#شرح_زندگینامه_شهید_سیدرحیم_بازیار
#قسمت_بیستوچهارم
وقتی وارد شد، بشرا و مادرش در اتاق بودند. بشرا نوزادش را از پا آویزان کرده بود.
علویه پس از سلام و احوالپرسی به سمتش رفت، با مهربانی گفت:
«این چه کاریه؟! این طفل معصوم گناه داره، بزار سر جاش.»
بشرا نگاهی به او کرد و آرام نوزادش را در گهوارهاش گذاشت.
نوزاد بیچاره گریه میکرد، ولی بشرا حاضر نبود به او شیر بدهد.
کمکم و با کمک علویه، راضی شد که به آن طفل معصوم شیر بدهد.
بشرا از نظر عصبی، کاملاً به هم ریخته و مادرش، أمبشیر، سخت نگران حالش بود.
به خاطر اعتقاد عمیق خانواده به سادات، بعد از مدتی حال بشرا بهتر شد.
خبر این ماجرا در روستا پیچید و از آن روز به بعد، اهالی به خاطر اعتقاداتشان برای شفا گرفتن به سید و علویه مراجعه میکردند.
این نعمتی بود که خداوند به این خانواده داده که نتیجه پاکی و پاکدامنی آنها بود.
هنوز یک سال از تولد سید رحیم نگذشته بود که سید کریم نیز متولد شد.
سید و علویه از اینکه فرزند دومشان هم پسر بود، بسیار خوشحال بودند.
تولد نوزاد پسر، به رسم آن زمان، امتیاز محسوب میشد.
سید عبدالله که یتیم بود و کسی را نداشت، آنقدر خوشحال بود که دوست نداشت از خانه بیرون برود.
وجود بچهها برای او دلگرمکننده شده بود.
#ادامه_دارد...
#شریفه_بازیار ✍
#نشر_بشرط_ذکر_نام_نویسنده
#کانال_سیدنوجوان_جاویدالاثر_سیدرحیم_بازیاری