eitaa logo
هَم کَلام🕊️
3.3هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
1.2هزار ویدیو
10 فایل
با من هَم کَلام شو تو دردات رو بگو من روش مَرهَم میذارم🌿 اینجا پاتوق نوجوونای باانگیزس هر چه می خواهد دل تنگت بگو رفیق🫀 https://daigo.ir/secret/3726010416 @fatemeh_tajeryan تبلیغاتمون👇🏻 https://eitaa.com/hamkalamtab کپی؟⑤صلوات براظهوراقا
مشاهده در ایتا
دانلود
چند روزی از تعطیلات نوروز گذشته بود که ننه پیش ما آمد ،از همان ساعت اول به هر بهانه ای که می شد بحث حمید را پیش می کشید ؛ «فرزانه اون روز که که تو جواب رد دادی من حمید رو دیدم ،وقتی شنید تو بهش جواب رد دادی رنگش عوض شد !خیلی دوستت داره » به شوخی گفتم :«ننه باور نکن ،جوونای امروزی صبح عاشق میشن ،شب یادشون می ره » ننه گفت :دختر من این مو ها رو تو آسیاب سفید نکردم ،میدونم حمید خواطر خواهته،توی خونه اسمت رو می بریم لپش قرمز میشه،از خر شیطون پیاده شو،جواب بله بده» میخواستم بحث را عوض کنم ،گفتم :«باشه ننه قبول ؛حالا بیا حرف خودمان را بزنیم » ولی ننه بد پیله کرده بود ،حق داشت ،دوست داشت نوه هایش به هم برسند . داخل حیاط خودم را مشغول کتاب خواندن کرده بودم که ننه صدایم کرد .بعد هم از بالکن عکس حمید را نشانم داد و گفت :«فرزانه میبینی چه پسر خوش قد و بالایی شده؟رنگ چشاشو ببین چقدر خوشگله ،به نظرم شما خیلی به هم میاین ،آرزومه عروسی شما دوتا رو ببینم » از خجالت سرخ و سفید شدن و گفتم :«آره ننه خیلی خوشگله ،اصلا به جای حمید باید اسمشو میذاشتن یوزارسیف!!!عکسش رو بذار تو جیبت ،شیش دونگ حواستم جمع باشه کسی ندزدتش!! 🆔@ham_kalam