درب هواپیما بودیم که مسول هماهنگی پرواز سراسیمه وارد شد و گفت:
🔹دو نفر باید پیاده شن !!!
🔹پرسیدیم چرا؟
🔹گفت: از دفتر مدیر عامل هواپیمایی گفتن بجاشون دو تا از کارمندها جهت انجام یکسری از کارهای مهم اداری امروز باید برن نجف ...
🔸حالمون گرفته شد چون دست روی هر کدوم از این مسافرها میزاشتیم که پیاده شه دلش میشکست، کاری هم نمیشد کرد چون دستور داده بودن و میبایست انجام شه!
🔸وارد اتاق خلبان شدم و ازش خواهش کردم اجازه بده از دو صندلی اضافه در اتاق خلبان جهت نشستن این دو کارمند استفاده بشه که متاسفانه موافقت نکرد.
🔹خلاصه لیست مسافرها را آوردند و قرار شد اسم دو نفر انتهایی لیست را اعلام کنند تا اونها پیاده بشن .
🔹اسمها را اعلام کردند و قرعه افتاد به یک پیرمرد و یک پیرزن!
🔹از هواپیما که داشتن پیاده میشدن نگاهشون یادمه که چقدر ناراحت و دل شکسته بودن
🔸هواپیما به سمت نجف پرواز کرد و بعد از یک ساعت و چند دقیقه رسیدیم به آسمان نجف ....
🔸منتظر اعلام نشستن هواپیما از طرف خلبان بودیم ولی اعلام نمیکرد و ما همچنان در روی آسمان نجف اشرف دور میزدیم
🔸نیم ساعتی گذشت که خلبان دلیل نشستن هواپیما را اعلام کرد و گفت به دلیل طوفان شن و دید کم قادر به نشستن نیست و میبایست برگرده فرودگاه امام تا هوا خوب بشه!
🔸برگشتیم فرودگاه امام و درب هواپیما باز شد و مسئول هماهنگی رفت اتاق خلبان و دلیل برگشت را پرسید و خلبان هم بهش گفت
🔸اما با تعجب شنیدیم که مسئول هماهنگی میگفت فرودگاه نجف بازه و پروازها داره انجام میشه و بعد از شما چند هواپیما نشست و برخاست کردن
پیش خودم گفتم لابد حکمتی توی اینکاره !!!
🔸رفتم پیش خلبان و گفتم:
کاپتان حالا که اینطوریه لابد خدا خواسته ما برگردیم این دو تا مسافر جامونده را ببریم، کاش شما اجازه میدادی از این دو صندلی اتاق خلبان امروز استفاده میکردیم
🔸خلبان که مسئول ایمنی پروازه نگاهی بهم کرد و گفت:
🔸شما فکر میکنید دلیل برگشتمون این بوده؟! باشه برید صداشون کنید بیان
خوشحال پریدم از اتاق خلبان بیرون و رفتم پیش مدیر کاروان و گفتم:
🔸شما تلفن این خانم و آقایی که پیاده شدن و دارید ؟!
گفت: بله
🔸گفتم : سریع زنگ بزن ببین کجان خدا کنه تو فرودگاه باشن بهشون بگو بیان
اون هم تماس گرفت و خواست خدا پیداشون کرد و آمدن
🔸اون دوتا از فرط خستگی رفته بودن نمازخونه فرودگاه استراحت کنند و منزل نرفته بودن
🔸همه خوشحال و منتظر اومدنشون بودیم که دیدیم یک پیرزن و پیرمرد با غرور و خوشحال دارن میان
🔸پیرزن جلوی ما که رسید گفت:
فکر کردید کار ما دست شماست؟!
فکر کردید شما میتونید جواز سفر ما رو باطل کنید
چشمامون پر از اشک شد و ازش عذرخواهی کردیم
🔸گفتم مادر خداروشکر که منزل نرفته بودید و حالا اومدید!
گفت: آخه شما بودید میرفتید؟
با چه رویی برمیگشتیم خونه!
✍حالا گوش کنید به حکایت جالبی که پیرزنه نقل کرد
🔸اینقدر حالمون خراب بود که اصلا نمیتونستیم راه بریم و رفتیم تو نمازخونه تا حالمون جا بیاد و بعد بریم خونه
🔸پیش خودم گفتم⚡️ یا امیرالمؤمنین و یا ⚡️اباعبدالله و یا ⚡️حضرت ابالفضل علیه السلام شما اینهمه مهمون داشتی امروز ما دو تا فقط زیادی بودیم و شروع کردم به گریه کردن و بی حال شدم و خوابم رفت
🔸تو عالم خواب و بیداری بودم که یک آقا سید بزرگواری اومد داخل نمازخانه و گفت:
🔸مگه شماها نمیخواستید برید کربلا پس چرا نشستید؟!
🔸عرض کردیم آقا نشد ! نبردنمون!
فرمود پاشید خیالتون راحت برید کربلا !!!
🔸میگفت تا چشمهامو باز کردم دیدم موبایل شوهرم داره زنگ میزنه و گویا شما گفته بودید بیائیم
🔶"تا یار که را خواهد و میلش به که باشد🌾👌
#خدایا_کربلا_روز_ما_هم_بکن
#دلتنگی
#اربعین
#حال_دل
@halle_dell
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بهوقتدلتنگی😭
السلامعلیکیاامیرالمومنینحیدر😭🖐
#ارسالیازنجفخونهپدری😔🌾
۲۸ شهریور ۱۴۰۰
#دلتنگ_حرم
#اربعین
#حال_دل
@halle_dell
#بسم_الله
وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ
ﻭ ﻫﺮﮔﺰ ﮔﻤﺎﻥ ﻣﺒﺮ ﺁﻧﺎﻥ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺧﺪﺍ ﻛﺸﺘﻪ ﺷﺪﻧﺪ ﻣﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ، ﺑﻠﻜﻪ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﻧﺰﺩ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺷﺎﻥ ﺭﻭﺯﻱ ﺩﺍﺩﻩ ﻣﻰ ﺷﻮﻧﺪ .
