مامور سرشماری:
سلام مادر جان،
ميشه لطفا بیای دم در ؟
_سلام پسرم،
بفرما ؟
+از سر شماری مزاحمت میشم،
مادر تو این خونه چند نفرید ؟
اگه ميشه برو شناسنامه هاتونو بیار بنویسمشون!
_مادر لای در رو بیشتر باز کرد،
و با سر گردنش سر و ته کوچه رو
یه نگاهی انداخت!
چشماش پر شد ازاشک و گفت :
پسرم
قربونت برم
ميشه ما رو فردا بنویسی ؟
+مادر چرا ؟
مگه فردا میخواید بیشتر بشید ؟
برو لطفا شناسنامتو بیار
وقت ندارم!
_آخه پسرم 31 سال پیش رفته جبهه هنوز برنگشته،
شاید فردا برگرده،
بشیم دو نفر!
+سر شمار سری انداخت پایین و رفت!
مغازه دار ميگفت:
الان 29 ساله هر وقت از خونه میره بیرون،
کلید خونش رو میده به من و میگه :
آقا مرتضی،
اگه پسرم اومد
کلیدرو بده بهش بره تو،
چایی هم رو سماور حاضره،
آخه خسته س باید استراحت کنه!
مادر است دگر،
ميترسم ب ديدارم از بهشت به جهنم بيايد!
#ایثار
#مقاومت
#شهدا
🔵صدای انقلاب اسلامی را از اینجا بشنوید
@hamadankhabar