eitaa logo
هَم کَلام🕊️
2.9هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
2.4هزار ویدیو
11 فایل
با من هَم کَلام شو تو دردات رو بگو من روش مَرهَم میذارم🌿 اینجا پاتوق نوجوونای باانگیزس هر چه می خواهد دل تنگت بگو رفیق🫀 https://daigo.ir/secret/3726010416 @fatemeh_tajeryan تبلیغاتمون👇🏻 https://eitaa.com/hamkalamtab کپی؟⑤صلوات براظهوراقا
مشاهده در ایتا
دانلود
هنوز از شوک شنیدن این خبر بیرون نیومده بودم که پدرم وارد اتاقم شد و بی مقدمه پرسید «فرزانه جان تو قصد ازدواج داری؟».با خجالت سرم را پایین انداختم و با تته پته گفتم:«نه کی گفته؟ بابا من کنکور دارم ،اصلا به ازدواج فکر نمیکنم ،شما که خودتون بهتر میدونین».پدرم قبول کرد و بی هیچ حرفی رفت .نمی‌دانستم با مطرح شدن جواب منفی من چه اتفاقی خواهد افتاد ،در حال کلنجار رفتن با خودم بودم که عمه داخل اتاق آمد ،زیر چشمی به چهره دلخور عمه نگاه کردم.با جدیت گفت :«ببین فرزانه تو دختر برادر می ،یه چیزی میگم یادت باشه ،نه تو بهتر از حمید پیدا میکنی،نه حمید میتونه دختری بهتر از تو پیدا کنه ،الان میریم ولی خیلی زود برمی گردیم ،ما دست بردار نیستیم! » وقتی عمه خانه رسیده بود سر گلایه را با ننه فیروزه ،مادر بزرگ مشترک من و حمید باز کرده بود:«دیدی چیشد مادر؟برادرم دخترش رو به ما نداد !من یه عمر برا حمید دنبال فرزانه بودم ولی الان میگن نه ،دل منو شکستن!» 🆔 @ham_kalam