#سوره_آلعمران_آیه۱۶۹
#شهدا
#اربعین
#حال_دل
@halle_dell
و "پاییز"...🍂
این زیبای
"دوست داشتنی"
با کوله باری
از "خاطرات"
چمدانی پر از
"بغض و دلتنگی"...
و دستانی مملو از
"احساسِ بارانی"
آرام و سر به زیر
از راه رسید....
پاییزتون مبارک🌼🍂🌾
#انگیزشی
#تلنگر
#حال_دل
@halle_dell
پای دفاع از ارزشها که در میان باشد،
"دفاع"، "مقدس" میشود
و کشته شدن، وصال..👌
و امیدِ وصال حضرت دوست، میشود التیام هجر یاران🌾
هفته #دفاع_مقدس و یاد شهدای آسمانی و زمینی، گرامیباد🥀
#پیوستصلواتیادتوننره👌
#شهدا
#حال_دل
@halle_dell
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ
انتشار بخشی از تصاویر حضور
رهبر معظم انقلاب در خط مقدم جبهه
به مناسبت سالگردآغاز
#هفته_دفاع_مقدس 🥀
#پیوستصلواتیادتوننره👌
#شهدا
#اربعین
#حال_دل
@halle_dell
حال ____دل
#استوری منحرملازمم😔🌾 #دلتنگ_حسینم #اربعین #حال_دل @halle_dell
+ بگو خُـدا...🌾
ببـخش اون گناهانی رو که
ڪربلا رو از ما گـرفته💔
#دلمنلڪزدھتاڪنجحرمگریھڪنم...😭
#دلتنگ_کربلا
#اربعین
#حال_دل
@halle_dell
حال ____دل
#استوری وچقدر فاصله افتاده میان من وشما😭😭😭 #دلتنگ_کربلا #اربعین #حال_دل @halle_dell
#خودمونیم
شهر خالی میشدازعشاقتویادشبخیر😔
ازدحامشهرمانازکثرتجاماندههاست😭🌾
#دلتنگ_کربلا
#اربعین
#حال_دل
@halle_dell
حال ____دل
سلام رفقا🖐 #دلنوشته یکی از دوستان خادمشهرسامرا🌾 شما عزیزان هم میتونید دلنوشته هاتون رابرای اقا
#دلنوشته
سلام آقا
از اینجا برایتان مینویسم، از کنار غمگینترین کولهپشتی دنیا. خیلی وقت پیش بود آقا، خبر رسید امسال میتوانیم بیایم خدمت شما. این کوله را اصلاً به همین نیت خریدم، کوله خادمی. همان شب تمام وسایلم را داخلش گذاشتم، با هر تکه، یک خاطره از خدمت برایش گفتم. گفتم امسال با هم میرویم خدمت. هر شب سرم را کنار همین کوله گذاشتم و خوابیدم. هر صبح برایش شمارش معکوس میکردم که به روز موعود نزدیکتر میشویم.
ولی...
ولی یک روز خبر آمد شاید امسال هم خدمت، سهمتان نشود... آقا دنیا خراب شد. دلم هزار تکه شد. همانجا نشستم کنار کوله خادمی و با هم گریه کردیم.
چندین روز به کوله نگاه نکردم. اصلاً پایم را توی این اتاق نگذاشتم. یعنی نمیدانستم چطور، با چه رویی به کوله نگاه کنم... آخر کولهها میدانند ما آنها را با چه نیتی میخریم. کولهها میدانند قرار است به کجاها سفر کنند...
دیشب خواب دیدم با همین کوله خادمیام، در راه کربلاییم... خسته و خاکی و خوشحال.
امروز بیآنکه نگاهش کنم، آمدم نشستم کنارش. آقا کوله بوی تربت میدهد.
من نمیخواهم این کوله را باز کنم، اصلاً نمیتوانم باور کنم که جا ماندهایم. یعنی میگویم مگر جز اینست که پای عاشقی، میتواند فارغ از تمام نشدنها، تا کوی عشق، برود و برگردد... یا بر نگردد؟! خلاصه بگویم آقا، این پای عاشقی ما را تا هر جا برساند میآییم... اما بیچاره و ناچاریم. برای همین هم امسال وعده ما، نه فقط کنار ضریح، نه فقط توی حرم، نه فقط توی کربلا... امسال وعده ما کنار غمگینترین کولههای خادمی، کنار ناچارترین تنهای جامانده، کنار بیچارهترین دلهای عاشقی که امسال آنها چشمانتظار شمایند...
✍مشتاقی
#ارسالیازدوستانخادمم🌾
#دلتنگ_کربلا
#اربعین
#حال_دل
@halle_dell
حال ____دل
#دلنوشته سلام آقا از اینجا برایتان مینویسم، از کنار غمگینترین کولهپشتی دنیا. خیلی وقت پیش بود آق
کولهپشتیهاییکهفقطخاطرهشدند😔
ایهممسیرماهرسالدرمشایه
زیرعمود۳۱۳صدایمکن😭
#بینشون
#دلتنگ_کربلا
#اربعین
#حال_دل
@halle_dell